شهید نقدعلی الیاسی

شهید نقدعلی الیاسی

نام پدر: سلیمان

نام مادر: گوهر

ولادت: ۲ فروردین ۱۳۳۲

محل تولد: همدان – تویسرکان

سن: ۳۳ سال

شهادت: ۳ بهمن ۱۳۶۵

محل شهادت: شلمچه – شلحه صالحیه

عملیات: مرحله سوم کربلای ۵

گردان: حضرت علی اکبر(ع)

مسئولیت: آرپی‌جی زن

مزار: کرج – امامزاده محمد

سایر اطلاعات: برادر ایشان؛ احمد الیاسی نیز به شهادت رسیده است.

#آرشیو گردان حضرت علی اکبر(ع)

زندگینامه شهید نقدعلی الیاسی

شهید نقدعلی الیاسی در نخستین روز سال ۱۳۳۲ در در روستای سیستانه از توابع تویسرکان استان همدان دیده به جهان گشود.

او ۲ سال در مکتبخانه که تنها مدرسه و محل تحصیل موجود در روستا بود درس خواند و در پایان کلاس دوم ابتدایی به دلیل نبود امکانات، ترک تحصیل کرد و مشغول کمک به پدر در کار کشاورزی شد.

۱۲ ساله بود که روستا را ترک و جهت تامین بخشی از مخارج زندگی خانواده به نزد برادر بزرگش در محله نارمک تهران مهاجرت کرده و مشغول شغل کارگری و سیمانکاری شد.

نقدعلی پس از ۶ سال کارگری و تلاش و اقامت در منزل برادر، سرانجام در سال ۱۳۵۱ ازدواج نموده و پس از ازدواج با توجه به مشکلات سکونت در تهران به ناچار به محله حصارک کرج مهاجرت نمود. حاصل ازدواج او؛ پنج دختر است.

وی در دوران انقلاب، در اکثر راهپیمائی ها و تظاهراتها شرکت می کرد و از هیچ کوششی برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی دریغ نداشت.

همزمان با آغاز جنگ، او به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.

وی سرانجام در سوم بهمن۱۳۶۵ با سمت آرپیجی زن در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و پا، به فیض عظیم شهادت نائل گشت. مزار وی در امامزاده محمد کرج قرار دارد.

برادر ایشان؛ احمد الیاسی، نیز به شهادت رسیده است.

#آرشیو گردان حضرت علی اکبر(ع)

خاطرات شهید نقدعلی الیاسی

  • همسر شهید:

سال ۱۳۵۱ ازدواج کردیم. آنقدر سنم کم بود که گاهی می رفتم با دوچرخه شوهرم بازی می کردم.

شغل همسرم بنا بود. یک روز که ماشین آمده بود بناکارها را به جبهه ببرد، او هم مخفیانه سوار ماشین شد و به جبهه رفت.

او رفت و من ماندم و ۵ فرزند دختر…

***

یک شب در خواب دیدم که فردی به من اناری داد و گفت: این انار را بگیر و بی‎تابی نکن. بیدار که شدم، وقت اذان بود. دانستم که همسرم شهید شده.

روزی که خبر شهادتش را آوردند، روزه بودم. بچه هایم آمدند گفتند: بابا شهید شده است. به آنها گفتم: شایعه است، اما در دلم می دانستم که حقیقت دارد…

دم غروب بود. مادر شهید قنبری را دیدم که سر کوچه نشسته. پرسیدم: چه خبر؟ گفت: خبری نیست.

چند ساعت بعد آمدند دم در خانه مان،

گفتند: عکسِ علی آقا را می خواهیم.

پرسیدم: برای چی؟

گفتند: بنیاد می خواهد

پرسیدم: علی شهید شده؟

گفتند: بله

بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم…

***

نذری فراموش شده

ما همیشه ۲۸ صفر برای امام حسن مجتبی(ع) نذری می پختیم. بعد از شهادتش یک مدت، پختن حلیم را فراموش کردیم. همسایه‎‎مان او را در خواب دیده بود که منتظر حلیم نذری است و از او خواسته بود که ما دوباره حلیم نذری بدهیم.

#آرشیو گردان حضرت علی اکبر(ع)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search