شهید محمود زارعی اقدم به روایت مجتبی زارعی اقدم برادر شهید
امام جماعت اجباری
محمود؛ شناسنامهای ۵ سال از من بزرگتر بود، اما انگار ۵۰ سال جلوتر از من بود.
از همان کودکی، با بقیه بچهها فرق داشت. سن و سالی نداشت اما سلوک معنوی را طی میکرد.
او جهاد را قبل از جبهه شروع کرده بود و از همان زمان پیش از انقلاب، شهادت طلبیاش آشکار بود.
روحانی بود اما به عنوان یک بسیجی ساده در جبهه حضور پیدا میکرد. آن اواخر، دیگر لباس هم نمیپوشید، اما همرزمانش با دیدن وجنات و سکناتش، فهمیده بودند که روحانی است. راز و نیاز شبانهاش را که دیده بودند، شک کرده بودند و گفته بودند: تو روحانی هستی، اگر راستش را نگویی میرویم در لشکر سیدالشهدا علیه السلام جار میزنیم تا همه بفهمند.
هر طور بود، راضیاش کردند امام جماعت شود.
آخرین خداحافظی
با برادر دیگرمان همرزم بود.
قبل از آخرین عملیات، او را بوسیده بود و گفته بود: در این سفر، تنها میمانی!
او از برادر خواسته بود که بعد از شهادت، وصیتنامهاش را به دست خانواده برساند. بعد هم با یا مهدی از او خداحافظی کرده بود…
ردای شهادت
اورکُت همسر خواهرمان را مدتی بود که به تن میکرد.
در آخرین سفر، کت را درآورد و دیگر نپوشید.
هرچه گفتیم: “هوا سرد است، بپوش” راضی نشد.
گفت: میخواهم با لباس خودم به شهادت برسم.
قلب رقیق
رقت قلب و دلسوزیاش به حدی زیاد بود که اگر در آفریقا، مظلومی را به ستم میکشتند، او اینجا میگریست و غصه میخورد.
حب اهل بیت (ع)
عاشق مراسم اهل بیت(ع) بود. هم شرکت کننده بود، هم برگزار کننده. جلسههای متعدد هفتگی قرآن، نهجالبلاغه و معارف در منازل دوستان، تشکیل بسیج محلی، تشکیل هیئت ابوالفضل العباس، تشکیل کلاسهای کانون قرآن در مساجد محلهای مختلف برای نوجوانان، مجالس عزاداری برای ائمه هدی علیهم السلام، اجرای مولودی هنگام اعیاد مذهبی و میلاد معصومین(ع) و….. با شور و شوق خاصی در پی اینگونه مجالس بود.
ذوب در ولایت
عاشق بی چون و چرای امام بود. آقای خامنهای را هم خیلی دوست داشت. یک شب که در منزل حاج آقا مجتهدی بود، آقای خامنهای هم مهمان آنان بودند. محمود دست آقا را بوسیده و چند کلمهای با ایشان صحبت کرده بود. وقتی به خانه آمد، سر از پا نمیشناخت. مدام میگفت: “چه افتخاری نصیبم شد که آقا را دیدم.”
همیشه از آن روز به شیرینی یاد میکرد.
تقید پیش از تکلیف
پیش از آنکه به سن تکلیف برسد، نسبت به حلال و حرام حساس بود.
گاهی در بعضی مهمانیها که شرکت میکرد، اگر احساس میکرد میزبان قید و بند مذهبی ندارد، فوراً معادل غذایی که خورده بود، رد مظالم میداد.
عارف عاشق
راز و نیازهای شبانه و سجدههای طولانیاش در نیمههای شب، او را یک عارف تمام عیار کرده بود.
او کلکسیونی از خوبیها بود.
همۀ صفات پسندیده در وجودش متبلور شده بود.
محمود؛ تجلی واقعی نامش بود و حقیقتا ستودنی بود.
در ۲۰ سال عمرش حتی یک دروغ، یک خیانت و یک پرخاش از او ندیدیم.
برای محرومین، فقط غصه نمیخورد. اشک میریخت. حتی اگر مسلمان یا ایرانی نبودند.
با ادب و تواضع، همه را شیفتۀ خودش کرده بود.
دعا کن خجالتزده نشویم!
در حسرت شهادت بود.
همیشه با غم و غصه از رفتن شهیدان و ماندن خودش یاد میکرد.
میگفت: نمیدانم چرا خدا لیاقت شهادت را به من نمیدهد؟
به مادرمان میگفت: فردا که جنگ تمام شود، شما با داشتن چند پسر، شرمنده و خجالتزدۀ خانوادۀ شهدا میشوی. دعا کن خدا هم حاجت مرا بدهد، هم شما را خجالتزده نکند.
آخرین بار موقع رفتن به جبهه، به مادر گفت: دلت را راضی کن مادر جان. از خدا بخواه خدا آنچه در دل دارم برآورده کند، چون دعای شما مانع استجابت دعای من است.
باقیماندۀ شهیدان
همیشه میرفت در جوار مزار شهدا، مودبانه مینشست و ادای احترام میکرد.
در پنهان، به فرزندان شهدا سرکشی میکرد و در درسها به آنها کمک میکرد.
پذیرفته شدگان
چند روز پیش از شهادت محمود، خواهرمان خواب دید که همه خانواده در مکه معظمه هستیم و باید امتحانات و آزمایشات خاص شویم. بعد از گذراندن مراحل دشوار، هاتفی از آسمان صدا زد: «شما مورد رحمت خدا واقع شدید. خدا شما را قبول کرد.»
چند روز بعد، خبر شهادت محمود را به ما دادند.
منبع: گنجینه ل۱۰