نام: بهرام | نام خانوادگی: شهپریان
تاریخ ولادت: ۱۳۳۵/۸/۳۰ | محل ولادت: تهران | سن: ۳۰
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۲/۱۵ | شهادت: ورامین
مزار: تهران، بهشت زهرا (س)، قطعه ۵۳، ردیف ۱۴۷، شماره ۹
زندگینامه شهید بهرام شهپریان
بهرام شهپریان فرزند و عزیز دردانه خانوادهای مرفه و متمول بود که در محله مجیدیه تهران زندگی می کرد. در فامیل او را «شاهنوه» لقب داده بودند. خاندان شهپریان که پیشتر به صرافنژاد شهرت داشتند، اغلب متمول بودند. پدر بهرام سرهنگ بود و ریاست حوزه نظام وظیفه اسبق را برعهده داشت. عموهای او نیز همگی از افسران ارشد و صاحبمنصبان نظامی بودند.
در چنین خانوادهای که شاهدوستی موروثی بود، بهرام عاشق امام شد و همه زندگیاش را وقف انقلاب کرد.
***
بعد از پیروزی انقلاب که اوضاع کشور ملتهب شد، خانواده بهرام او را برای تحصیل در رشته مهندسی برق به ایتالیا فرستادند و تأکید کردند که به هیچ عنوان ایران برنگردد و همانجا بماند. اما بهرام آنجا در انجمن اسلامی دانشگاه، دوستانی انقلابی پیدا کرد. کمکم با انقلاب و اندیشههای حضرت امام (ره) آشنا و متحول شد.
پدر بهرام اگرچه شاه دوست بود اما نماز میخواند و به حلال و حرام اعتقاد داشت. او هرگز از کسی رشوه قبول نکرده بود و همچنین سربازان خانواده های فقیر را به بهانه های مختلف معاف می کرد تا بروند و کمک حال خانواده شان باشند.
خود بهرام نیز از کودکی بسیار دل رحم بود. بارها سهم غذای خود را مخفیانه به سربازان بخشیده بود یا پول تو جیبی اش را به آنها داده بود که بتوانند به مرخصی بروند و به خانواده هایشان سر بزنند.
عاقبت، حلال خوری پدر و ذات پاک پسر، بهرام را به مسیر درست هدایت کرد و پسری که در خانواده ای رشد کرده بود که تا ۱۸ سالگی اصلا بلد نبود نماز بخواند! وارد فضای دیگری شده بود.
پس از این تحول روحی، بهرام تصمیم گرفت به ایران برگردد و در مقابل تهدید پدرش به محرومیت از ارث، پشیمان نشد و قاطعانه پای اعتقاداتش ایستاد و برگشت.
او عضو کمیته شد و در غائله گنبد هم حضور پیدا کرد. سپس در سال ۱۳۵۹ وارد سپاه شد.
پدر او را از خانه بیرون کرد. بهرام مدتی را به منزل دایی رفت و سپس زندگی مستقلی را شروع کرد.
سال ۱۳۶۰ او طبق اعتقادات خودش، دختری مذهبی از خانواده ای انقلابی را برای ازدواج انتخاب کرد اما خانواده اش حاضر به حضور در مجلس خواستگاری نشدند.
***
بهرام خودش را وقف کشور و انقلاب کرده بود. با آن جسارت مثالزدنی که داشت، هر کاری انجام میداد تا بار انقلاب روی زمین نماند. به کشورهای مختلف مثل سوریه و لبنان و حتی ژاپن میرفت تا چیزهای بیشتری یاد بگیرد و به همرزمانش یاد بدهد. اسکی رزمی را وارد آموزشهای سپاه کرد و اولین دورههای چتربازی در سپاه را پایهگذاری کرد.
***
بهرام بیشتر در شهر حضور داشت و آموزش میداد، اما این موضوع باعث نمیشد از جبهه غافل باشد. مقارن با عملیات سریع خودش را به جبهه میرساند، اما، چون در پادگانهای آموزشی مسئولیت داشت، حضورش در جبهه به همان چند روز عملیات محدود میشد.
چندین بار هم در جبهه و هم در حین آموزشی مجروح شد. در عملیات فتحالمبین هر دو دستش شکست. بار دیگر سر و گردنش جراحت سطحی برداشت. یک بار هم در آموزشی چترش باز نشد و با چتر کمکی فرود آمد که دچار جراحت شدیدی شد. او همچنین سه بار ترور شد.
همسر و فرزندش نیز مرتب تهدید می شدند و حتی یکبار مورد تیراندازی ناموفق قرار گرفتند، به همین دلیل محافظ داشتند. طی ۴ سال زندگی مشترک، ۹ بار مجبور به اثاث کشی و جابجایی شد.
***
یک هفته قبل از شهادت، بهرام حرف هایی به همسرش زد و او را برای شهادت آماده کرد.
تعدادی از نیروهای آموزشی بهرام در پادگان شهید بادینهای در پیشوای ورامین آموزش میدیدند. سال ۶۵ بارندگی شدیدی رخ داد و سیل آمد. نیروهای آموزشی در میان سیل گیر افتاده بودند و به خاطر بیابانی بودن منطقه، شبهای سردی را تحمل میکردند. بهرام برای اینکه به آنها غذا و وسایل گرمایشی برساند، اصرار کرد هلیکوپتری در اختیارش بگذارند.
بار اول در روشنایی روز رفتند و وسایل را رساندند. بار دوم که هوا تاریک شده بود، از بالگردی استفاده کردند که امکان پرواز در شب را داشت. قبل از پرواز بهرام به مادرش زنگ زد و از ایشان خواست هوای همسر و پسر سهونیم ساله اش حامد و فرزند توی راهش را داشته باشد. او به مادرش گفته بود فرزند توراهیمان دختر است و اسمش هم زهرا است!
بعد از این تماس ساعت هشت و نیم شب ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۵ بالگرد حامل بهرام و ۹ نفر دیگر از همرزمانش سقوط کرد و همگی به شهادت رسیدند.
مزار شهید بهرام شهپریان در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران قطعه ۵۳، ردیف ۱۴۷، شماره ۹ قرار دارد.
آثار تولید شده درباره شهید بهرام شهپریان
مستند
– یازدهمین قسمت برنامه «نیمه پنهان ماه» با حضور طاهره بزم همسر شهید بهرام شهپریان از شبکه افق پخش شد و به زندگی این شهید پرداخت.
– باشگاه خبرنگاران جوان مستندی درباره شهید بهرام شهپریان ساخته و به گفتگو با همسر و دختر این شهید پرداخته است.
۵ Comments
۹ شهریور ۱۴۰۱ at ۲:۲۹ ب٫ظ
حسين
خدا رحمت کنه همه این بزرگواران را
۱۷ فروردین ۱۴۰۱ at ۶:۱۴ ب٫ظ
عبدالله
مردان خدا پرده پندار دریدند یعنی همه جا غیررخ یار ندیدند
روحشان شاد
۱۴ فروردین ۱۴۰۱ at ۴:۵۸ ب٫ظ
ناشناس
خیلی خوب بود؛ ممنون
۶ فروردین ۱۴۰۱ at ۵:۵۶ ب٫ظ
محمد ..نائینی
اعلام کردم
۲۷ بهمن ۱۳۹۸ at ۱:۴۸ ب٫ظ
افشار
خوب بود جوونهای الان هم یک مقداری ظرفیت داشتند و برای پول، ایمانشون رو نمیدادند