نام : احسان
نام خانوادگی : قاسم پور
نام مادر : –
نام پدر : محمود
تاریخ تولد : ۱۳۴۲
محل تولد : –
وضعیت تاهل : مجرد
میزان تحصیلات : دیپلم – حوزوی سطح رسائل و مکاسب حوزه علمیه قم
سن : ۲۳ سال
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۳
محل شهادت : شلمچه
عملیات: مرحله دوم کربلای۵
سمت: روحانی گردان علی اکبر
یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام
گردان: حضرت علی اکبر(ع)
مزار : گلزار شهدای راوند
زندگینامه
احسان قاسم پور در سال ۱۳۴۰ در بخش راوند کاشان در خانواده ای فرهنگی و مذهبی متولد شد.
پدرش مداح اهل بیت بود.علامه قطب الدین راوندی نیز از مشاهیر این دیار است.
احسان از همان کودکی اهل مطالعه و همچنین ورزش به ویژه ورزش صبحگاهی و کوهنوردی بود. فعال و علاقه به مباحث انقلاب داشت، هفده ساله بود که انقلاب شد، اوج دوران جوانی و نشاط او که هم زمان با سالهای آغازین طلبگی هم بود.
احسان قاسم پور از طلاب خوب مدرسه علمیه امام خمینی کاشان بود. به مقتضای تحصیل و موقعیت شغلی خود (روحانی) در مواجه با افراد جامعه بسیار خوشرو و خوش اخلاق بود و از دروغ و غیبت و سایر صفات رذیله و حتی مکروهات به شدت دوری میکرد و در طول حیات ۲۳ ساله خود ذرهای پایش را از مسیر انسانسازی و تکامل کج ننهاد. به نماز جماعت و نمازجمعه اهمیت فراوان میداد و در ماههای مبارک رمضان از طرف حوزه آیت الله یثربی به روستاهای مجاور جهت پاسخگویی به سوالات شرعی اعزام میشد. علاوه بر فرائض مستحبات را انجام میداد و در بین مردم از محبوبیت منحصر به فردی برخوردار بود. در فعالیتهای سیاسی نیز شرکت فعال داشت.
در سال ۱۳۶۰ در حالی که ۱۸ سال بیشتر نداشت برای نخستین بار به همراه روحانی شهید محمدرضا حیدری به پیرانشهر اعزام شد.
او از آن طلبه هایی بود که تبلیغ در جبهه ها و رزم را مهم ترین تکلیف خود میدانست. در عملیات های مختلفی هم شرکت داشت، همچون عملیات والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر هشت، کربلای چهار و کربلای پنج .
احسان در لشکر سیدالشهدا زبانزد بود، پرشور و حماسی صحبت میکرد و واهمه ای از دشمن نداشت.
قبل از عملیات ها و شب عملیات رزمندگان منتظر صدای احسان بودند تا از خدا بگوید، از جهاد، از عشق امام و امید امام، از تکلیف و وظیفه و از حقوقی که باید ادا کنند.
قبل از عملیات کربلای پنج اما لحظات وصل نزدیک بود، آن شب شوق و شور وصال یار در کلمه کلمه صحبت های احسان قاسم پور حس می شد.
اهل عرفان بود، عاشق حضرت زهرا(س) بود و همیشه آرزو داشت چون مادرش زهرا شهید شود، همین هم شد، در ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵، در حمله ای که داشتند، تیر به پهلوی چپش خورد.
خود را در محضر اباعبدالله دید، اطرافیان میگویند وقتی احسان تیر خورد، نشست، سر به روی اسلحه گذاشت و آرام سلام میداد، السلام علیک یا اباعبدالله، از خوشحالی وصال سجده کرد و در سجده شکر شربت شهادت نوشید.
آثار فرهنگی از جمله مقالات بسیار غنی در مورد رخدادهای انقلاب از ایشان به جا مانده است نیز دفترچه یادداشت و خاطراتی داشت که به عنوان هدیه به خانوادهاش پیشکش کرد که راهگشای مفیدی برای ماندن در خط رهبر و تداوم آن میباشد.
وصیتنامه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
((یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی سَبیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَهِ فَما مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلاَّ قَلیلٌ)) (توبه:۳۸) ترجمه: «اى کسانى که ایمان آوردهاید، شما را چه شده است که چون به شما گفته مىشود: «در راه خدا بسیج شوید» کُندى به خرج مىدهید؟ آیا به جاى آخرت به زندگى دنیا دل خوش کردهاید؟ متاع زندگى دنیا در برابر آخرت، جز اندکى نیست.»
سپاس خدای را که جلوه جمالش به ساکنان ملک و ملکوت گسترش یافت و شعاع حسنش بر انسانهای عالم لاهوت و جبروت درخشیدن گرفته است. درود بر تو ای مشعلدار خدای پسند ای رسولالله سلام بر تو و فرزندان پاک تو باد.
باری! روزی که همه باشند صور اسرافیل دمیده خواهد شد؛ ((یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً)) (نبأ:۱۸) مردم فوج فوج خواهند آمد ولی چه آمدنی!! آنجا سخن خواهیم گشود که ما در دنیا به قافله سالار عشق اقتداء کردیم، ای حسین قافله سالار کاروان عشق! شعلههای فروزانت در کربلا هنوز روشنی میدهد، چه کند آنکه در حرم و عرش خدائیش محبت تو دارد. ای دشمنان بیایید ما را با سلاحهایتان آتش بزنید و خاکستر ما را به دریاها و دشتها و سرزمینها بپاشانید اما بدانید از این خاکستر و خون، لالههایی دیگر خواهند دمید.
مسلمانان جهان! بدن به دنیا نفروشید که روح شما به جنت و لقاء دعوت شده است، تن به ظلم و بندگی ندهید که خدا شما را آزاده آفریده است، پیرو کسانی باشید که وارث پیامبرانند و شما را دعوت به توحید و قسط میکنند، از هر چیز چشم فروبندید تا به هر چیز چشم بگشایید، سر بدهید ولی سر ندهید.
عزیزانم! قدم را از فرش به سوی عرش نهید و در برابر موجهای پر تلاطم راهزن دنیایی گردن خم نکنید. عشق به جمال و کمال الهی را که جزء فطرت شماست و در سایه محبت و شوق و توجه به خدا حاصل میشود از یاد نبرید.
عزیزانم!! امروز بزرگ منادی اسلام پیر پیروزمند جماران است پس او را ناصر و یاور باشید، امام عزیز! آنچه گفته بودم امروز به آن عمل کردم و مانند یاوران حسین(ع) خون قلبم را دادم، باشد که امت اسلام از آن پاسداری کنند و بدانید زیبایی چهرهام را به خونین بودن آن و معطری آن را به عطر خون میدانم؛ چون کام جانم تشنه لقاء خداوند است با شراب وصل سیراب میشود پس میروم تا نماز خون بخوانم و در دریای عشق شنا کنم. ای خدای بزرگ! اکنون مظلومیت حسین(ع) را احساس میکنم و میروم تا زرین خطی از خون بر ورقی از تاریخ بزنم و با بذل خون قلب خود دین خود را به حسین(ع) و امام زمان(عج) و امام صادق(ع) ادا کنم. خدایا رحمت بیکرانت را شاملم فرما که به این امید حرکت کردهام. ای خدا! ما را در عشق خود بسوزان و به ائمه اطهار ملحق بفرما.
حال که حماسه آفرینان رفتند حماسه سرایان به پا خیزند و حماسه آنان را بسرایند حماسه آنان حماسه جاوید تشیع و اسلام اصیل است.
بارالها!! قلب و زبانم به استغفار گشوده شدهاند، با آهنگی دردناک به درگاه تو مینالم و سر بیچارگی در پیشگاه تو فرود میآورم. زانوان من از هیبت کبریایی تو و وحشت گناهان خویش میلرزد و اشکهای ندامت از چهرهام جاریست. خدایا! تو راههای سخت و موانع راه تکامل را برایم آسان کن و راه سعادت و اصلاح را درست به من بشناسان و ارادهای در وجودم به وجود آور که در بین راه نمانم.
پدرم! به غرب جنایتکار و شرق تجاوزگر بگویید ما هرگز گردن خم نخواهیم کرد.
مادرم! به امت بگو از استکبار جهانی نترسند؛ چون اگر جسم آنها مغلوب باشد روحشان غالب است.
بابا جان! در اشعار و مصیبتخوانیهایت یادی از فرزندت احسان هم بکن و بگو: آنگاه که کودک بود او را به مساجد بردم و عاقبت در راه حسین هم رزمید و به شهادت رسید.
مادر دلسوز و فداکارم! لطف زیاد شما را از یاد نخواهم برد، میخواستم با زن صالحهای از امت پیغمبر ازدواج کنم تا شما را خوشحال و راضی نمایم ولی اینک شور دیگری دارم و میروم تا فاطمه زهرا(س) مادر سادات را راضی کنم و در این عملیات شرکت کنم، شیرت و زحماتت را بر فرزندت حلال کن. مادرم! دیگر مگو فرزندم نیامد. او به سر کلاسی به بلندای ابدیت نشسته است، اگر از پیش تو میروم ولی خوشحالم که با آموزگاری چون حسین همنشینم. مادرم! تفنگ یاورم، سنگر عبادتگاهم و بالاخره حجلهگاهم و لباس دامادیم کفنم میباشد.
مادرم! به سفر میروم به سفری که توشه کم و کولهباری بیارزش بر دوش دارم. به امامم بگو: او هم دعا کند که خدا بپذیرد. آری! همچون دلدادگان معشوق چون کبوتری خوشآهنگ از میان شبنم اشکهای نیمه شب نقش بسته بر بالها با وجود آتشی در دل پر درد به سویش و به وصالش میشتابم.
در آخر از همه دوستان و آشنایان و استادان و کسانی که به گردن من حقی دارند طلب مغفرت و حلالیت میکنم و پس از توصیه به ایمان و تقوا از راه دور دست برادران و خواهرانم را میبوسم و از آنها میخواهم برادر گنهکارشان را از دعای خیر محروم نفرمایند.
خانواده عزیزم! اگر ان شاء الله شهید شوم و جنازهای به دستتان رسید روحم را شاد نمایید و اگر به دستتان نرسید با مفقود شدنم شاکر خداوند باشید؛ چون احتمالا به خاطر اینکه عضوی یا پارهای از تن خود را از دست دادهاید اجر بیشتری میبرید. برای من نگران نباشید؛ چون من مانند یک انسانی بودهام که همه چیز و همه کسش را از دست داده و همیشه وقتی به یاد دوستان شهیدم میافتادم مخفیانه گریه میکردهام و بدانید محبت به خدا از هر محبتی بالاتر است.
مقداری از کتابهایم را به کتابخانه مدرسه فیضیه بدهید و پنج روز روزه قضا و پنج روزه احتیاط برایم بگیرید. اگر کسی از من پولی طلب دارد بیاید بگیرد ولی فکر نکنم چیزی باشد و کسی از من پولی بخواهد ولی تمامی پولهایی که از دیگران میخواهم به آنها بخشیدم در عوض برایم دعا کنند و قرآن بخوانند.
والسلام
احسان قاسم پور راوندی
۱۸ دیماه ۱۳۶۵
دستنوشته
قسمتی از خاطرات شهید احسان قاسمپور از دفترچه خاطراتش:
«کلمه اللهها در این خطه زیادند؛ شب عملیات والفجر یک بود همراه یکی از گردانهای لشگر حضرت محمد رسوالله(ص) به عنوان روحانی گردان حمزه به کانالها نرسیده بودم که جوان زیبا چهرهای را که قالب تهی کرده بود و به سوی خداوند وصالش رسیده بود دیدم، من بیرون ستون همراه فرماندهان حرکت میکردم در بین راه در شب که نیمه مهتاب بود این ماه با من سخن میگفت، از عشقِ در دل این کلمه الهی این جوان خوش صورت و سیرت. هر لحظه من یادی از این بسیجی عزیز میکنم، یک غول نفسی در درونم ایجاد شده و بیاد قاسم شهید علیه السلام می افتم؛ خدایا علیاکبرها و قاسمها را خودت پیروز فرما».
«چه خاطراتی از عزیزان دو روحانی بزرگوار دارم که از نوشتن حالتها و درسهایی که از آنها گرفتهام نمیتوانم منعکس کنم. [شهید محمدرضا] حیدری بزرگوار صاحب نفس مطمئن، انسان مدرس عملی عرفان یار همیشه برادر و عزیزی که سالیان دراز با او بودهام و در مدرسه علمیه کاشان به عنوان بهترین هم بحث و به عبارتی به عنوان استادم پیش او بودهام، کدام خاطرهاش را بنویسم در نگاهی که بر من میکرد رازها در آن بود. یا در خلوتها و نمازهایش یا در سخنرانیهای پر محتوا یا از روح بزرگش و همین بس که او یار ابا عبد الله(ع) و تن خویش را در رزم شهادت شست. یا از دوستان فرمانده و بسیجیان عزیز بگویم که به روح آنها خطاب میکنم تو را به خدا بگویید دوستان ما از ما بالاترند ولی ما را هم به این راه بخوانند، به رسولالله(ص) به ائمه اطهار (علیهم السلام) به امام حسین(ع) و به امام زمان(عج) بگویید از خدا بخواهند ما بیشما حیات برایمان سخت است»
خاطرات
- برادر شهید:
ما معتقدیم همه شهدا واجد خصوصیت های منحصر به فرد اخلاقی و انسانی هستند که برگزیده برای این مقام عظیم شده اند، اما اهمیت موضوع هنگامی بیشتر احساس میشود که فردی طلبه حوزه علمیه بوده باشد، تا سطح رسایل و مکاسب که مقدمه ای برای ورود به مراحل تکمیلی حوزه محسوب میشود و در واقع قریب الاجتهاد بوده باشد، قلم و بیان فاخری داشته باشد، آینده خوبی در انتظار او بوده باشد و میتوانسته در جبهه کار تبلیغی صرف انجام دهد، ولی با اراده و خواست خود وارد فاز رزمی شده، سلاح برداشته و در هشت یا نه عملیات بزرگ شرکت کرده باشد، مجروح شیمیایی شده باشد ولی اجازه نداده باشد حتی خانواده اش هم متوجه شوند، اهمیت شخصیت بزرگ او را بیشتر نمایان می کند.
همیشه در حسرت همراهی نکردن دوستان شهیدش از جمله شهید محمدرضا حیدری به سر میبرد و از این بابت غبطه میخورد و آرزوی شهادت را در سر میپروراند. او ده ها جذابیت مادی و ظاهری و عافیت طلبانه دیگر، از همه عبور کرد و به دنبال جایگاه واقعی خود که مقام رضای الهی است میگشت.
از فرایض که بگذریم حتی شبها نماز شبش بدون استثنا ترک نمیشد. مستحبات را کاملا رعایت میکرد اهل انجام مکروهات هم نبود.
به اخلاق نیک شهرت داشت. وجاهت ظاهری و باطنی را خداوند به او احسان کرده بود.
احسان واقعا نمونه بود. ما چهار برادریم به طور جد میگویم فراق ایشان برای پدر و مادرم بسیار سخت و صعب بود. احسان سی سال پس از شهادتش هنوز حتی به اندازه یک غمض عینی از جلوی چشم ما کنار نرفته. با یاد و روح او زندگی کردهایم چندین بار در عالم رویا به دیدار او شتافته ام از من خواسته زندگی ساده و بی آلایش خود را حفظ کنم و در راه معنویت گام بردارم و این یعنی که اینها به تعبیر قران زنده اند و نزد خدای خود ارتزاق میکنند. گوشه هایی از اخلاقیات ایشان هنوز برای ما نامکشوف است و نا از طریق دوستان قدیم و خاطراتشان پی به ظرایف اخلاقی ایشان میبریم.
ایشان در شلمچه در یک شب سرد زمستانی درهمراهی با لشکر ده سیدالشهدا ع آسمانی شد. دو ماه پیکر پاکش زیر آتش دشمن مانده بود و پس از دوماه در بیست و پنج اسفند ۶۵ در گلزار شهدای راوند آرام گرفت.
- سعید حسنی (همرزم شهید):
حاج آقا احسان قاسمپور روحانی مومن، متواضع، بسیار مودب، خوش اخلاق و خنده رو بودند. من مدتی با ایشان همسنگر و هم چادر بودم. در تبلیغات گردان علی اکبر (ع) مدتی قبل از عملیات، در چادر که با هم نشسته بودیم ازش خواستم با آن خط قشنگش برایم مطلبی بنویسد و ایشان هم برایم نوشت. با عنوان ((نامه ای خطاب به رهبرم )) و امضا کرد. آن نامه را بیش از سی و پنج سال است که نگه داشته ام و هر چند وقت یکبار نگاه و تجدید خاطره میکنم.
- مسعود سرابادانی (همرزم شهید):
روح این شهید بزرگوار شاد. خط خیلی خوبی هم داشتند. بنده به همراه شهید علی سرافراز پیش از عملیات کربلای پنج از ایشان درخواست نمودیم تا پشت پیراهن رزممان را به یک بیت شعر کربلایی مزین کنند…
نمایه محتوا : آرشیو سایت گردان حضرت علی اکبر(ع)
One Comment
۹ بهمن ۱۴۰۱ at ۴:۴۱ ب٫ظ
امیر عباس قاسم پور
با سلام و احترام
از همرزمان شهید حجه الاسلام احسان قاسم پور در لشکر ۱۰ و گردان حضرت علی اکبر ع اگر کسی خاطره یا عکس و تصویر و مصاحبه یا سخنرانی از این شهید دارد لطفا برای خانواده جهت مستندسازی ارسال نماید. اجرکم علی الله
با احترام : اخوی شهید هستم . شماره تماس : ۰۹۱۲۱۳۸۱۶۹۹
متشکرم