جسم ناتوان و روح توانمند

حاج علی موحد دانش، اولین فرمانده تیپ سیدالشهدا علیه السلام بود. اما پس از مدتی به دلایلی از فرماندهی استعفا داد. همرزمانش هم همراه با استعفای او گفتند: پس ما هم می رویم! اما او حاج کاظم رستگار را به عنوان فرماندهی تیپ پیشنهاد داد و قول داد خودش هم به عنوان نیروی عادی در کنارشان بماند.

حاج علی به قولش پایبند بود. او حکم آچار فرانسه حاج کاظم را داشت و همواره در کنار رستگار ماند تا خودش هم رستگار شد!

شب عملیات؛ طبق قرار قبلی، علی آمد برای کمک.

کار شناسایی به سرعت انجام شد و رزمندگان وارد عمل شدند. حاج علی که یک دست نداشت، نمی توانست اسلحه دست بگیرد و به جای آن، چوب دستش گرفت. یکی از رزمنده ها برایش سربند بست و یکی دیگر هم بند او را محکم کرد. در همان حین، دوباره شوخی حاج علی گل کرد:

«امشب شهید می شوم تا دل همه بسوزد.»

همه خندیدند، اما این بار او شوخی نکرده بود. حاج علی موحد دانش، همان ابتدا به شهادت رسید و دل همه را سوزاند…

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search