نماز، نماز، نماز

شهید سید مصطفی فتاحی به روایت برادر خوشنام

تاکید زیادی بر نماز داشت.

اگر تا پاسی از شب، بیدار مانده بود، دیگر نمی‌خوابید تا نماز صبحش را بخواند و بعد بخوابد. ترس آن را داشت که برای نماز، خواب بماند.

مثلا زمانی که مسئول تبلیغات تیپ بودم، یک شب که رفته بودیم برای مانور.

تا پاسی از شب گذشته، مشغول برگزاری مانور بودیم.

مانور که تمام شد، آنقدر خسته بودیم که دیگر قدرت بیدار شدن برای نماز صبح را نداشتیم.

آقاسید که مسئول ستون‌کشی حسینیه بود، کارش که تمام شد، آمد نشست بالای سر من و چندین بار مرا صدا زد تا بالاخره بیدار شدم.

گفت: خوشنام، کل گردان منتظرند که قدم اول برای نماز را شما برداری. قدم اول هم اذان و مناجات است.

به هر سختی بود، بلند شدم و مهیای نماز گشتم.

بعد از نماز، دقایقی را نشستیم کنار هم و سید مصطفی مرا برادرانه نصیحت کرد. تأکید عجیبی روی نماز داشت. گفت: خوشنام، نماز، نماز، نماز.

منبع: گنجینه ل۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search