به روایت سردار محمد هادی، فرمانده گردان المهدی(عج)
سالها پیش؛ به عنوان جمعی از مدیران سازمان حج، رفته بودیم به ستاد. هنگامی که حکم موکبها به ما ابلاغ شد، مسئول ستاد به من گفت: آقای هادی! شما بروید نجف. آنجا یک هتل نیمهکاره هست که شما باید موکب را در آن عَلَم کنید.
گفتم: به این شرط میروم که نام موکب را بگذارم “موکب المهدی”
او جواب داد: شما برو… اصلا هر اسمی که میخواهی بگذار.
مسئول ستاد، به هر کسی نام جایی را میگفت… شما برو کربلا… شما برو فلانجا… داشتند همه را ابلاغ میکردند تا اینکه رسید به یکی از دوستان.
گفتند: آقای فلانی! شما بروید مهران.
همین که اسم مهران آمد، صدای گله و شکایت او بلند شد که: برای چی من بروم مهران؟…
***
در آن لحظه گویی کسی آمد زد پشت من که: هادی! دستت را ببر بالا و بگو من میروم!
کار عجیبی بود!
گذشتن از نجف و هتل نیمهآماده، و در عوض رفتن به بیابانهای مهران، عجیب بود!
هیچکس از جای راحت بدش نمیآید!
اما من یکدفعه بی آن که بدانم چرا، دست بلند کردم و گفتم: مرا بفرست جای او و او را بفرست جای من.
بعد از جلسه، مسئول ستاد مرا صدا زد و با تعجب پرسید: خوبی؟!…
من خوب بودم… شاید خوبتر از هر وقت دیگری… انگار نیرویی داشت مرا میکشید به طرف مهران… محل عملیات کربلای یک
جایی که هیچ امکاناتی نداشت و وقتی از ماشین پیاده شدیم، باد داشت ما را با خودش میبرد!
نه از آب خبری بود، نه از برق و نه از هیچ امکانات دیگری…
گفتند: خودت میدانی!…
راستش وقتی رفتیم مهران، اولش جا خوردم! اما با توکل به خدا و توسل به شهدای گردان المهدی در مهران، شروع کردیم.
سال اول چادر زدیم. بعد با عنایات خاص شهدا، سفرهای پهن شد و بساطی به پا گشت. کارمان در موکب شده بود عشقبازی…
سال اول… سال دوم… گام به گام به پشتوانه شهدا پیش رفتیم تا اینکه هماکنون، “موکب المهدی“ در مهران به عنوان موکب نمونۀ استان شناخته شده است.
حالا دیگر در هر گوشهای از کشور که اتفاقی بیفتد، گردان المهدی بساطش را میبرد آنجا؛ فرقی نمیکند خدمت به زائران اربعین حسینی باشد یا سیلزدگان پل دختر لرستان…
و این، میسر نشد جز به عنایت شهدا…
شهدای گردان المهدی که حالا در موکب المهدی هنوز کار این نظام را پیش میبرند…
روحشان شاد…
هانیه ثقفی