درباره شهدای تخریب (هفت تن آل صفا)
عملیات والفجر ۸ تمام شده بود. گران هم تمام شده بود! البته برای صدام!
او اروندرود (یا به قول خودش؛ شط العرب) را از دست داده بود و این؛ برایش، شکست سنگینی محسوب میشد.
رزمندگان اسلام با نام مقدس حضرت زهرا(س) در عملیات بزرگ والفجر که هنوز هم آن را بزرگترین و پیچیده ترین عملیات ۸ سال دفاع مقدس میدانند، شهر “فاو” عراق را گرفته بودند و آن را “فاطمیه” نامیده بودند…
* * *
حالا دشمن، برای باز پسگیری “فاو” یک لحظه هم آرام و قرار نداشت. نگه داشتن خط پدافندی “فاو”، آن هم زیر فشارهای پی در پی دشمن، دست کمی از عملیات نداشت.
تنها مانعی که میتوانست دشمن را مهار کند؛ احداث میدان مین در مسیر حمله دشمن بود. تخریب لشکر۱۰ سیدالشهدا(ع) برای مینگذاری مقابل خط پدافندی ۳ کیلومتری در محدوده جاده فاو – البحار و کارخانه نمک مامور شد.
احداث میدان مین در خطی که دشمن در آن فعالیت داشت، خیلی خطرناک بود. مشکل دیگر؛ باتلاقی بودن زمین آن منطقه بود و فقط مینهای ضد نفر و ضد تانک کارایی داشت.
دو تیم از بچههای تخریب لشکر۱۰ مأمور شدند تا خط ۴ کیلومتری مقابل دشمن را مین گذاری کنند. آنها هرشب اعزام میشدند تا در تاریکی شب و قبل از روشن شدن هوا در فاصله نزدیک با دشمن، مینگذاری کنند و برگردند. هر شب حدود ۲۰۰مین ضدتانک m-19 که آماده انفجار بود در زمین باتلاقی حمل میکردند و در دو ردیف جلوی دشمن در زمین میکاشتند.
بچههای تخریب، خوب میدانستند که یک ترکش کوچک به مینهایی که مسلح و آماده کاشت بودند، مساوی است با پودر شدن، بلکه دود شدن شان!
بچههای باصفای تخریب، که وقت کار، همه با وضو بودند و قبل از رها شدن از خاکریز خودی به سجده میافتادند و از خدا و اهل بیت(ع) یاری میخواستند، آن شبها با روحیهای مضاعف عازم جلو میشدند، چرا که روزها؛ روزهای شادی بود و اعیاد شعبانیه… و حال خوش بچهها؛ در شب ولادت قمربنی هاشم(ع) به اوج خود رسید…
کسی چه می داند؟…
شاید خبرهایی از غیب، به گوششان رسیده بود و بوی شهادت به مشامشان خورده بود که مجید رضایی به شوخی میگفت: “وقتش رسیده! بوی رفتن می آید…”
قبل از حرکت، نباتی آخرین تذکرات را داد:
“برادرها! فاصله طولی را رعایت کنید تا اگر خدایی نکرده گلوله یا ترکشی آمد و انفجاری رخ داد، همه آسیب نبینند. می دانم تاریک است، اما سعی کنید همدیگر را گم نکنید. تمام تلاشتان را بکنید که کار، بدون سر و صدا انجام شود. دشمن هوشیار است، مواظب گشتی های دشمن باشید…”
تخریبچیها راه افتادند…
آنها در حالیکه هر کدام، دو مین m-19 در دست داشتند (یعنی سرجمع: ۲۵ کیلو مواد منفجره TNT ) وارد زمین باتلاقی دشمن شدند.
مجید رضایی، حسین مسیبی، منصور احدی، غلامرضا زند، رحمان میرزازاده، توحید ملازمی و فرمانده تیم: صاحبعلی نباتی میرفتند تا دقایقی دیگر به آسمان پرواز کنند.
مجید؛ که شبهای قبل هم رفته بود، آن شب انگار شوخیاش گرفته بود! خاک را میبوئید و میگفت: این خاکها بوی محل پرواز مرا نمیدهد، اما مطمئنم که امشب؛ شب میلاد علمدار(ع)، اتفاقی میافتد!…
رحمان؛ ظهر که برای حمام رفته بود، زیر دوش، بلند صدا میزد: “برادرها غسل شهادت فراموش نشود.”
غلامرضا؛ آن روز استخاره کرده بود و خوب آمده بود!…
منصور؛ ساعت مچی سیکو پنجش را آن روز، بخشیده بود به دوستش. همان ساعتی که همیشه برای نماز شب، بیدارش میکرد.
توحید؛ شب قبل، خواب امام را دیده بود.
همه چیز مهیا بود برای یک پرواز دسته جمعی…
به دنبال آتشباری دشمن در منطقه، موج انفجار، به مینهای ضد تانک (ام ۱۹) که بچههای تخریب کار گذاشته شده بودند رسید… تعدادی از مینها منفجر شد… در نتیجۀ انفجار دهها کیلو مواد منفجره، هفت رزمنده گردان “تخریب” به شهادت رسیدند…
آنها معروف شدند به هفت تن آل صفا.
* * *
حالا پیدا کردن پیکرهای آن هفت نفر، رشادت دیگری می طلبید. اما لشکر۱۰، پر بود از نیروی دلیر و باصفا…
در آن شرایط سخت و زیر نور اندک ماه، تشخیص و تفکیک تکههای بدن هر شهید؛ کار مشکلی بود؛ از آن هفت شهید، پیکرهای سه نفرشان که به کانون انفجار، نزدیکتر بودند، کاملا متلاشی شد؛ طوری که بچهها توانستند از محل انفجار، فقط مقداری گوشت و دو تا ران پا پیدا کنند و به معراج شهدا تحویل دهند.
به هر ترتیب، بدنهای پاره پاره به تهران برگشت و تحویل خانواده ها شد…
امان از دل زینب…
بازتولید