چون کوه، با صلابت

سردار شهید کلهر به روایتِ سردار خادم

در عملیات والفجر ۸، وقتی که سردار فضلی فرمانده لشکر مجروح شد، علم و پرچم به دست شهید کلهر افتاد و آنجا بود که ارتباطمان بیش از پیش شد.

به تعبیری می توانم بگویم که کلهر، در بد زمانی فرمانده لشکر شد. چرا که در آن موقع، رئیس ستاد لشکر به شهادت رسیده بود، جانشین دوم لشکر (شهید جنگروی) هم شهید شده بود. سردار فضلی هم به شدت مجروح شده بود، طوری که کسانی خبر آوردند که حاج علی هم پرید. وضعیت بحرانی و حادی در فاو حاکم بود و کسی جرأت نمی‌کرد حتی وارد فاو شود، چه رسد به اینکه برود در خط، چون هیچ یگانی نیرو نداشت. از آنجا که حاج علی فضلی به هیچ مأموریتی «نه» نمی گفت، در فاو هم همۀ نیروها را مخلصانه وارد عمل کرده بود و حالا با مجروحیت خودش، خلأ ایشان به شدت احساس می شد.

در چنان موقعیتی بود که من به عظمت وجودی و توان مدیریت نظامی شهید کلهر پی بردم. در وضعیتی بحرانی که همه کم آورده بودند و نیرو و امکاناتی نبود و حتی فرماندهان رده بالای سپاه هم برای یک گردان نیرو التماس می کردند، کلهر قبول مسئولیت کرد و آمد قرارگاه لشکر را راه انداخت.

کلهر وقتی مرا دید، پرسید اینجا چه کار می‌کنی؟

گفتم: خب شرایط خیلی بهم ریخته است. آمده‌ایم برای کمک.

اما او گفت: نه. بچه‌های شما آموزش غواصی دیده‌اند. اینجا جایشان نیست. باید بروند و هر زمان که نیاز شد، خبرشان کنیم.

کسانی که در رده‌های فرماندهی جنگ بوده‌اند، خوب می‌دانند که اغلب فرماندهان، وقتی در شرایط بحرانی قرار می‌گرفتند، دیگر همه چیز را حاضر بودند فدا کنند، اما کلهر در آن وضعیت هم به فکر استفاده بهینه بود.

البته حقیقت آن بود که شرایط به قدری سخت بود که از این حرف او، خوشحال شدم.

*   *   *

چیزی نگذشت که از پشت بیسیم خبر آمد که دشمن دوباره پاتک شدیدی کرده. وضعیت از آنچه بود، بدتر شد و مدام جملات منفی و استرس‌زا پشت بیسیم مخابره می‌شد. نیروهایی که در خط بودند، امکانات می‌خواستند و فشار زیاد بود. در آن موقعیت بود که من معنی صبر کلهر را فهمیدم. او آنقدر با صلابت و محکم بود که ما هم دل و جرأت پیدا کردیم و گفتیم اگر نیاز هست، ما برویم جلو. و ایشان اذن رفتن داد.

همچنین درایت جالبی به خرج داد. این که به بچه‌های تخریب دستور داد در همان وضعیت و زیر آتش شدید دشمن، بروند منطقه را مین‌گذاری کنند. این راه، بسیار جوابگو بود و توانست تلفات بسیاری از دشمن بگیرد.

شهید کلهر کاملاً به کار مسلط بود و مدبرانه و هوشمندانه عملیات را هدایت می‌کرد.

*   *   *

ما که وارد منطقه شدیم و مشغول کار، مدتی بعد، خود شهید کلهر هم وارد منطقه شد. به برکت حضور پر خیر ایشان، همان زمان، یک پی‌ام‌پی پر از مهمات و تجهیزات هم برایمان رسید. حضور پر صلابت سردار کلهر هم دلگرمی زیادی به ما داد. فرماندهی که در آن اوضاع حساس آمده بود پای کار، پیدا بود چه روح بلند و بی‌باکی دارد.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search