پیوستن به لشکریان سیدالشهدا (ع)

درباره شهید احمد غلامی به روایتِ خود شهید:

من ابتدا در تیپ ۲۷ بودم.

بعد از عملیات مسلم بن عقیل و زین العابدین، تیپ ۱۰ سیدالشهدا شکل گرفت. من چند روز به مرخصی رفتم و برگشتم. ما در منطقه عملیاتی مسلم بن عقیل خط پدافندی تشکیل داده بودیم. همان موقع بحث جدا شدن من پیش آمد. سپاه ۱۱ قدر برای این عملیات شکل گرفت.

عملیات مسلم بن عقیل با سپاه ۱۱ قدر به فرماندهی ابراهیم همت انجام شد.

همت به من می گفت: به تیپ ۱۰ سیدالشهدا نرو. پیش ما بمان. بیا مسئولیت عملیات قرارگاه ما را به عهده بگیر.

گفتم: دوستان من آنجا هستند. نمی توانم نروم. می آیم به لشکر کمک می کنم. اینجا خانۀ من است. من که از خانواده ام جدا نمی شوم. کنار هم هستیم.

به گونه ای از ایشان دلجویی کردم که ناراحت نباشند و به هر ترتیب، موافقتش را گرفتم و با اصرار رفتم. البته او راضی نبود من بروم، با این قول که به آنها کمک می کنم و نزدیکشان هستم و یگان هم یگان تهران است، او را قانع کردم و به تیپ ۱۰ سیدالشهدا رفتم، چون دوستانم آنجا بودند عده‌ای از بچه های گردان ۶ از نیروهای این یگان بودند.

***

درواقع من قبل از تشکیل تیپ ۱۰ آنجا بودم.

ما در سوریه و لبنان بودیم که از علی موحد درخواست کردند که بیاید تیپ را تشکیل بدهد. او برگشت و شروع کرد کارهای مقدماتی را انجام داد. به موحد خیلی فشار آمد تا تیپ را تشکیل داد. او بی هیچ امکاناتی این کار را کرد.

 علی موحد دانش مرا برای کادر انتخاب کرد. من از پادگان الله اکبر به آنها پیوستم و کار را شروع کردم. خیلی سختی کشیدم تا این تیپ سامان پیدا کرد. تیپ مسئولیت لجستیک داشت، ولی امکانات نداشت.

مدت کوتاهی مثلا ۵۰-۴۰ روز علی موحد دانش فرمانده آن بود. بعد از علی موحد یکی از کاندیداها برای سپردن مسئولیت تیپ به او من بودم. یکی از دلایل پذیرفته نشدنم این بود که در لشکر ۲۷ بودم و در محور کار می کردم. به هر حال بعد از موحد، کاظم رستگار مسئول تیپ سیدالشهدا علیه‌السلام شد و من به جای رستگار، مسئول عملیات تیپ سیدالشهدا شدم.

وقتی به جنوب رفتیم، بنایی را معاون رستگار گذاشتند. اما رستگار نتوانست با او کار کند و به جای ایشان، مرا انتخاب کرد. برایم حکم زد که معاونش شوم.

گفتم: من که مسئول عملیات هستم.

گفت: حالا تیپ را اداره کن، بعد یک کاری‌اش می‌کنیم.

بدین ترتیب، تا عملیات والفجر مقدماتی، من هم معاون ایشان بودم و هم مسئول عملیات.

کتاب روایت ناتمام

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search