با مِهر می‌آیم

درباره شهید ابوالفتح آزاد فلاح

به روایتِ مادر شهید

یک روز که مشغول نظافت خانه بودم، خواهر کوچکش را بغل گرفته بود و با او حرف می زد. می گفت: من می‌روم و شهید می شوم. اگر شهید شوم، تو چه کار می‌کنی؟

از شنیدن حرفهایش ناراحت شدم. اما او ادامه داد: مادر، من هم مثل فاطمه زهرا(س) مفقودالاثر می‌شوم. جنازه‌ام را ۱۵ سال بعد می‌آورند.

پیش‌بینی‌اش درست از آب درآمد.

***

سالها از شهادت پسرم می‌گذشت و ما هنوز چشم انتظارش بودیم.

او در جزیره مجنون افتاده بود و ما مجنون از نیامدنش…

کمی پیش از آمدنش، رفته بودم مشهد پابوس امام هشتم علیه السلام. از امام رضا خواستم هر طوری می داند مرا هم راضی کند.

شب به خوابم آمد.

گفتم: پسرم تو واقعا آمدی؟

جواب داد: بله مادر، دیگر چیزی از خدمتم نمانده، به زودی باز می‌گردم!

گفتم: چه موقع؟… من دیگر صبر ندارم!

گفت: شما حساب آمدنم را داشته باش. مهرماه برمی‌گردم!

مهرماه که شد، مهر خدا و عنایت امام مهربان شامل حالم شد و بعد از ۱۵ سال، پسرم بازگشت.

گنجینه ل۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search