خاطره از سید جعفر نوابی:
با شهید عباس نایب کبیر در بهداری لشکر۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام آشنا شدم. من انترن بودم و از مشهد اعزام شده بودم. ایشان هم سرپرست بهداری بود.
در عملیات بیت المقدس در دربندیخان عراق، بیاره و شاخ شمیران با هم بودیم. شهید همیشه جزوهای در دست داشت و برای کنکور درس میخواند. انسان بسیار خوبی بود.
یادم میآید روز شهادتش من و شهید در اورژانسی به نام “امام حسین” علیه السلام در کنار دربندیخان کشیک داده بودیم. چون سد را باز کرده بودند و آب کم شده بود، عملاً اورژانس لشکر خود ما از کار افتاده بود؛ چون قایقها به آنجا نمیرسیدند.
ساعت حدود شش صبح بود که من و شهید و دانشجوی پرستاری قرار بود برای خوردن صبحانه به اورژانس خودمان برگردیم. در همین لحظه یک قایق رسید و خبر داد که مقر بهداری خودمان در آنطرف دربندیخان شیمیایی زدهاند.
عباس سریع کاپشن ضد شیمیایی را پوشید.
گفتم: «کجا میری؟» گفت: «میرم کمک» گفتم: «الان منطقه آلوده است، کاری نمیشه انجام داد!» گفت: «تو در اورژانس بمون اگر مجروح آوردن کمک کن».
نمی دانست که اولین مجروح بد حال خودش خواهد بود. ایشان و قایقران و یک دانشجوی پزشکی اگر اشتباه نکنم به نام اسلامی و یک دانشجوی آمار سوار برقایق شدند و در سر پیچ سد از دید ما خارج شدند. در همین حین هواپیماهای دشمن ظاهر شدند و موشک زدند.
چند دقیقه بعد قایقی به طرف ما آمد. عباس پور که اهل تویسرکان بود را دیدم که کسی را ماساژ قلبی میدهد. مجروح را به اورژانس آوردند. شوکه شده بودم! نشناختمش! ترکش کوچکی از زیر گلوی عباس وارد شده بود. عباسپور گفت دکتر نایب است کمکش کن! رگ گرفتیم و ماساژ قلب دادیم. برایش لوله تراشه گذاشتم. حدود یک ساعت اشک میریختیم و ماساژ و تنفس … ولی متاسفانه عباس شهید شده بود.
تا مدتها خون این شهید بر لباس من بود و آن لباس را نشستم و نگه داشته بودم.
خداوند روحش را شاد کند. بهترین کسی بود که در طول جنگ با او آشنا شدم.
ارسالی کاربران