نام : محمود
نام خانوادگی : زارعی اقدم
نام مادر : زینب خاتون شیرزادی
نام پدر : محمد
تاریخ تولد : ۱۳۴۵/۲/۹
محل تولد : تهران
وضعیت تاهل : مجرد
میزان تحصیلات : دوم دبیرستان – حوزه (پایان سطح ۱)
شغل: طلبه – معلم – مربی
سن اعزام : –
سن : ۲۰ سال
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۱۹
تاریخ خاکسپاری: ۱۳۶۵/۱۱/۲۸
محل شهادت : شلمچه
عملیات : کربلای ۵
گردان : حضرت زینب سلام الله علیها
یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) – گردان حضرت زینب(س) / زهیر
مسئولیت شهید : مسئول دسته – تبلیغات
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه ۵۳ ردیف ۲
- پیش از سن تکلیف به انجام فرائض دینی میپرداخت.
- ۱۶ ساله بود که به جبهه اعزام شد.
- در مهربانی و مهرورزی زبانزد بود.
- زمان طاغوت، یکبار در مدرسه بخاطر اعتراض به بیحجابی معلم به سختی تنبیه شد.
- لباس و کفش نو را درمدرسه نمیپوشید تا بچههای کم بضاعت حسرت نخورند.
- در مسابقات قرآن برنده شد و جایزهاش را تقدیم مسجد کرد.
زندگینامه
شهید محمود زارع اقدم در نهم اردیبهشت ۱۳۴۵ در یک خانواده بسیار مومن و متدین در شهر تهران دیده به جهان گشود. و بهحق او را محمود نامیدند چراکه ستوده شده بود. چهارمین فرزند خانواده بود. مدتی در محله سبلان زندگی کردند و بعد به مجیدیه نقل مکان نمودند. از همان دوران کودکی خصوصیاتی داشت که او را از سایر هم سن و سالان خود جدا و متمایز میکرد رفتارش با رفتار دیگر کودکان تفاوت داشت و از همان ابتدا همه اقوام و فامیل و دوستان در حین برخورد با او این تفاوت بارز را بیان میکردند.
بسیار آرام و ساکت بود. از سن ۵ سالگی تا لحظه شهادت نمازش را اول وقت میخواند. در مدارس کردار نیک و شهید بهشتی درس خواند. پس از اتمام سال اول دبیرستان برای تحصیل علوم حوزوی به مدرسه علمیه رفت. سطح۱ را در مدرسه علمیه نزد حاج آقا مجتهدی به پایان رسانید.
مدتی را در مدرسه محمودیه تدریس میکرد. همچنین مربی فرزندان شاهد در امور فرهنگی بنیاد شهید و مربی کانونهای قرآن در برخی مناطق بود.
سال ۶۱ که ۱۶ ساله بود، برای اولین بار به جبهه رفت. بعد از آن، ۵ بار دیگر نیز به مناطق جنگی رفت و به عنوان مبلغ و بسیجی خدمت کرد.
چند ماهی در پدافند هوایی سپاه پاسداران، در مسجد سلیمان، ایفای وظیفه نمود. سپس در جبهه کردستان مشغول دفاع از انقلاب و اسلام گردید. در سال ۶۴ در حالی که ملبس به لباس مقدس روحانیت بود، به عنوان مسئول تبلیغات عازم بانه و مریوان شد. مدتی را در خدمت دانشجویان دانشکده افسری گذراند. در جبهه فاو نیز به عنوان نیروی تبلیغی حضور داشت. پس از آن و در اعزامهای بعدی، تنها با عنوان بسیجی در جبهه ها حضور مییافت.
وی سرانجام در نوزدهم دیماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به فیض شهادت رسید.
وصیتنامه
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَ ذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد عبده و رسوله و اشهد ان علی ولی الله لا اله الا الله حقا حقا. لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا. لا اله الا الله عبودیتا رقا
بعد از شهادت به وحدانیت خدا و شهادت به رسالت رسول و ولایت حضرت علی علیهم السلام، چند سخن با شما دارم:
اولا با شما استاد عزیزم جناب آقای مجتهدی، شما که عمری در سنگر علم و عمل زحمت کشیدید و انسان هایی را تربیت کردید و تحویل جامعه دادید، امیدوارم و دعا میکنم در ادامه فعالیتتان سالم و توانا و بدون هیچگونه نگرانی به کارتان ادامه دهید. از خدا میخواهم همه علمای شیعه؛ بالاخص حضرت امام امت و شما اساتید عزیزم بهخصوص حضرت حاجآقا مجتهدی را در پناه خویش حفظ و از بلیات ارضی و سمائی مصون و محفوظ نماید.
چند سخن با امت شهید پرور کشورم دارم:
ای ملت عزیز، همچنان که در صحنه بودهاید و در خط امام، از این به بعد نیز در خط امام باشید و به ضدانقلابیون و کسانی که در گوشه و کنار، بدگویی انقلاب را میکنند، بگویید تا کی میخواهند در خواب به سر ببرند و با افکار پلید خود را فریب دهند؟ اینها افکار شیطانی است. بیایید و اینها را کنار بگذارید. دست از لجاجت بردارید و حق را بپذیرید و از باطل دوری کنید که حجت بر شما تمام شده. همچنین از مردم شهیدپرور کشور میخواهم پشتیبان جبهه و جنگ باشند تا آسیبی به انقلاب و امام عزیز و ملت ما نرسد. توصیۀ دیگر هم به مردم عزیز آن است که به فرمایشات امام عزیزمان گوش فرا دهند و پابهپای امام حرکت کنند، نه یک قدم جلوتر و نه یک قدم عقبتر، چون هر دوی اینها خطرناک است. با بیحجابی همانطور مقابله کنند که قانون وضع کرده. از قانون تبعیت کنند زیرا نهتنها قانون صحیح است بلکه طبق شرع اسلام حکم شده و تخطی از آن گناه میباشد.
و اما شما پدر و مادر عزیزم، شمایی که عمر خویش را صرف ما کردید و برای حیات ما زحمت کشیدید، چطور میتوانم شکر اینهمه زحماتی را که برایم کشیدید به جا آورم و جبران کنم؟ من هرچه هستم و هرکار خیری که انجام دهم همه را مدیون شما هستم و تنها کاری که میتوانم در مقابل زحماتتان انجام دهم این است که برای سلامتیتان دعا کنم و برای شما عمری با عزت و سربلندی و حفظ در مقابل سختیها و رنجها و گرفتاریها طلب کنم. پدر و مادر عزیزم خدا را شکر میکنم که چنین والدینی به من عطا کرد و اینها ما را اینطور پرورش دادند تا بتوانیم بهموقع به پیام اماممان لبیک گوییم. ای پدر و مادر عزیزم الان که ندای لبیکجویان حضرت امام برآمده بهجا نیست که ما در مدرسه بمانیم و درس بخوانیم یا در خانه بمانیم و کار کنیم. الان که اسلام احتیاج به دفاع دارد و احتیاج به حفظش میباشد، ما هرکدام به سراغ کار خودمان برویم و مسائل اسلام را فراموش کنیم. درس خواندن و نماز خواندن فریضه است ولی امام فرمودند جنگ در رأس امور است و دفاع از اسلام از اهم مسائل است، چراکه اگر اسلام نباشد، نماز و روزه و حج و درس به درد نمیخورد. به فرموده امام عزیز اگر اسلام شکست بخورد، دیگر رنگ اسلام را هم تا سالیان سال نخواهیم دید. خلاصه امیدوارم که بتوانم به تکلیف عمل کرده و از پیروان واقعی حضرت امام امت باشم.
در آخر صحبتم با شما و پدر مادر مهربانم، از شما طلب عفو و بخشش میکنم. دوست داشتم دست شما را که نشان از رنج و زحمت دارد ببوسم و نوازش کنم.
خدایا، پروردگارا، یک عبد ذلیل و ضعیف از درگاه ابدیات درخواست دارم و خاضعانه میخواهم، ای هستیبخش همه جانداران که بر همهچیز قادر و توانایی، خدایی که احتیاج همه مخلوق به توست، پدر و مادر مرا محتاج به هیچکس مکن جز خودت و به آنها صبر و پایداری در مقابل مشکلات دنیوی و اخروی عطا فرما و همچنین به آنها توفیقات معنوی عنایت فرما و آنها را از بلیات ارضی و سمایی حفظ کن و آرزوهای شرعیشان را مستجاب گردان و دعاهای ایشان را اجابت کن و به فرزندان آنها توفیق خدمتگزاری به اسلام و مسلمین را عطا فرما. آمین
در آخر وصیتم با شما خواهران و برادرانم چند سخن دارم
و اما شما خواهرانم، طوری زندگی کنید که الگو باشید همچون فاطمه علیه السلام که حتی برای مردان نیز الگو بود. شما بایستی به وظایف دینی و سیاسی خود آگاه باشید. در مقابل ضدانقلابیون ایستادگی کرده و با آنها مقابله کنید. درخط امام حرکت کنید که خط و راه ائمه و انبیا است.
و بعد شما برادرانم، سعی کنید همیشه در جلب رضایت الله بکوشید و از خدمتگزاران به اسلام و مسلمین باشید. تقوای الهی را پیشه کنید. از شما میخواهم مرا عفو کنید.
از شما خانوادهام میخواهم در فقدان من زیاد برایم جزع نکنید. فقط دعا و ذکر مناجات برایم بگویید. شما را بشارت میدهم به پیروزی رزمندگان و بازشدن راه کربلا اگر زنده ماندم که کربلا را زیارت میکنم و چه بهتر اگر موفق نشدم، شما که رفتید سلام مرا برسانید.
از خدا پیروزی رزمندگان و طول عمر امام امت را خواهانم و برای پدران و مادران شهدا صبر و استقامت را درخواست دارم. برای دشمنان اسلام، نابودی و هلاکت خواهانم و برای مجروحین و معلولین و مسئولین جنگ آرزوی شفای هرچه زودتر دارم و از خداوند میخواهم هرچه سریعتر فرج مهدی عجلالله را برساند.
به امید باز شدن راه کربلا و قدس انشاءالله
الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
آثار
آنانکه ره یار گزیدند همه
بهر شرف و عزت دین جنگ نمودند همه
با بانگ هلا به کربلا جان دادند
گلگونکفنان سوی خبان بال گشودند همه
شعر از شهید محمود زارعی اقدم
نامه
نامه شهید محمود زارعی اقدم برای خانواده
بسمه تعالی
با سلام و درود فراوان به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر علیه السلام و نائب بر حقش حضرت امام خمینی و به شما پدر و مادر عزیزم امیدوارم که حالتان خوب باشد و در پناه ایزد حق تعالی به خوبی به سر برید. و همچنین سلامتی دیگر اعضای خانواده ام را از درگاه بیکران ابدیت خواهانم. و اگر شما عزیزان از حال و هوای بنده و رزمندگان عزیز بخواهید به حمدلله بدون هیچ نگرانی روزهای خدا را پشت سر میگذرانیم و با سلامتی کامل زندگی را در این سنگرهای الهی میگذرانیم. بایستی به عرضتان برسانم که جداً جایتان خالی است، چراکه اینجا نیستید که کشته های بر روی هم انباشته کفار بعثی را مشاهد کنید و ببینید که چگونه سنگرهای بتونی و محکم آنها به دست خداوند که از آستین رزمندگان بیرون آمده است در هم کوبیده شده و این سنگرها را گورستان خودشان قرار دادهاند. جای شما اینجا خالی بود، چراکه ما رفتیم و از نزدیک از شهر آزاد شده “فاو” دیدن کردیم و تصویری را نیز از آنجا تهیه کردیم. همچنین از خطوط مختلف جبهه تا حدودی بازدید به عمل آوردیم.
خب این بود گزارش بنده از چند روز اول سفرم. شما نیز از اوضاع و احوال خودتان برایمان بنویسید و ما را مطلع سازید. دیگر وقت شما را نمیگیرم. فقط یک زحمت به آقا مجتبی میخواهم بدهم و آن اینکه به منزل آقا یوسف برود و ما را از جا و مکان و آدرس برادر یوسف مطلع کند و در جواب نامه ای که برای من مینویسید آدرس او را نیز درون نامه متذکر شوید. قبلاً از از همکاریتان کمال تشکر را دارم.
من الله توفیق و علیه توکل.
سلام مرا به علی آقا و آبجی مریم و معصوم و احمد و… برسانید.
خداحافظ از طرف محمود
منطقه عملیاتی والفجر ۸- تیپ ۴۶ الهادی-
۶۵/۱/۳۰
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
السلام علیک یا اباعبدالله؛ السلام علیک یا صاحب الزمان و علی نائبه امام خمینی
پدر و مادر عزیزم امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه نگرانی نداشته باشید و همیشه در پناه ایزد متعال صحیح و سلامت باشید. این حقیر همیشه سلامتی شما را از خدای کریم خواهانم. اگر از حال اینجانب خواسته باشید بحمدلله و المنه در پناه خداوند صحیح و سالم هستم. قبل از هر چیز باید بگویم جریان روز جمعه به کجا انجامید؟ برایم در جواب همین نامه بنویسید.
حال بچههای دیگر چطور است؟ مجتبی و مصطفی و مرضیه و آبجی مریم و آبجی معصوم و علی آقا و احمد و مهدی و غیره و غیره…. امید دارم که انشاالله حال همگی خوب و سلامت باشد. مامان جون غصه نخوری یکوقت که من خیلی ناراحت میشوم. هر موقع که ناراحت میشوی انگار به من الهام میشود و من هم نگران میشوم. شما را به خدا قسم که اینقدر غصه دنیا و زندگی و غیره را نخور. زندگی را برای خودت ساده و راحت بگیر تا به یاری خدا همیشه سالم باشی. برای من هم خیلی ناراحت نباش. انشالله به موقعش مرخصی خواهم آمد. و ضمنا اگر خواستید برای احمد نامه بنویسید سلام مرا به او برسانید و برای من نیز وقتی نامه مینویسید از حال احمد برایم بنویسید. من در حال حاضر که برای شما نامه مینویسم ساعت ۶ بعد از ظهر روز دوشنبه ۳۱/۶/۶۵ در گردان زهیر لشکر سیدالشهدا علیه السلام هستم و ما فعلا در غرب کشور مستقر هستیم، ولی شما به آدرس پشت پاکت نامه بنویسید. آنها خودشان برای ما میآورند.
خب دیگر وقت عزیزتان را بیش از این نمیگیرم و شما پدر و مادر عزیزم و همه بچه ها و دوستان و آشنایان را به ایزد متعال میسپارم.
ضمناً به آقاجون بگویید از اینکه نتوانستم ایشان را ببینم و خداحافظی کنم خیلی خیلی متاسفم و همینطور آقامجتبی که دلم برایش تنگ شده بود و نتوانستم با او هم خداحافظی کنم. علی آقا جون هم که همینطور. روز جمعهای بعد از نماز خیلی در دانشگاه دنبالش گشتم که شاید ببینم او را، ولی متاسفانه او را نیافتم. سلامم را در آخر به این سه نفر برسانید و از طرف من از آنها نیز خداحافظی کنید و بگویید ما را حلال کنند و التماس دعا دارم.
توجه-توجه
مامان جان اگر جواب نامه را نخواستید ننویسید، چون کمکم که هوا سرد میشود میخواهند ما را به همین زودی ها انتقال دهند به جنوب، زیرا اینجا شبها سرد و روزها گرم است.
و شاید این نامه را بدهم یکی از بچهها که به تهران میآید بفرستد پست تا برایتان بیاورند.
خداحافظ به امید دیدار
روز دوشنبه ۶۵/۶/۳۱
جواب را زود بنویسید تا جای من تغییر نکرده .
خداحافظ. به امید دیدار و پیروزی رزمندگان اسلام
خاطرات
- مادر شهید:
وقتی به او میگفتیم که با لباس روحانی به جبهه برو، میگفت: انسان در هر لباسی که باشد، باید هدفش فیسبیلالله باشد و فقط در جلب رضایت الهی بکوشد. لباس، هدف نیست. من وقتی با لباس روحانیت به جبهه میروم، رزمندگان، آنقدر ابراز علاقه میکنند که نمیگذارند به خط مقدم بروم، اما من دوست دارم مانند بسیجیان گمنام باشم.
- پدر شهید:
اول دبیرستان را که خواند، با فردی به نام سید رضا فتاحی که طلبه بود آشنا شد. این آشنایی، مسیرش را عوض کرد و او را به حوزه و طلبگی کشاند.
آرام و بی آزار بود. خیلی مظلوم بود. یک سال رفت کابینت سازی کار کرد، اما دست آخر، صاحب کارش چیزی به او نداد!
وقتی که خیلی از چیزی ناراحت میشد، میرفت توی اتاقش در را میبست و نیمساعت بعد بیرون میآمد.
یکبار یکنفر به امام اهانت کرد. محمود خیلی ناراحت شد، اما چون آن فرد بزرگتر از او بود چیزی نگفت. فقط از شدت ناراحتی، گریه کرد.
- همرزم شهید:
در حین عملیات به من گفت: من میروم و تو تنها میمانی. یادت باشد نگذاری پیام امام روی زمین بماند.
چیزی نگذشت که ترکش خمپاره به بدن مطهرش اصابت کرد.
لحظه شهادت، با ذکر مقدس «یا مهدی» شربت شیرین شهادت را نوشید و خون پاکش، خاک شلمچه را رنگین ساخت.
آن اواخر، دیگر با لباس روحانیت به جبهه نمی رفت، تا بتواند در خط مقدم حضور داشته باشد. اما رفتارش آنقدر موقر و آرام و باصفا و روحانی بود که همۀ گردان فهمیده بود که این شخص باید روحانی باشد.
- خواهر شهید:
هیچ وقت لباس نو در مدرسه نمی پوشید خصوصاً در ایام عید و پس از آن از پوشیدن لباسهای نو و کفش نو شدیداً خودداری میکرد و میگفت وقتی من میبینم بچههای فقیری که با لباس پاره به مدرسه میآیند چگونه لباس نو بپوشم.
نمایه محتوا : گنجینه ل۱۰ / تولید
One Comment
۲۰ بهمن ۱۴۰۱ at ۲:۰۴ ق٫ظ
ناشناس
روحش شاد و قرین رحمت الهی