بزرگترین سرمایه

شهید غلام کیانپور به روایت شهید احمد عراقی


درباره توکل اجازه بدهید از شهید حاج غلامرضا کیانپور سخن بگویم.

غلام یکی از بنیانگذاران حرکت جدید شناسایی بود و اگرچه به فیض شهادت و به آرزویش رسید؛ لکن تجربیاتش را برای ما باقی گذاشت. او پنج سال مداوم به شناسایی رفت از بزرگترین موانع عبور کرد و مهمترین معضلات گشت را حل کرد و همه اینها فقط به برکت یک عامل و آن هم توکل بر خدا بود. بارها می‌گفت و من یتوکل علی الله فهو حسبه. می‌گفت وقتی قدم گذاشتی و به عمق خاک دشمن رفتی خدا با توست و همین کافیست. صلوات از زبانش نمی‌افتاد بارها به ما تذکر می‌داد که بچه‌ها یادتان باشد هر چقدر ما اعتماد به خدا داشته باشیم همان اندازه ما را در جهت کارهای خیر حرکت می‌دهد و از یک جایی شما را کمک می‌کند که اصلاً حسابش را نمی‌کنید. حاج غلام بارها توسط دشمن محاصره شده بود اما با یک شگرد خیلی خاص که بعدها به ماهم آموخت عبور می‌کرد. بنده الان یکی از آنها را برایتان نقل می‌کنم:

یک روز برای شناسایی یکی از مناطق دشمن می‌رود و متوجه می‌شود که در شب آن طور که باید و شاید نمی‌شود شناسایی کرد و باید در روشنایی روز این کار را انجام داد. بنابراین شب می‌ماند تا صبح شود و بعد مشغول به کار می‌شود. ساعت حدود ۳ بعد از ظهر در خط دوم عراقی‌ها در پشت یکی از مقرهای دشمن متوجه می‌شود که یکی از سربازهای عراقی در حالی که ساکی به دوشش انداخته از کنار جاده عبور می‌کند. می گفت یک لحظه خودم را جمع و جور کردم اما مطمئن نبودم که او مرا دیده است یا نه. آن سرباز عراقی در آنجا هیچ عکس العملی نشان نداد و ۵۰ متر که دورتر شد شروع به فریاد زدن کرد ایرانی ایرانی…

خلاصه اوضاع آنجا کاملا به هم می‌ریزد صدها سرباز به یکباره از مقرها بیرون می‌ریزند و آن منطقه را کاملا محاصره می‌کنند. ساعت‌ها پوشش گیاهی که کیانپور در آن قرار داشت را به رگبار می‌بندند. به طور مداوم با بلندگو از او می‌خواهند که خودش را تسلیم کند اما غلام خیلی مسلط و پابرجا در همان حالت یک طرح می‌ریزد و با همان شگرد از آن محاصره عجیب بیرون می‌آید.

جالب اینجاست که او به جای این که به عقب برگردد کارش را ادامه می‌دهد و در واقع می‌شود گفت که بیش از نصف کار شناسایی مورد نظر را تازه از آن به بعد انجام می‌دهد.

حاج غلام کیانپور به هیچ کاری نه نمی‌گفت. بارها گفته بود ما تا آنجا که قدرت داریم کارمان را به پیش می‌بریم و آنجا که احساس کردیم در توانمان نیست توکل می کنیم و این توکل بزرگترین سرمایه ماست.

منبع: گنجینه لشکر۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search