چشم‌های تار

شهید حسین حیدری به روایتِ مادر شهید

حسین همیشه می‌گفت:‌ مادر دعا کن تا گمنام شهید شوم. اگر هم پیکرم بازگشت، قبل از خاکسپاری، اول خودت داخل قبرم برو و بعد از آن خاکم کنید.

او همانطور که آرزو کرده بود، مفقودالاثر شد و ما ساکش را به جایش خاک کرده بودیم.

۱۲ سال بعد، وقتی که پیکرش پیدا شد دوباره قبر او را گشودیم. ابتدا من داخل قبرش رفتم، مقداری خاک به عنوان تبرک برداشتم و بعد حسین را به خاک سپردیم.

قبر حسین نزدیک مرقد شهید صیاد شیرازی است.

به من وصیت کرده بود: برایم گریه نکن. اگر هم طاقت نیاوردی در منزل گریه کن.

من و پدرش تاب دوری او را نداشتیم. آنقدر در خانه نشستیم و برایش اشک ریختیم که هر دو از شدت گریه دچار مشکلات چشمی شدیم.

***

حسین و جواد از کودکی اهل نماز، قرآن و عبادت بودند. روز ۱۲ بهمن‌ماه ۱۳۵۷ هم هر دو با هم برای استقبال از امام به بهشت زهرا(س) رفتند.

اول جواد که بزرگتر بود، و بعد به دنبال او حسین به عضویت بسیج درآمدند. جواد همیشه الگوی حسین بود.

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search