نام: کیوان | نام خانوادگی: آقا محمد قلی مقدس | نام مادر: ملوک | نام پدر: محمد صادق | تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۱۰/۲۴ | محل تولد: تهران | وضعیت تاهل: مجرد | سن اعزام: ۱۶ | سن هنگام شهادت: ۲۱سال | تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۱/۱۰ | محل شهادت: حلبچه | عملیات: بیت المقدس ۴ | گردان: نامشخص | یگان خدمتی و مسئولیت شهید: ل۱۰ – تخریبچی | مزار: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۴۰ ، ردیف ۶ ، شماره ۱۱
- علاقهمند به خطاطی
ورزشکار در رشتههای رزمی، شنای قهرمانی، کوهنوردی
اهل تهذیب و تزکیه نفس
کمی قبل از شهادتش مادر، پیامبر ص را در عالم رویا می بیند که از او دلجویی می کنند. (شرح در خاطرات)
مادر در آخرین نامه برایش می نویسد که من می دانم تو بالاخره شهید می شوی ولی نامه با این عنوان برگشت می خورد: « نامبرده به درجه رفیع شهادت نائل آمدند»
شهیدی که در وصیت نامه، داوطلب اهدای عضو بود: اگر بنیاد شهید احتیاج به قسمتى از اعضاى درونى من چه براى تحقیق و چه براى استفاده شخصى دیگران اگر قابل استفاده بود دریغ نفرمایید.
زندگینامه
شهید کیوان آقا محمد قلی مقدس، در بیست و چهارم دیماه ۱۳۴۶، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش محمد صادق و مادرش ملوک نام داشت. وی دانش آموز سوم متوسطه در رشته انسانی در دبیرستان ۲۲ بهمن مهرشهر بود.
کیوان، دومین فرزند خانوادهی آقامحمدقلی، پیوسته در حال تزکیه روح و جسم بود. همیشه یا در حال نماز و دعا بود یا درس میخواند و ورزش میکرد. به کوهنوردی و شنا علاقه زیادی داشت. در پادگان شهید باهنر آموزش دید. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بسیار شیفتهی آن محیط بود. و هرموقع که از جبهه بر میگشت منتظر موقعیت بود تا دوباره برود. سرانجام در دهم فروردین ۱۳۶۷، با سمت تخریبچی گردان حضرت علی اکبر علیه السلام در حلبچه عراق در بمباران شیمیایی، با اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرا سلام الله علیه قرار دارد.
خاطرات
کامران آقا محمد قلی مقدس (برادر شهید)
گوش به فرمان امام بود. تمامی دستورات ایشان را با جان و دل به دیده منت میگذاشت. آخرین بار که کیوان به جبهه رفت؛ به خاطر دارم که ورزش رزمی انجام میداد. متاسفانه همان ورزش باعث شد که دچار دیسک کمر شود. از این درد بسیار رنج میبرد. در همان زمان امام دستور دادند که هر کسی که میتواند اسلحه دست بگیرد، باید به جبهه برود. کیوان مصمم شد که به جبهه برود. من و مادر گفتیم: « با این دردت ممکن است نتوانی خدمت درستی بکنی! » او خیلی ناراحت شد و گفت: « امام دستور داده من هم باید بروم.»
به تحصیل علاقه خاصی داشت. آخرین محل تحصیلش دبیرستان ۲۲ بهمن مهرشهر بود. حتی وقتی به جبهه می رفت، از تحصیل غافل نبود و همانجا در مراکزی که مخصوص رزمندهها بود ادامه تحصیل میداد. بسیار هم موفق بود.
اولین روزهای سال ۶۷ مادرش خواب دید که شهید در محیط وسیعی، با پرچم بسیار بزرگی منقش به جمله شریف لا اله الا الله به طرف افق حرکت میکند. مادر در خواب متوجه پاهای شهید شدند که پوتین به پا نداشتند و جوراب هایشان نیز گلی شده بود. مادر هرچه اشاره می کرد که چرا پوتین به پا نکردی، شهید توجه نمیکند و آنقدر به سمت افق حرکت میکند که ناپدید میشود. چند روز بعد خبر شهادت ایشان را به ما دادند و چیزی که بیشتر باعث توجه بود، این بود که وقتی پیکر مطهرش را به خاک سپردند متوجه شدیم که پوتین به پا ندارد.
* * *
ملوک ورمزیار (مادر شهید)
یک ماه مانده بود به تولدش؛ در خواب دیدم که آسمان آنقدر به من نزدیک شده که می توانم دست به ستاره ها و ماه بزنم. از هیجان زیاد از خواب بیدار شدم. و خوابم را برای عالمی که به تعبیر خواب آگاه بودند تعریف کردم. ایشان گفتند که خداوند پسری به تو عطا میکند که مقامش به عرش اعلا میرسد. پس از آن همیشه منتظر بودم که پسرم به جایی برسد. وقتی شهید شد متوجه شدم که حالا مقامش به عرش اعلا رسیده است.
دوستدار حیوانات، بویژه پرندگان بود. عاشق کوهنوری بود و به شنا نیز علاقه داشت. معمولا دوستانش هم محلیهایمان بودند که با آنها به کوه میرفت.
همیشه به من میگفت: « مادر خیلی به فکر کارهای دنیوی نباش! چون شیطان در امور زندگیات داخل میشود.»
خیلی وقت بود که از پسرم خبر نداشتم. یک روز صبح تلفن کرد و گفت: « مادر! من آمدهام قم زیارت. اگر ممکن است به پدر بگویید و بیایید اینجا تا باهم برگردیم.» من خیلی تعجب کردم و ناراحت شدم. گفتم: «مگر نمیدانی پدرت مریض است؟! » او خیلی زود عذرخواهی کرد و خداحافظی کرد. فردای آن روز پسرم خودش آمد. دیدم پسرم مجروح جنگی بوده و فوقالعاده ضعیف. وقتی او را دیدم تازه فهمیدم چرا میخواسته پدرش او را بیاورد.
چون دیسک کمر داشت، مخالفت میکردم که به جبهه برود. معتقد بودم مزاحم همرزمانش میشود. ولی او میگفت: « مادر من دیگر بیست سال دارم و میتوانم بدون اجازه شما به جبهه بروم. دلم میخواهد با اجازه شما بروم. تا شما هم فیض ببرید» و مدام میگفت: «مادر! خواهش میکنم جلوی سعادت و خوشبختی مرا نگیر» تا بالاخره موفق شد موافقت من را بگیرد و برود.
قبل از آخرین رفتنش بود که شبی در خواب دیدم که پیغمبر صلی الله علیه و آله از من ظرف آبی طلب کردند. و من ظرف آب را بدست مبارکشان دادم. وقتی آن حضرت مشغول نوشیدن آب بودند؛ فکر کردم که اگر دست مبارکشان را ببوسم دیگر آتش جهنم بر من حرام میشود. وقتی دستشان را بوسیدم با دست دیگرشان به سرم دست نوازش کشیدند و سپس شروع کردیم باهم قدم برداشتیم. از شدت هیجان از خواب پریدم و خوابم را برای کیوان گفتم. او خیلی از من تعریف کرد و رفت به جبهه.
مدتی بعد، تلفن کرد و گفت که مادر خوابت را برای کسی تعریف کردم. او گفت: «خوشا بحال مادرت! کسی که پیغمبر را در خواب ببیند انگار خدا را درخواب ملاقات کرده» من فهمیده بودم که پسرم حتما شهید میشود. برایش نامه نوشتم که: « پسرم! این حرفها نیست که فکر میکنی من چنین و چنان هستم. تو شهید میشوی. چون آب نشانه حیات است که از من خواسته شد و من با رضایت کامل دادم.» همانطور هم شد. نامهام برگشت خورده بود و با این عنوان بدستم رسید: « نامبرده به درجه رفیع شهادت نائل آمدند».
* * *
رحمت الله معتمد (دوست و همرزم شهید)
یک روز خبر آمده بود که در ده ولیان کرج، عدهای ضد انقلاب حضور پیدا میکنند که در شهادت شهید بهشتی هم دست دارند. وقتی به آنجا مراجعه کردیم با خانههای خالی مواجه شدیم و یک بیسیم از آنجا برداشتیم. بعد از مدتی بصورت شوخی به منزل شهید کیوان تلفن زدیم و پیشنهاد همکاری و از بین بردن نیروهای سپاه را به ایشان دادیم.
شهید کیوان فوراً زنگ زدند به پادگان و مورد تلفنی را گزارش دادند. خیلی عصبانی و ناراحت بودند. تا این که ما گفتیم آن تماس از طرف خودمان، برای امتحان شما بوده. و به این ترتیب ایشان آرامش پیدا کردند.
وصیتنامه
شهادت در راه خداوند، زندگى افتخار آمیز ابدى و چراغ هدایتى براى امت است. «امام خمینى(ره)»
- قبرم را در بهشت زهرا سلام الله علیها قرار دهید.
- پارچه سیاه بر پیشانیام ببندید و اگر سر نداشتم در کنارم قرار دهید.
- اگر برایتان امکان داشت مقدارى تربت کربلا در کفنم بگذارید.
- اگر بنیاد شهید احتیاج به قسمتى از اعضاى درونى من چه براى تحقیق و چه براى استفاده شخصى دیگران اگر قابل استفاده بود دریغ نفرمایید.
- از تمام خانوادهها تقاضا مىکنم که از هیچ کس و هیچ چیز و هیچ ارگانى توقع نداشته باشید تا خداى ناکرده روزنهاى براى دخول شیطان رجیم در وجودتان ایجاد بشود که جداً باعث بطلان تمام رنجها و زحمتهاى جنابعالى مىشود. از تمام فامیل و دوستان و آشنایان جداً حلالیت مى طلبم بخصوص از مادر عزیزم که من چیزى جز رنج و زحمت براى شما نبودم، امیدوارم مرا ببخشید.
از شما التماس دعا دارم.
۲ Comments
۲۲ دی ۱۴۰۲ at ۲:۵۶ ق٫ظ
کامران آقا محمد قلی مقدسی
با سلام و سپاس از معرفی برادر شهید عزیزم که هیچ وقت فراموش نکنیم که چه جوانهایی از جان خود گذشتند تاایرانی اسلامی و سر بلند داشته باشیم ویک اشتباه در نحوه شهادت ایشان ذکر شده که باید متذکر شوم ایشان در اثر بمب شیمیایی گاز سیانور به شهادت رسیدند،یاد و خاطرات تمام شهیدان زنده ورامین باد
۱۴ آذر ۱۳۹۹ at ۷:۰۷ ب٫ظ
اصغر فرشی
با سلام
تلاش شما عزیزان را در جهت معرفی شهدا، آن هم به شیوه های نوین و با طرح های روزآمد و جذاب، تقدیر می کنم
یقینا اجرتان نزد خداوند متعال، محفوظ خواند ماند.