در جزیره مجنون، من ۱۵ سال بیشتر نداشتم با جثه ای کوچک.
یک شب که مشغول نگهبانی بودم، دیدم از روبهرو، یک عراقی قدبلند و رشید دارد می آید.
با خودم گفتم: یک ایست می دهم و خشاب را خالی می کنم رویش.
نفسم از ترس بند آمده بود…
رسید به هفت هشت متری ام
همین که خواستم بگویم ایست، گفت: خسته نباشی دلاور.
وقتی نزدیکتر شد، دیدم آن فرد رشید و قدبلند، کسی نیست جز سردار دلاور حاج خادم!
آخرین بار ختم عمو شعبان (شهید مدافع حرم حاج شعبان نصیری) زیارتش کردم. خدا حفظ کند این سردار دلاور را.
به روایتِ حاج مجتبی شوشتری
رزمنده گردان حضرت علی اکبر علیه السلام