شهید سید جمال قریشی

نام : سید جمال

نام خانوادگی : قریشی

نام مادر :

نام پدر : سیدجلال

تاریخ تولد : ۱۳۴۲/۴/۳

محل تولد : ساوجبلاغ،روستای برغان

وضعیت تاهل : مجرد

میزان تحصیلات :

سن : ۲۳ سال

تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۴/۱۷

محل شهادت : مهران،قلاویزان

عملیات: مرحله دوم کربلای۱

یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام

گردان: حضرت علی اکبر(ع)

مزار :

زندگینامه

سید جمال قریشی در سوم مرداد سال ۱۳۴۲ در روستای برغان کرج چشم به دنیا گشود. از همان اوایل کودکی روح لطیف و پاک او در دامان عاشقان خاندان علی (ع) صیقل یافت و چون پدر، عمو و برادرش مداح اهل بیت شد. با آنکه به تحصیل علاقه فراوانی داشت اما با توجه به مشکلات خانوادگی و اوج گیری انقلاب نتوانست بیشتر از ۸ سال درس بخواند.

در جریان انقلاب، او در کنار برادران و سایر دوستان مبارزش فعالیت داشت و پس از پیروزی انقلاب فعالیت رسمی خود را در تبلیغات بسیج آغاز کرد.

سید جمال در ۱۷ مرداد ۱۳۶۲ به عضویت رسمی سپاه درآمد و در واحد آموزش نظامی مشغول به کار شد. وی در عملیاتهای مختلف شرکت داشت و چندین بار نیز مجروح شد.

این سید نورانی در جبهه هم می جنگید، هم مداحی می کرد. او مسئول تبلیغات گردان علی اکبر از لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود.

پس از شهادت برادرش سید عباس، آتش کینه و نفرت او نسبت به دشمنان انقلاب و اسلام بیشتر شد و دیگر نتوانست دوری برادرش که همه عمرش را همراه با او بود تحمل کند چرا که وی همزمان با او در یک روز ازدواج کرده بود.

سید جمال دوباره راهی جبهه شد و با دشمن جنگید تا سرانجام به دیدار برادرش شتافت.

بعد از او، برادرش؛ سید علی اصغر قریشی نیز به جمع نیروهای گردان علی اکبر پیوست و به شهادت رسید.

خانواده قریشی ۶ شهید تقدیم کشور کرده اند.

خاطره
  • موسس جشن حنابندان در گردان علی اکبر

     

    شهید سید جمال قریشی در حال حنا گذاشتن

در کنار اهمیت آموزش های نظامی، توجه به معنویات هم، از جمله خصوصیات بارز کادر و رزمندگان گردان علی اکبر بود. مثلا در دوره چند ماهه آموزش آبی-خاکی قبل از عملیات والفجر ۸ (۱۳۶۴) ابراهیم ابراهیمی که معلم بود، با وجود آنکه صرع داشت، به جبهه آمده بود و در ام نوشه برای بچه ها کلاس قرآن می گذاشت.

یکبار هم سید جمال قریشی و سید جعفر میرمحمدی، مراسم دعای توسلی را برگزار کردند که طی آن، بچه ها چیزی حدود دو سه ساعت سینه زنی و عزاداری کردند. تمام این موارد، باعث شده بود تا روحیه و انگیزه‌ی بچه ها همچنان قوی بماند.

تا آنکه بالاخره انتظارها به سر رسید و نیروها جهت عملیات، از اردوگاه به طرف خرمشهر رفتند و در بیمارستان مخروبه ای مستقر شدند تا اعزام شوند برای عملیات.

بچه ها شور و حال خاصی داشتند و دل توی دلشان نبود. دعا می خواندند، نامه و وصیتنامه می نوشتند. حلالیت می طلبیدند. جشن حنابندان می گرفتند.

سید جمال قریشی مؤسس حنابندان در گردان علی اکبر بود. حنا را در یک لگن بزرگ درست می کرد و شروع می کرد به شعر خواندن: «حنا حنای مشهده، می بریم کربلا…» بعد بچه ها یکی یکی می رفتند دستهایشان را فرو می کردند در آن، با این نیت که آماده می شوند برای شهادت.

جواد رهبر دهقان رد می شد که دید بچه ها حنابندان گرفته اند. دو دستش را جلو آورد و سید جمال کف هر دو دستش حنا گذاشت.

عجیب بود. بچه ها با یک مقدار حنا که در همه جای دنیا پیدا می شود، چنان مجلس و چنان حال و هوایی برپا می کردند که توصیف ناشدنی بود. انگار آن حنا معنویت خاصی داشت و کسانی که حنا می گذاشتند ایمان داشتند که قرار است تا لحظاتی دیگر به خدا برسند.

بعضی ها بیشتر از بقیه از این قبیل کارها استقبال می کردند مثل امرالله بابابزرگی، سید جعفر میرمحمدی، حسین ظهوریان، امیر علی زاده، مجید آرمیون، منصور مهدی و… برخی مثل علی معروفخانی، آنقدر حنا گذاشته بود که تمام دست ها و پاهایش تا غوزک قرمز بود.

اکثر آنهایی که اهل حناگذاشتن بودند، در طی عملیات های مختلف به شهادت رسیدند. بچه هایی که اغلب جزء شلوغ ها بودند و طی روز، شوخی و خنده ازشان دور نمی شد و شب ها نماز شبشان ترک نمی شد. خود سید جمال قریشی هم به همراه برادران و پسرعموهایش، همگی به فیض شهادت نائل آمدند و شهیدان قریشی نامشان در برغان کرج جاودانه ماند.

***

ساعت ۱۴ روز ۲۱ بهمن ۱۳۶۴، همه‌ی نیروها با لباس کامل، به همراه لایف ژاکت و کوله پشتی و تجهیزات، در محوطه پشت بیمارستان که دور تا دورش را درخت های نخل، احاطه کرده بود، به خط شدند و فرمانده سپاه، محسن رضایی، سپس حاج علی فضلی فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا برای آنها سخنرانی کردند.

همه اشک می ریختند و بعضی های‌های گریه می کردند.

بعد از او، کویتی پور و سید جمال قریشی به مداحی پرداختند و دعای توسل خواندند. بعد از آن با شور و شعف خاصی آماده عزیمت به منطقه عملیات شدند.

نمایه محتوا : آرشیو سایت گردان حضرت علی اکبر(ع)

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search