شهید سید احمد قریشی به روایت برادر اسدی
آشنایی من و شهید احمد قریشی برمیگردد به سالهای دور؛ دوران دفاع مقدس، پیش از عملیات عاشورای۳. ما هر دو در لشکر۱۰ سیدالشهدا علیه السلام بودیم. من در گردان قمر بنی هاشم علیه السلام بودم و او مسئول تبلیغات لشکر بود.
سید احمد قریشی هم انسانی نظامی بود و هم فردی فرهنگی. او هم به مسائل نظامی به خوبی مشرف بود و هم نسبت به مسائل فرهنگی بسیار خوب و هوشمندانه برخورد میکرد. او همواره تلاش میکرد که محیط اردوگاه و محل استقرار رزمندگان را متناسب با روحیات و حال و هوای آن زمان تدارک ببیند. اگر محرم و صفر بود نوحه پخش میکرد، اگر مناسبت دیگری بود، صدای سرودهای حماسی در فضای اردوگاه میپیچید. نزدیک اذان صبح، با پخش صدای مناجات از بلندگوها، روحمان را نوازش میداد. او حتی برای مراسم صبحگاه هر از گاهی از پرچمهای مختلف استفاده میکرد تا یکنواخت نباشد.
با توجه به آنکه تبلیغات در جنگ نقش موثری داشت او به خوبی از پس این کار برمیآمد.
ما هر جایی که مستقر میشدیم، با توجه به روحیاتی که رزمندهها داشتند، اولین کاری که انجام میشد، حتی پیش از برپایی چادرها، احداث حسینیه بود تا محلی برای برپایی نماز و تجمعات عبادی و معنوی بچهها وجود داشته باشد.
بعد از اتمام کار احداث، حسینیه باید تزیین میشد. امکانات تزئین حسینیه را تبلیغات فراهم میکرد. معمولاً برای گرفتن پرچم، بلندگو، نوار آهنگران و… راهی تبلیغات میشدیم.
* * *
گلِ کار حاج سید احد قریشی در دو عملیات بود: عاشورای ۳ و والفجر ۸
کاری که او کرد، تهیه یک دوربین فیلمبرداری و یک دوربین حرفهای عکاسی با هماهنگی حاج علی فضلی بود.
او دوربین به دست، مدام در اردوگاه میچرخید و تصاویر رزمندگان را ثبت میکرد. با آنکه اغلب بچهها از قرار گرفتن مقابل دوربین ابا داشتند، اما سید احمد با سماجت خاصی این کار را میکرد. و امروز با کیفیت ترین تصاویری که در آرشیو لشکر۱۰ موجود است مربوط به آن دو عملیاتی است که ایشان فرمانده تبلیغات بود.
او کارش را هنرمندانه و عادلانه انجام میداد. کاری نداشت که بچهها اهل کرج هستند یا تهران، اهل این گردان هستند یا آن گردان… همواره سعی میکرد تا از همه عکس بگیرد.
انتخاب سوژهاش هم حرف نداشت. عکاسی موضوعی میکرد و در تلاش بود که تمام امور مربوط به بچهها را ماندگار کند؛ از غذا خوردن گرفته تا رزم و نماز و و اوقات فراغتشان. با تماشای تصاویر ثبت و ضبط شده به دستان او میتوان از صفر تا صد زندگی یک رزمنده را به روایت تصویر دید.
در بحث فیلمبرداری هم بسیار مجدانه عمل میکرد. مثلا خبردار میشد که گردان زهیر به فرماندهی شهید داود حیدری قرار است فلان شب ساعت ۲ نیمه شب مانور داشته باشد. سید احمد هم از خواب بیدار میشد، دوربینش را دست میگرفت و همراهشان میشد. او دورنگاه خوبی داشت و با این کار، یادگار ماندگاری از خود به جای گذاشت. میدانست که این تصاویر در آینده چه منبع ارزشمندی برای تاریخ و نسلهای بعد و حتی خانواده شهدا خواهد بود.
ماحصل زحمات او گنجینه بزرگی است که در ستاد استان البرز و تهران و نسخه دیگرش هم در مجموعه ستاد مشترک سپاه نگهداری میشود.
هر کدام از این عکسها خود به تنهایی میتواند تبدیل به یک کتاب شود. با شرح کامل یک عکس و اشاره به افراد داخل عکس، زمان و مکان عکس و… میتوان به نتایج خوبی رسید. گواه این مطلب هم این است که از یک عکس جمعی، یک کتاب ۳۵۰ صفحهای نگاشته شده است.
عکسهایی که به دستان سید احمد قریشی گرفته شدهاند، بسیار زیبا و ماندگارند و صد حیف که از خود او کمترین عکس را داریم و این نشان از روح والای او دارد.
* * *
زمان جنگ، یکی از فرماندهان بنام لشکر ۱۰ به اسم شهید جعفر جنگروی، همیشه از دوربین فراری بود.
حاج علی فضلی پیشنهاد کرد که دوربین را در جایی مخفی کنید و هر طوری هست، تصاویری از او ضبط کنید. انگار یقین داشت که او به زودی به خیل شهیدان خواهد پیوست.
سید احمد هم با ترفند خاصی لنز دوربینش را از شکاف چادر، طوری تنظیم کرد که توانست فیلم خوبی از تفسیر سوره کوثر توسط شهید جنگروی تهیه کند.
* * *
سید احمد برای برخی از عملیاتها ازجمله عملیات والفجر ۸ یک دروازه قرآن درست میکرد. اینگونه هم نبود که فقط طرح این کار را مطرح کند، بلکه خود نیز مشغول اجرا میشد.
او در راستای کار تبلیغات و به جهت روحیه دادن به رزمندگان، از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد. یک وقتی دوربین به دست بود و وقتی دیگر، مشغول تهیه ذغال برای اسفند دود کردن پیش از عملیات… گاهی میدوید به دنبال حنا تا حال و هوای شب عملیات بچهها را با صفا تر کند.
علاوه بر اینها، او برای درست کردن تابلوهای خط مقدم هم بسیار مصمم بود.
برای رزمنده ای که در اثر عملیات، خسته شده، رفقایش شهید شده اند، لبانش تشنه است و گرمای هوا اذیتش میکند و… اما یکدفعه در میان دود و خون، میرسد به تابلویی که روی آن نوشته شده “لبخند بزن رزمنده“ دیدن اینچنین تابلوهایی بسیار امیدبخش و روحیه بخش بود.
از دیگر هنرهای او این بود که هماهنگ کرد و خطاط آوردند به مجموعه گردانها تا پشت لباس بچهها را بنویسد. به این ترتیب، هر رزمنده تبدیل شده بود به یک تابلوی متحرک هنری زیبا… خدا میداند که دیدن جملاتی از قبیل “مسافر کربلا“ یا “می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم“ بر لباس رزمندگان، چه شور و نشاط مضاعفی در روحیهها ایجاد میکرد. بعضی هم به شوخی پشت لباسشان مینوشتند “ورود هرگونه تیر و ترکش، ممنوع!“
* * *
از دیگر کارهای او؛ هماهنگی و آوردن مداح های معروفی چون آهنگران، پیش از عملیات بود. همچنین دعوت از شخصیت های بزرگ سیاسی، فرهنگی و سخنرانی در جمع رزمندگان بود.
نقش سید احمد قریشی در جنگ؛ نقش آچار فرانسه بود!
برایش مهم نبود که کجا باشد و چه مسئولیتی داشته باشد، هر کجا که کاری بود، او با اشتیاق انجام میداد.
معمولا کسی تبلیغاتچیها را تحویل نمیگرفت و همه به فکر رزم بودند، اما احمد از نقش مهم تبلیغات و اهمیت روحیه بچهها غافل نبود.
* * *
پس از جنگ، تا سالها از او بیخبر بودم. گمان میکردم که بازنشست شده و خانه نشین، غافل از این که بیکاری برای او معنی نداشت. او تازه رفته بود به قرارگاه ثارالله و همچنان مشغول کار و خدمت بود.
در بحث دفاع از حرم هم او عازم سوریه شده بود. ما بعد از شهادتش بود که فهمیدیم ایشان از فرماندهان بنام فاتحین بوده و به سبب اخلاص و تقوایی که داشت بسیار محبوب نیروهایش بود.
* * *
از نظر بنده، آنچه که از آن به عنوان شاخصهها و ویژگیهای حاج سید احمد میتوان نام برد؛ گمنامی، اخلاص و ولایتمداری اوست. مجموع این عوامل در کنار هم، اتصال او به دیگر شهدای خانواده قریشی را رقم زد و او را همجوار با شهید غلام کیانپور نمود.
* * *
یکماه پیش از شهادتش، با او تماس گرفتم و گفتم آقا سید! ما مشغول تهیه تاریخ رزم عملیات والفجر ۸ هستیم. شما هم بیا و حضور داشته باش. مدتها بود که دوستان، او را ندیده بودند. یک ربع از جلسه گذشته بود که آرام و بیصدا وارد شد و رفت گوشهای نشست.
برایش دستی تکان دادم و با اشاره سر، سلامش کردم.
بعد رفتم در گوش حاج علی فضلی گفتم: حاج آقا! آقای سید احمد قریشی هم آمده.
حاج علی با شعف خاصی پرسید: کجاست؟
نشانش دادم و گفتم: آن گوشه نشسته.
حاج علی تمام قامت جلوی او بلند شد و ایستاد و بعد از سلام و احوالپرسی، دقایقی را از او و کارهایش برای حضار تعریف کرد و ایشان را مورد لطف و محبت خود قرار داد.