۴۰ سال پای کار انقلاب

تمام روزهای دفاع مقدس، سرشار از لحظاتی است که برای دهه‌ها و نسل‌ها، حرف برای گفتن دارند. این گنج هشت ساله، نیازمند کاوشگرانی است که با دقت و حوصله، زوایای پنهان آن را برای یافتن گنجینه‌ها، جستجو کنند و در این مسیر به خطا خواهیم رفت مگر آنکه پای صحبت و راهنمایی کسانی بنشینیم که سطرهای این افتخار هشت ساله را رقم زده‌اند.

سردار سرلشکر اسد الله ناصح یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است، که در تشکیل سپاه کرج در روز اول شهریورماه ۱۳۵۸ نقش اساسی داشته است. مسئولیت عملیات و آموزش پرسنل را بر عهده گرفت و به مدت سه سال، سپاه کرج را فرماندهی کرد. با آغاز جنگ تحمیلی در شهریور سال ۱۳۵۹ عازم جبهه شد و همراه سپاه کرج از دو جبهه، جنگ را پشتیبانی می‌کرد؛ یکی در جبهه فیاضیه در جنوب و دیگری در جبهه گیلان غرب در غرب کشور. سردار ناصح در شهریور سال ۱۳۶۰ به عنوان جانشین طرح و عملیات قرارگاه نجف اشرف در غرب کشور که به منطقه سه معروف بود، مشغول به خدمت شد.

به مناسبت چهل سالگی دفاع مقدس، فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا در عملیات مرصاد، روزهای خون و حماسه را روایت می‌کند.

  • سردار! در طلیعه‌ی چهلمین سالگرد دفاع مقدس هستیم؛ ۴۰ سال پیش در این روزها، سربازان امام روح الله چه حال و هوایی داشتند؟

بسم الله الرحمن الرحیم. با درود بر ارواح طیبه شهدا، روح پر فتوح امام شهدا و درود به شهدای جنگ، شهدای انقلاب اسلامی و شهدای پس از جنگ.

در ارتباط با بحث روحیه رزمندگان؛ باید به عقب‌تر از جنگ برگشت، حتی قبل از انقلاب که مردم بر اساس روحیه انقلابی، انقلاب را شکل دادند و امام با هنر خود توانست همه‌ی مردم را به صحنه بکشاند و مقابل رژیمی همچون شاه که همه‌ی کشورهای ابرقدرت شرق و غرب، حامی‌اش بودند و در جنگ هم همواره از دشمن ایران حمایت کردند، قرار دهد.

آن زمان، بر اساس روحیه انقلابی مردم، کارها پیش می‌رفت. مردم با دست خالی وارد صحنه شده بودند و جنگی را که به ما تحمیل شده بود، اداره می‌کردند؛ آن هم با وضعیتی که ما در اوایل انقلاب داشتیم. تصور آنها این بود که حتما در همان هفته اول، خوزستان از ایران جدا خواهد شد و حتی نقشه آن را هم تهیه کرده بودند و اسامی شهرها را تغییر داده بودند. نیروهای ضدانقلاب هم از نقاط مختلف کشور، فشار می‌آوردند. دشمن وقتی دید همه‌ی مردم، پای انقلاب ایستاده‌اند، دشمنی خودش را به اوج رساند و تلاشش را کرد تا انقلاب را از ریشه نابود کند. از طریق گروهک‌های مختلف ضدانقلاب در خوزستان و کردستان تلاش زیادی کردند، تا جایی که کردستان در آستانه‌ی سقوط بود و تنها قسمت کوچکی از شهر سنندج که مرکز استان بود، دست سپاه مانده بود؛ حقیقتا بچه‌ها با خون توانستند آنجا را حفظ کنند.

در چنین شرایطی، جنگ هم به ما تحمیل شد. بر این اساس، برآورد دشمن این بود که ایران، تنها توان یک هفته مقاومت را دارد، نه بیشتر. به دنبال همین تفکر، صدام در کمال وقاحت، قرارداد رسمی بین المللی را جلوی دوربین‌ها و در مقابل چشم همه‌ی جهان پاره کرد و به پشتوانه قول حمایت پشت پرده، جنگ را شروع کرد.

در آن زمان، حمایت آمریکا و شوروی از صدام، کاملا آشکار بود. بخش عمده تجهیزات ارتش عراق، روسی بود و همچنین از حمایت کشورهای اروپایی و… نیز استفاده می‌کرد. کار به جایی رسید که در پایان جنگ، خود آمریکا نیز رسما وارد صحنه شد و برای آنکه جنگ را تمام کند – در جنایتی آشکار – حتی هواپیمای مسافربری ما را هم هدف قرار داد؛ آمریکا در جریان درگیری نفتکش‌ها نیز علنا حضور پیدا کرد.

اما از آنجایی که مردم واقعا خالصانه برای خدا قیام کرده بودند و آنچه را که داشتند در طبق اخلاص قرار داده بودند، خدا هم به حمایتشان آمد. مردم از همه چیزشان گذشتند؛ از بچه‌ی ده دوازده ساله حضور پیدا کرد تا پیرمرد ۸۰ ساله.

  • حتما شما در آن روزها با جلوه‌های مختلفی از حضور مردم در صحنه‌های انقلاب مواجه بودید؛ برای نسل امروز که آن زیبایی‌ها را درک نکرده، نمونه‌هایی را ذکر بفرمایید.

یادم می‌آید یک پیرمرد شیرین یزدی بود که تنها کاری که از دستش برمی‌آمد این بود که بین نمازها نوحه بخواند و سینه بزند، اما با این حال، باز هم آمده بود و با اخلاق خوب و شوخی‌های نمکینش، به سایرین روحیه می‌داد. پیرمرد بوشهری دیگری بود که می‌گفت: هیچ کاری هم اگر از دستم برنیاید، همین که جنازه‌ام بشود سنگر و بچه‌ها بتوانند پشت من پناه بگیرند، کافی است.

یکماه پیش از آنکه جنگ تحمیلی شروع شود، دو سه تا بچه از خرمشهر آمدند پیش من و گفتند ما را بفرستید کردستان، می‌خواهیم بجنگیم! خندیدم و گفتم ما خودمان جنگجو داریم؛ برگردید. حدود یک هفته ماندند و اصرار کردند اما بالاخره موفق شدم برشان گردانم به خرمشهر. جنگ که شروع شد، آن بچه‌ها در همان ۲۰ روز اول جنگ، در خرمشهر به شهادت رسیدند. یا در یک مورد دیگر، یک نفر برای اینکه خود را به جبهه برساند، فرار کرده بود و مخفیانه در کامیون حمل کمک‌های مردمی پنهان شده و به جبهه رفته بود.

در کرمانشاه صحنه‌ی عجیبی را شاهد بودم. ستاد قرارگاه نجف، در انتهای خیابانی بن بست بود. دیدم مردم بومی به آنجا آمده‌اند. دعوا شده بود! آنها بچه‌ای را گرفته بودند و می‌زدند! زن‌ها مویه می‌کردند و خودشان را می‌زدند، پدر هم بچه را می‌زد. دست آخر، بچه از دستان پدر فرار کرد و رفت سوار اتوبوسِ مقابل قرارگاه شد تا برود به جنگ دشمن!

امام صحیح می‌فرمودند که بعضی از این‌ها، ره صد ساله را یک شبه پیمودند. حتی عرفا هم به مقام برخی از اینها نمی‌رسیدند. وقتی کاری اینچنین پیش برود، خدا هم برکتش را می‌فرستد. چون مردم با اخلاص به صحنه آمده بودند، عنایت خدا را در تمام صحنه‌ها می‌شد دید.

رزمنده‌ای را دیده بودند که با آب قمقمه‌اش وضو می‌گیرد، به او می‌گویند آب را نگهدار، یکوقت تشنه می‌شوی، او لبخندی می‌زند و می‌گوید: نه! این آب دیگر لازمم نمی‌شود. و آن رزمنده چند ساعت بعد به شهادت رسید. او به چنان مقام و چنان درکی رسیده بود که از لحظه‌ی شهادتش با خبر بود.

  • این امداد الهی چگونه به یاری انقلاب نوپای اسلامی می‌آمد؟

یادم می‌آید در عملیات والفجر ۹ حس غریبی داشتم. دشمن روبرویمان بود و من برای رها کردن نیرو، فرصت چندانی نداشتم. حیران بودم، چون دشمن کاملا به ما مسلط بود. با خودم می‌گفتم مگر می‌شود دشمن اینها را نبیند؟!… اما به خواست الهی، نیروها بیش از دو کیلومتر رفتند جلو و دشمن را قلع و قمع کردند. با تمام وجودم یقین حاصل کردم که خود خداست که این نیروها را هدایت می‌کند و جلو می‌برد. این حس، برایم ماندگار بوده و هنوز هم در وجودم جاری است. خدا همیشه در بزنگاه‌ها به کمکمان می‌آمد.

قضیه طبس شوخی نبود. دشمن به گونه‌ای وارد شد که تا لحظه‌ی آخر، هیچکس نفهمید. نیروهای آموزش دیده و نخبه‌ی آمریکایی (موسوم به گروه دلتا) خیلی به خودشان مطمئن بودند؛ می‌گفتند هر کدام از آنها آنقدر به کارش وارد است که بین دو ابروی یک پاسدار را نشانه می‌گیرد اما به خواست خدا، یک اتوبوس، راه را گم کرده و وارد بیابان می‌شود و برنامه دشمن را به هم می‌ریزد.

در قضیه اسکورت کشتی‌های نفتکش هم همین بود. دشمن ناو خود را آورد و تمام کشتی را هم پُر از خبرنگار کرد. این کار برای اولین بار بود که انجام می‌شد و حسابی آن را در بوق و کرنا کرده بودند. از زمین و هوا اسکورت می‌شدند. قبل از آن هم مین روب‌های انگلیسی، فرانسوی و هلندی تمام مین‌های خلیج فارس را جمع کرده بودند، با این وجود، خدا برنامه‌شان را به هم زد. یک کشتی روی مین رفت و اتفاقا همان کشتی‌ای بود که تمام خبرنگارها روی آن بودند! این اتفاق عادی نبود. هنر ما هم نبود. فقط خدا بود و بس.

بعدها که در این‌باره صحبت می‌کردیم، فرماندهان می‌گفتند که ما برنامه‌ریزی کرده بودیم تا اقدامی انجام دهیم اما موفق نشدیم. می‌خواستیم مین را با قایق ببریم بزنیم به یکی از کشتی‌ها اما مسیر را گم کردیم و کارمان طبق برنامه پیش نرفت. ما هم همینطور مین را رها کردیم توی آب. از قضا، جریان آب، مین را هدایت کرده بود به سمت اصلی‌ترین کشتی!

متاسفانه ما قدر و جایگاه خودمان را نمی‌دانیم. آن زمان روحیه مردم واقعا عجیب بود. مردم خالصانه آمده بودند پای کار. ترسی هم نداشتند که دستشان خالی است. هر کسی هر کاری می‌کرد بر اساس اخلاص بود. ما جنگ را با دست خالی اداره کردیم. تجهیزات به کمکمان آمد ولی گرداننده‌ی جنگ، چیز دیگری بود و آن، اخلاص مردم و عنایت و برکت الهی بود.

روایت می‌کنند، یک نفر لبۀ قوطی کنسرو را صاف می‌کرد و می‌گفت: من که چیزی ندارم به جبهه هدیه کنم، این را درست کرده‌ام تا رزمندگان به جای لیوان آب خوری استفاده کنند. یکبار در جنگ، بیسیمچی‌ای را دیدم که نیمه شب نشسته بود پای بیسیم و یک ظرف آب جوش هم گذاشته بود جلویش تا هر وقت خواب به چشمش آمد، آب جوش به چشمانش بزند و از خواب بپرد.

  • درخصوص نقش لشکر ۱۰ سیدالشهدا در دفاع مقدس بفرمایید.

بررسی تفکیکی نقش هر یگان در جنگ، کار سختی است و فقط به صورت کلان می‌توان در این‌باره صحبت کرد و شاید بعد از جنگ، بتوان درباره نقش هر یگان به طور جداگانه و شفاف صحبت کرد. مثلا در درگیری سال ۱۳۷۸ یا موارد دیگر، لشکر ۱۰ نقش و جایگاهی خاص و منحصر به فرد داشته است، چرا که مأموریت‌هایی بود که به طور خاص، فقط به این یگان واگذار شده بود. به عنوان مثال، در یک درگیری، مسئولیت غرب تهران، به لشکر ۱۰ و شرق تهران، به لشکر ۲۷ سپرده می‌شد و طبیعتا نقش هر کدام از اینها، به طور مجزا قابل بررسی است.

اما درباره نقش لشکر ۱۰ در طول جنگ، می‌توان به عملیات‌هایی که در آن حضور داشته و عملکرد موفق و نتایج خوبی که حاصل شده اشاره نمود. لشکر ۱۰ به پشتوانه نیروهای خوبی که از تهران و کرج داشت، در مواقع و مکان‌های سختی حضور داشته است. نمی‌خواهم جایگاه و نقش لشکرهای دیگر را تضعیف کنم، اما روحیات بچه‌های لشکر ۱۰ حقیقتا ویژه بود. اما باز هم نباید زحمات سایر لشکرها، نادیده گرفته شود.

در جهت استخراج نقش لشکر ۱۰ در دوران دفاع مقدس، زمانی که من فرمانده لشکر بودم، به چند نفر از دوستان، ماموریت داده بودم که در ارتباط با بحث جنگ، اسناد و مدارک را جمع آوری و آرشیو کنند، اطلاعات عملیات‌هایی را که لشکر در آن ها حضور داشته را ثبت و ضبط نمایند و همچنین با رزمندگان و خانواده شهدا مصاحبه انجام دهند و کارهایی از این قبیل. این کار، آن هم با امکانات محدود آن زمان، کار سختی بود، ولی به حول و قوه الهی انجام گرفت.

  • کار جمع آوری به نحو خوبی انجام گرفته و آرشیو نسبتا خوبی وجود دارد. اما باید برای استفاده از این منبع غنی و انتشار آن به صورت مناسب هم فکری شود. سایت لشکر ۱۰ سیدالشهدا با همین دیدگاه راه اندازی شده تا پیرو منویات رهبر معظم انقلاب در جهت نشر اطلاعات و فرهنگ شهدا تلاش شود.

آنها کار حسینی کردند و شما باید کار زینبی کنید. انجام این قبیل کارها با هدف آشناسازی نسل جوان با وقایع دفاع مقدس، کار بزرگی است؛ البته جمع آوری آرشیو تاکنون به شیوه‌های مختلف انجام شده اما لازم است در روش‌های انتشار این آرشیو، نیاز نسل جوان و توجه به ابزارهای روز هم لحاظ شود.

  • می‌گویند یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های لشکر سیدالشهدا «کرار» بودن آن است؛ لطفا بیشتر توضیح دهید.

البته یک سری خصوصیات را همه‌ی یگان‌ها داشتند البته با قوت و ضعف. اما اگر ویژگی‌های بارز لشکر ۱۰ را بخواهیم عنوان کنیم باید بگوییم:

لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام در عمده عملیات‌های بزرگ حضور داشت. اگر هم حضور نداشت، به دلیل درگیر بودن در جایی دیگر بود. این لشکر؛ به لحاظ جمعیتی، جمعیت قابلی داشت و بخشی از تهران و کل استان البرز، پشتیبان آن بود و بچه‌های کرج و تهران، روحیه جنگنده‌ای داشتند به همین دلیل در عمده عملیات‌هایی که شرکت کردند موفق و پر قدرت عمل کردند.

در ارتباط با ایجاد انگیزه‌ی قوی، حضور لشکر ۱۰ برای کل نیروهای جوان استان البرز و بخشی از تهران، یک محور مهم بود، همانطور که لشکر ۲۷ هم داشت و مثلا لشکر امام حسین هم برای اصفهان داشت. حس و عِرق وطنی خاصی در کرج نسبت به لشکر ۱۰ وجود داشت.

من در غرب مستقر بودم. قرار بود یک عملیات پاکسازی داشته باشیم. از همه جا از جمله تهران نیرو می‌آمد. نیروهای اعزامی از همه جا به سرپل ذهاب آمده بودند. به سمت کامیاران رفته بودیم که یک سری نیرو از کرج آمده بودند. هوا سرد بود و آنها آتش روشن کرده بودند و ۱۱ نفر دور آتش ایستاده بودند. حرف افتاد که هر کسی اهل کجاست؟ همه‌شان از کرج آمده بودند ولی از میان آنها فقط یک نفرشان اصالتا کرجی بود. حضرت آقا هم بیراه نگفتند که کرج؛ ایران کوچک است. تشکیل یگان لشکر ۱۰، انگیزه و امید به جوانان کرج و بخشی از جوانان تهران بخشیده بود. من که فرمانده سپاه کرج بودم می‌دیدم که جوانان چگونه ارتباط قلبی با سپاه و انقلاب دارند. شهید کلهر، شهید شرع پسند و…

در ارتباط با «کرار» بودن لشکر ۱۰، گاهی به شوخی می‌گفتند بعضی فرماندهان لشکر ۱۰ مثل «زورو» هستند، مثل حاج علی فضلی، حاج حمید تقی زاده، حاج خادم و… هر جا کار گیر می‌کرد، می‌رفتند سراغ این عزیزان و آنها همیشه اظهار آمادگی می‌کردند. لشکر ۱۰ چون جزء یگان‌های بزرگ سپاه بود، طبیعتا نقش‌های بزرگتر و بیشتری به آن می‌دادند. همچنین لشکرهای ۲۷، ۱۰، ۴۳ کرمان، عاشورا نجف، امام حسین و نصر.

بعد از جنگ هم لشکر ۱۰ به عنوان یگان نیروی مخصوص سپاه معرفی شد. باید آموزش‌های خاصی می‌دیدند و انتظارات خاصی هم از آنها وجود داشت. نیروها حتما باید آموزش چتربازی، کوهستان و… می‌دیدند. خود من، تعدادی از نیروها را فرستادم تا آموزش مربی‌گری کوهستان را بگذرانند. حتما شنیده‌اید که در جریان اتفاقی که چند سال پیش برای یک هواپیما در برخورد با کوه در لرستان افتاد، نیروهای لشکر ۱۰ بودند که جنازه‌ها را از میان برف‌های کوهستان پیدا کردند که حقیقتا کار بسیار سختی بود.

البته باید بگویم که ما هیچوقت به سطح نیروی مخصوص نرسیدیم، چون باید در تمام زمینه‌ها آموزش می‌گذاشتیم اما امکانات و بودجه‌اش را نداشتیم. ولی با این وجود – با توجه به آمادگی یگان و وضعیت خوب نیروها – این لشکر به عنوان نیروی مخصوص انتخاب شد.

بر اساس شرایط خاص، روحیه نیروها، شرایط اقلیمی و… این انتخاب ها صورت می‌گرفت. هرجا بحث عملیات در کوهستان، پیاده‌روی سنگین و… بود، لشکر ۱۰ انتخاب می‌شد چون بعضی نیروها به دلیل طبیعت محل زندگی‌شان توان کار در کوهستان را نداشتند.

  • درباره نقش لشکر ۱۰ سیدالشهدا در برقراری امنیت پس از جنگ، لطفا توضیح بفرمایید.

با توجه با اینکه عمده‌ی ناآرامی‌های اجتماعی از تهران شروع می‌شد و همچنین اهمیتی که تهران در کل کشور دارد، طبیعتا ماموریت حفظ امنیت این استان به دو لشکر ۲۷ و ۱۰ سپرده شده بود. خط و حد مشخص شده بود و شرق تهران به عهده لشکر ۲۷ بود و کل شهر تهران و غرب تهران به عهده لشکر ۱۰ گذاشته شده بود.

لشکر ۱۰ در قضایای قزوین، نقش کلیدی داشت. ناآرامی‌های قزوین را لشکر ۱۰ کنترل کرد. سردار فضلی به عنوان فرماندار نظامی قزوین معرفی شد و قرار شد فرماندار قزوین تحت امر ایشان باشد. همچنین لشکر ۱۰ در کنترل ناآرامی‌های غرب تهران در قضیه دانشگاه تهران هم نقش اساسی داشت. محل استقرار همه‌ی فرماندهان تصمیم گیرنده در لشکر ۱۰ بود و از آنجا، موضوع اداره می‌شد که به حمد الهی آن قائله هم جمع شد؛ در حوادث سال ۱۳۸۸ هم به همین ترتیب بود.

در این قضایا می توان به قطع گفت که نقش لشکر ۱۰ از سایر یگان‌ها بیشتر بود که البته طبیعی هم هست. به عنوان مثال، در جمع کردن قائله‌ای که در مشهد راه افتاد لشکر نصر نقش اساسی داشت اما مشکلات تهران بیشتر بود. در قضیه بنزین هم همینگونه بود و نقش لشکر ۱۰ بارز بود. که البته در این قضیه، ساختار لشکر عوض شد ولی این بار هم لشکر ۱۰ نقش تعیین کننده داشت.

پایان بخش اول

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

One Comment

  1. ۳ مهر ۱۳۹۹ at ۴:۵۶ ب٫ظ

    حیدری

    پاسخ

    ان شالله سردار ناصح عزیز همیشه سلامت و سرافراز باشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search