هدایت در صحنه
درباره سردار شهید بهمن محمدی نيا به روايت همرزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدینيا آمد و به ما گفت: «بچهها از هيچ چي نترسيد» گفتيم: «برادر محمدینيا، ما نيروهايمان نسبت به دشمن كم است، مهماتمان هم رو به اتمام…
کربلا در کلام شهیدان
فرازهایی از وصایای شهدای لشکر 10 سیدالشهدا(ع) در ارتباط با کربلای سیدالشهدا(ع) وصیتنامه شهید سید عباس اکبر (کربلا) وصیتنامه شهید محمدرضا زمانی (امام حسین) وصیتنامه شهید محسن شیرکوند (امام حسین)
چون دُرّ
درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید: زیاد اهل تعریف کردن نبود. هرچه از او میپرسیدی به جوابی کوتاه بسنده میکرد. گاهی که به مرخصی میآمد از او میپرسیدم: مهدی از جبهه بگو! چه خبر؟ در پاسخ میگفت: چه میخواهی باشد؟ میخوریم…
شهادتنامه
درباره شهید محمود معزپوربه روایت مادر شهید #گنجینه همسرم به همراه پسر دیگرم در جبهه بود. حتی دامادمان. پسرم، شمسالدین، مدام از کیلومترها دورتر نامه میفرستاد که: محمود را برای چی پهلوی خودتان نگه داشتهاید؟ بفرستیدش بیاید اینجا.محمود آن زمان سیزدهساله بود. سنش…
خیّر بی نام و نشان
درباره شهید محمود معزپور به روایت دوستان و همرزمان شهید: یک روز صبح وقتی بیدار شدیم و از چادرها بیرون آمدیم با کمال تعجب دیدیم تمام کفشها واکسزده و مرتب پشت سر هم قطار شدند. از هرکسی سوال کردیم "چه کسی این کار…
بغض فرو خورده
درباره شهید محمود معزپوربه روایت مادر شهید: روزی از دیوار حیاط بالا پریده بود و میلهای آهنی صاف فرو رفته بود در گونهاش. وقتی آمد دیدم دستش روی صورتش است. "پرسیدم: چی شده پسرم؟"پسرکم خم به ابرو نیاورد. دوست نداشت من را نگران…
میراث مادر
درباره شهید محمود معزپور به روایت مادر شهید محمود را که باردار بودم، شبی در خواب دیدم جمعیتی در منزلمان گرد هم آمدهاند. متوجه میشدم که مراسمی برپا شده، مراسمی که بیشباهت به روضهخوانی نبود. کمی جلو رفتم و از شخصی پرسیدم: "شما…
قبولی در کنکور
درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید: مهدی از لحاظ درسی ممتاز بود. هیچوقت ندیدم در این زمینه کم بیاورد. پسری نبود که بخواهیم با زور و ضرب بنشانیمش پای دفتر و کتاب. خودش خودجوش مطالعه میکرد. ناگفته نماند گاهی نگران میشدیم…