یک شهید و سه مزار!…

درباره شهید رحمان میرزازاده، شهید منصور احدی و شهید توحید ملازمی (شهدای تخریب)

کار مین گذاری که تمام شد، بچه‌های تخریب هم به مرخصی رفتند. رسم بود بین رزمندگان؛ که قبل از دیدن خانواده خودشان، به دیدار خانواده همسنگران شهیدشان می‌رفتند.

ما هم به دیدار خانواده شهدای هفت تن آل صفا رفتیم؛ همان هفت شهید تخریبچی که حین مین‌گذاری مقابل خط دشمن، در اثر انفجار، تکه تکه شدند و به شهادت رسیدند.

اولین مقصدمان؛ خیابان نبرد تهران و دیدار با خانواده شهید رحمان میرزازاده بود.

پدر رحمان، به گرمی از همسنگران فرزند شهیدش استقبال کرد، اما موقع خداحافظی، فرمانده‌مان، شهید سید محمدزینال الحسینی، را کنار کشید و در گوشش چیزی گفت!

سید هم، محمدرضا جعفری را صدا زد و گفت: بیا جواب بده.

پدر شهید این بار، با صدایی که دیگر همه‌مان می‌شنیدیم، پرسید: برادر! مگر آدم چند تا پای راست دارد؟!…

محمدرضا در حالیکه بغض، راه گلویش را گرفته بود و معلوم بود به سختی جلوی اشکهایش را گرفته، جواب داد: “حاج آقا، در آن تاریکی شب، ما از چاله انفجار، فقط توانستیم دو تا ران پا و چند کیلو گوشت و پوست از شهید شما و احدی و ملازمی جمع کنیم، سر و بدنی نبود که قابل تشخیص باشد… 

حرفهای محمدرضا، آه از نهاد همه بلند کرد: “حاج آقا شهید شما در حقیقت سه مزار دارد. شما باید رحمان را در سه جا زیارت کنید…”

حالا دیگر همه گریه می کردند: پدر شهید رحمان میرزازاده، محمدرضا و ما…

* شهید رحمان میرزازاده، شهید توحید ملازمی و شهید منصوراحدی در ۲۵ فروردین ۱۳۶۵ در شهر فاطمیه (فاو) مصادف با شب ولادت علمدار کربلا قمربنی هاشم(ع) با انفجار مین ام-۱۹ به عرش رفتند و باقیمانده ابدان مطهرشان در قطعه ۵۳ بهشت زهرای تهران، مهمان خاک شد .

بازتولید

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search