پشت شیشۀ انتظار
درباره شهید جعفر حمدگو به روایتِ مادر شهید خانۀ ما فقط یک اتاق بزرگ داشت و من همیشه شبها کنار پنجره میخوابیدم و چشم انتظار بودم که پسرم از جبهه بیاید. یک شب، نزدیک اذان صبح، بین خواب و بیداری بودم که احساس…
کمک یک شهید به نجات ۵ خانواده از چشم انتظاری
درباره شهید سلمان ایزدیار به روایت برادر کریم پناه عملیات نزدیک بود. کار شناسایی شروع شد. چند روزی که به شناسایی میرفتیم، در سنگر کمینی که روی پد واقع شده بود، دیدیم پنج نفر شهید شدهاند. خمپارهای به سنگر خورده بود و همۀ…