اگر می‌ماند…

شهید حسین حیدری به روایتِ قره شیخلو (دوست شهید و همسر خواهر شهید):

من به همراه حسین در جلسات قرآن خصوصاً جلسات استاد خدام حسینی شرکت می‌کردیم. او قاری بسیار خوبی بود. حسین اگر می‌ماند، حتما امروز از قاریان طراز اول کشور بود؛ چرا که با علاقه و جدیت تمام قرائت قرآن را تمرین می‌کرد و هر وقت خالی که پیدا می‌کرد برای تمرین استفاده می‌کرد.

قرآن خواندنش جذاب بود و نکات فنی قرائت قرآن را بسیار خوب متوجه می‌شد و رعایت می‌کرد.

ما با هم در جلسات قرآن به ویژه در ماه رمضان شرکت می‌کردیم.

***

یک شب به من گفت: برویم دعای کمیل.

گفتم: دیر است و به دعا نمی‌رسیم.

گفت: اگر ما به همان «سریع الرضا» هم برسیم، کافی است.

***

حسین اهل کار بود و از نظر ظاهر؛ ساده و صمیمی. طوری لباس می‌پوشید که همیشه حسین حیدری را با یک تیپ و تصویر مشخص در ذهن داریم یعنی با یک گرمکن به رنگ آبی آسمانی و یک شلوار تیره.

***

جواد همتی و حسین حیدری دو برادر ناتنی اما بسیار صمیمی بودند که رابطه عاطفی عمیقی میان آنها وجود داشت.

ارتباطش حسین با برادرش جواد بسیار نزدیک و عاطفی بود. اگرچه نام خانوادگی شان یکی نبود و اسمشان برادر ناتنی بود، اما هنگامی که جواد شهید شد، سخت ترین لحظات عمر حسین سپری می‌شد.

جواد در کودکی پدرش را از دست داده بود. و در منزل حسین که از بستگانش بودند بزرگ می‌شد. همیشه فهمش بیشتر از سنش بود و به لحاظ اخلاقی، پختگی خاصی داشت. او ۲۱ سال بیشتر نداشت که شهید شد، اما در برخورد با وی تصور بر این بود که ۴۰ سال دارد. او انسان بسیار فهمیده‌ای بود و نقش معلم و استاد حسین را برعهده داشت. ارتباطش با برادران و خواهر ناتنی خود آنقدر خوب و عاطفی بود که حالا بعد از گذشت چند دهه از شهادتش، هنوز می توان سوز دل و ناراحتی را در خانواده‌اش دید.

جواد دوران سربازی‌اش را در جبهه گذراند و در عملیات والفجر هشت در فاو در سال ۶۴ به فیض شهادت رسید.

بازتولید(جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی)

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

One Comment

  1. ۲۷ شهریور ۱۴۰۳ at ۷:۳۲ ب٫ظ

    ابوالفضل تقی خانی

    پاسخ

    یادم هست یک روز جمعه من وشهیدر حسین حیدری در کوچه مشغول صحبت بودیم که یک دفعه شهید جواد همتی با آن چهره نورانی ومهربان به ما رسید وبعد از سلام احوالپرسی به ما گفت می روم نماز جمعه اگر می آید باهم برویم.چهره جواد هیچگاه از یادم نمی رود با هم یک برخورد مهربانی از سرو رویش می بارید .یادش گرامی باد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search