رزمندگان لشکر۱۰ سیدالشهدا علیه السلام عزاداریهای ایام فاطمیه قبل از عملیات امالرصاص در مقر امالنوشه را فراموش نمیکنند… هیئتهایی که نوحه خوانانش شهید جواد رسولی و شهید مصطفی ملکی بودند و میاندارش شهید حمید شاه حسینی.
حمید قد بلندی داشت و به همین خاطر میایستاد وسط و میانداری میکرد. او علاقه زیادی به اهل بیت داشت. هم عاشق حضرت زهرا(س) بود، هم ارادتمند بچههای ایشان. برای سادات، بخصوص روحانیون سید، احترام خاصی قائل بود.
* * *
همیشه وقتی عازم عملیات بودند، رزمندهها به شوخی به هم میگفتند: انشاءالله شهید شوی.
حمید هم در جواب میگفت: زبانت را عقرب بزند، من نمیخواهم شهید شوم، میخواهم بجنگم.
ولی دفعه آخر، وقتی که برای عملیات والفجر۸ عازم فاو بودیم، توی کامیون یکی از بچهها به او گفت الهی شهید بشوی!
حمید گفت: انشاءالله. من از رفقایم جا ماندم. بعد چشمانش پر از اشک شد.
* * *
دقایقی بعد، سر و کلهی هواپیمای بعثی پیدا شد. آنقدر آمده بود پایین که خلبانش را میشد دید.
حمید به من که کنارش بودم گفت: آن هواپیما را میبینی؟ دارد میآید ما را بزند.
همان هم شد. حمید در حالی که دست به پهلویش گرفته بود و زیر لب چیزی زمزمه میکرد، به دیدار بانوی دو عالم رفت.
از آن کامیون، فقط ۴ نفر زنده ماندیم…
بعداً شهید آجرلو که به خاطر مجروحیت سردار فضلی فرمانده لشکر شده بود، چند بار پرسید شاهحسینی چی شده؟ وقتی فهمید شهید شده کلاه آهنی را محکم به سرش کوبید و گفت: «بیچاره شدیم».
خاطره از: اسماعیل خلجی