فرمانده نابغه

خاطره از برادر تقی زاده درباره سردار شهید کلهر

 

در عملیات ام‌الرصاص، حسابی کار گره خورده بود…

زیر آتش سنگین خمپاره‌ها در نخلستان میان کرتها نشسته بودیم و نمی‌دانستیم چه کار کنیم. شرایط بسیار سخت بود و تصمیم گیری در آن لحظه، بسیار مشکل.

یکدفعه از لابه‌لای نخلستان، کسی را دیدیم که به طرف ما می‌آید.

او حاج یدالله کلهر بود. با دیدن او، چنان قدرتی در خود احساس کردیم که گویی یک لشکر کامل با همه امکاناتش به کمکمان آمده است.

از هیبت او، ناخودآگاه در میان آتش خمپاره‌ها ایستادیم و منتظر رسیدنش شدیم.

وقتی به ما رسید، پرسید: چه خبر؟

و من که تا آن لحظه فکر می‌کردم خیلی مطلب هست که باید بگویم، چنان تحت تاثیر صلابت و آرامش او قرار گرفتم که همه چیز فراموشم شد. گویی هیچ خبری آنجا نبود.

یعنی ابهت و آرامش وجود او به من القا کرد که هیچ خبری نیست و من هم گویی یقین پیدا کردم که واقعا هیچ مشکلی نیست.

او اوضاع را بررسی و بعد ما را راهنمایی کرد.

*   *   *

من فکر می‌‌کردم حالا که کلهر آمده، ما دیگر هیچ‌کاره می‌شویم و خودش فرماندهی را به دست می‌گیرد، اما چنین نشد. او فقط راهنمایی کرد و پس از ساعاتی که کار آسان شد، خداحافظی کرد و رفت… مانند نسیمی بود که وزید و طراوت و شادابی را با خود به ارمغان آورد و سپس در میان نخل‌ها ناپدید شد و رفت.

*   *   *

سالها بعد که جنگ تمام شد، ما در یک دوره نظامی به نام دافوس شرکت کردیم و دوره‌های نظامی پیشرفته‌تری را گذراندیم.

درسی داشتیم به نام آفند در زمان پدافند.

هرچه از این درس می‌گذشت، احساس می‌کردم مو به موی آن را در کارگاه عملی شهید کلهر در ام‌الرصاص گذرانده‌ام. من در آن درس بالاترین نمره را گرفتم، چرا که شهید کلهر عملا آن را برایم تدریس کرده بود، بدون اینکه دوره‌ی خاصی دیده باشد.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search