شهید فتح الله محمدخانی

شهید فتح الله محمدخانی

نام پدر: حبیب الله

نام مادر: معصومه

تاریخ ولادت: ۱۳۴۵

محل ولادت: قزوین – تاکستان – روستای خیارج (بوئین زهرا)

سن: ۲۲ سال

تحصیلات: کارشناسی مهندسی نساجی – دانشگاه صنعتی اصفهان

تاریخ شهادت: ۱۰/فروردین/۱۳۶۷

محل شهادت: عراق – بیاره

گردان: نامشخص

عملیات: بیت المقدس ۴

مزار: تهران – بهشت زهرا(س) – قطعه ۴۰ ردیف ۷۲ شماره ۱۷

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

زندگینامه شهید فتح الله محمدخانی

شهید فتح الله محمدخانی سال ۱۳۴۵، در روستای خیارج از توابع شهرستان قزوین چشم به جهان گشود. پدرش حبیب الله، بنا و معمار بود و مادرش، معصومه نام داشت.

در دوران کودکی همراه با خانواده به تهران نقل مکان کرد. بعد از پایان دوره تحصیلات ابتدایی هم زمان با پیروزی انقلاب اسلامی وارد مدرسه راهنمایی شد.

با وجود کمی سن همراه با خانواده در اکثر تظاهرات شرکت می کرد. در شروع جنگ تحمیلی مسئولین به او که چهارده ساله بود، به خاطر سن کم اجازه شرکت در جهاد عظیم را نمی‌دادند با این حال به عضویت بسیج پایگاه حُر در آمد و در پشت جبهه به فعالیت پرداخت.

فروردین سال ۶۱ برای اولین مرتبه به میدان نبرد حق علیه باطل عزیمت و با مشاهده جو حاکم بر جبهه و عنایت به سخن والای حضرت امام که “با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح برگرفته و در جهاد مقدس شرکت نمایید” مدت‌ها در جبهه‌ها ماند و در اکثر عملیات‌ها مانند بیت المقدس، خیبر، بدر، سلسله عملیات والفجر، کربلای ۵ و ۸ شرکت کرد و با دشمنان دین خدا مردانه جنگید به همین دلیل دوران متوسطه را در جمع رزمندگان به پایان رسانید.

فتح الله سال ۶۵ در رشته مهندسی نساجی دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد. پس از گذراندن ترم اول، مجددا به جبهه عزیمت و در عملیات شکوهمند “والفجر ۱۰” به عنوان تخریبچی حضور فعال خود را به نمایش گذاشت. عملیات بیت المقدس ۴، آخرین عملیاتی است که وی در آن شرکت کرد و دهم فروردین ۱۳۶۷، هنگام بمباران شیمیایی یکی از محورهای منطقه، فتح الله محمدخانی نیز به شهادت رسید.

مزار او در قطعه ۴۰ بهشت زهرای تهران واقع است.

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

فرازی از وصیتنامه شهید فتح الله محمدخانی

به نام او که همه هستی از اوست. یاران همه رفتند و ما تنها مانده ایم. دلم گرفته خدایا، دستم را بگیر. تنها تویی که می توانی ما را نجات دهی! تنها تویی که می توانی دست مان را بگیری! تنها تویی که از درون قلب ها و از نیت های ما آگاهی!

ای خدای بخشنده! ای خدای رحمان و رحیم! ای خدای رسول و حسین، ای خدای منان برس به داد من فقیر و مسکین.

خدایا! روزها و ماه ها و سال ها بر من گذشته ولی حالا شوق تو دارم.

خدایا! بی نصیبم نگذار. خدایا! من نمی خواهم برگردم که منافق ها بگویند پس چه شد، چرا راه کربلای تان باز نشد؟ خدایا! مرا ببر. دیگر نمی‌خواهم در این دنیا باشم. خدایا! مرا ببخش و مرا ببر.

پدر، مادر و برادران عزیزم! آگاه باشید هدف من از این که به جبهه آمدم فقط این است که رضایت خدا را جلب کنم و فقط برای رضای خدا آمدم تا خاک عزیزم را از لوث وجود کافران پاک سازم پس ای پدر عزیرم؛ از شما عاجزانه می خواهم که یک سال نماز و یک ماه روزه قضا شده مرا ادا کنید و مرا ببخشید و در بهشت زهرا کنار شهدای اسلام دفن کنید.

ای برادران و ای عزیزان بسیجی! حتی یک لحظه امام را تنها نگذارید که فردای عالم باید جوابگو باشید! همیشه و همیشه در نمازهای دشمن شکن جمعه و دعای کمیل شرکت کنید.

و تو ای مادر عزیزم! از این که جنابعالی را خیلی اذیت کردم ببخش و حلال کن.

شما ای دوستان و آشنایان، ای شما که در سنگر علم مدرسه و دانشگاه هستید، این سنگرها را حفظ کنید که حفظ این سنگر، آینده نوینی را در بر خواهد داشت و به درد مملکت می خورد و بالاخره ما را حلال کنید.

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

 

یادداشتی از شهید فتح الله محمدخانی

روز پنج شنبه ۱۱/تیر/۱۳۶۶ ساعت سه بعد از ظهر نشستم و به بدبختی و بیچارگی و بی بندوباری و لاابالی بودن خود فکر کردم! خدایا من چرا این قدر تنبلم؟ آخر این چه وضعی است؟ چرا باید شب و روزم به بیکاری بگذرد و من بی‌خیال باشم و فکری به حال خود نکنم؟ خدایا تو خود می دانی که وقتی به هر کدام از این بچه ها نگاه می کنم، یک دنیا حسرت می‌خورم و حتی به کارهای کوچک‌شان غبطه می‌خورم.

خدایا! هر موقع به یاد خاطرات مهدی (شهید مهدی اسماعیل‌پور) و صحبت‌های آقا سید (شهید محمد حسینی زینعلی فرمانده گردان تخریب) می افتم آتش می‌گیرم و پیش خود می‌گویم چرا خداوند در دل سیاه، تاریک و هم چون سنگ من چنین جرقه‌ای ایجاد نمی‌کند؟

خدایا! از تو می‌خواهم از گناهان و خطاهای این بنده حقیر، فقیر و درمانده خود درگذری و توفیق عمل و از همه مهمتر توفیق اخلاص در اعمال به من عنایت کنی.

خداوندا، پروردگارا! قدم‌هایم را در صراط مستقیم خود قرار ده و مرا در آن ثابت قدم کن.

خدایا! در این راه و در راه انجام وظایف مرا از لغزش‌ها و لرزش‌ها مصون بدار.

پروردگارا! من خود را به تو می‌سپارم، هر چه می‌خواهی با من بکن و توفیقم ده که به رضای تو و قضای تو راضی باشم.

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search