شهید عبدالرزاق علیشیری به روایت مهدی رمضانی
پای چپش در کودکی فلج شده بود و از خدمت سربازی معاف بود، اما از خدمت به اسلام باز نماند.
فرماندهان با دیدن وضعیت راه رفتنش، مردد بودند بماند در گردان؟ یا برگردد عقب.
عبدالرزاق از آنها فرصت چند روزهای خواست تا خودش را نشان دهد.
در خشم شبها، عبدالرزاق آمادهترین نیرو بود و در صبحگاهها، نفر اول.
عاقبت خودش را ثابت کرد و ماندنی شد. در هر عملیات، زخمی به یادگار برگرفت، چشمش تیر خورد، دستش قطع شد و… اما باز هم ادامه داد… با روحیه و پر توان.
عبدالرزاق، بمب روحیه بود. حضورش در جبهه با آن وضعیت جسمی، حجت را بر همه تمام کرده بود.
* * *
نیروها آماده می شدند برای عملیات والفجر ۴ . فرمانده یکی از گردانهای لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) به او گفت: عبدالرزاق تو تا الان با یک دست تیراندازی میکردی. آنجا دشت بود اما حالا میخواهیم به ارتفاع برویم. ممکن است به خاطر عدم کنترل بر روی اسلحه، به نیروهای خودی ضربه بزنی.
عبدالرزاق ناراحت شد، مرخصی گرفت و به عقب بازگشت.
یکروز وقتی نیروها در ارتفاعات قلاجه برنامه صبحگاه را اجرا میکردند، عبدالرزاق چفیه به گردن، پرچم یاحسین و شمشیر به دست وارد صبحگاه شد.
در جواب تعجب همرزمان گفت: اگر نمیتوانم اسلحه به دست بگیرم، با شمشیر به میدان میآیم.
او در یکی از مراحل همان عملیات، توسط نیروی دشمن، به رگبار بسته شد.
دو نفر از رزمندگان پیکرش را با پتو به عقب بردند. دوستانش به او گفتند: اشهدت را بخوان. عبدالرزاق خندید و گفت: هنوز وقتش نرسیده!
* * *
بعدها به لشکر سیدالشهدا علیه السلام، گردان حضرت علی اصغر رفت و تحت هدایت شهید حاج حسین اسکندرلو ادامه خدمت داد. تا آنکه سرانجام، در اولین روز از آخرین ماه سال ۱۳۶۴، وقتش رسید و او در فاو، شمشیر به دست، به دیدار معبودش شتافت.
وی برای خاموش کردن چهارلول دشمن، شمشیر به دست و نارنجک به کمر وارد سنگر دشمن شده بود، دقایقی بعد تیربار خاموش شد و عبدالرزاق بازنگشت!…
پیکرش ۱۳ سال بعد در فاو تفحص شد و در گلزار شهدای امامزاده محمد کرج آرمید.
بازنویسی/ جمع آوری اینترنتی و فضای مجازی