فرمانده با صلابت

روزهای غربت لشکر ۱۰ در عملیات خیبر

از روزهای حضور حاج کاظم رستگار و بچه هایش در جزیره مجنون ۳۸ سال میگذرد…

۳۸سال پیش این شب ها و روزها به سختی می‌گذشت…

شب ها و روزهای عملیات خیبر از همه‌ی روزها و شب ها بیشتر عاشورایی بود… دو سه روز بعد از عملیات خیبر، دشمن خودش را پیدا کرد و پاتک های مرگبارش شروع شد…

 از روز ششم اسفند که تیپ سیدالشهدا(ع) به جزیره مجنون فرا خوانده شد یک روز خوش ندید…

دشمن از زمین و آسمان حمله می‌کرد. تانک هایی که لوله به لوله در یک مسیر روی چندتا جاده جزیره جولان میدادند و نفس هر نفس‌کشی را می گرفتند… مصاف تن بود و تانک. غرش تانک‌های تی ۷۲ برای کسی اعصاب نگذاشته بودند. هواپیماهای ملخی دشمن و به قول بچه های رزمنده هواپیماهای پنج زاریشان قرار را از همه گرفته بودند. آنقدر با کالیبرشون دقیق روی پدها و آبراهه ها شلیک میکردند که هیچ بنی بشری از دست آن‌ها فراری نداشت….

گردان های تیپ سیدالشهدا(ع) یکی پس از دیگری با هلی کوپترهای شنوک گروهان به گروهان روی پدهای جزیره مجنون شمالی پیاده می شدند و با کمپرسی های ۱۹۲۱ آبی رنگ که از دشمن غنیمت گرفته بودند به جزیره مجنون جنوبی وارد می شدند… در مسیر بارها و بارها رزمنده ها به خاطر هجوم هواپیماها ملخی از ماشین پایین می‌ریختند و در کنارهای جاده جان‌پناه می‌گرفتند…

گردان حضرت قاسم (ع) گردان قمربنی هاشم (ع) گردان زهیر و بعد هم گردان عاشورا و حضرت علی اصغر و علی اکبر (ع) روزهای سخت و تلخی برای فرماندهان مخصوصا شهید حاج کاظم رستگار فرمانده لشگر سیدالشهداء (ع) بود…. هنوز فرمان حمله صادر نشده بود که با خبر شهادت مرتضی سلمان طرقی و حسین راحت، فرمانده عملیات تیپ سیدالشهدا(ع) غرق در ماتم شد… رستگار کسی نبود که با این خبرها بشکند اما یکی یکی یارانش در چند روز سخت تنهایش گذاشتند.

حاج احمد غلامی جانشین‌اش روز ۸ اسفند به سختی مجروح شد و عقب رفت…

ساعتی نگذشت که خبر رسید احمد ساربان نژاد، فرمانده گردان قمربنی هاشم (ع) بی سر به ملاقات خدا رفت و به دنبال احمد، گردان حضرت قاسم (ع) بی‌فرمانده شد و مرتضی حمزه دولابی آسمانی شد…. در یک روز سه فرمانده قدرتمند را از دست داد و یکی دو روز بعد، امید تیپ سیدالشهدا(ع)، رحمت الله کرد که خیلی رویش حساب باز کرده بود با پهلوی شکافته راهی بهشت شد…

پاتک های روز ۱۲ و ۱۳ اسفند ۶۲ در پد شرقی جزیره مجنون جنوبی و دلاورمردی بچه های گردان حضرت قاسم(ع) و علی اکبر(ع) همه توان فرماندهی تیپ سیدالشهدا(ع) را به کمک گرفت و روزهای غربت فرمانده تیپ سیدالشهدا(ع) و رزمنده های وفادارش از راه رسید… کا ظم رستگار هنوز در خط مقدم می جنگید و دشمن با همه ی توانش حمله کرد. همه جا پر از تانک بود. بچه‌های تیپ حضرت عبدالعظیم(ع) هم از راه رسیدند و حماسه روزهای ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ اسفند جزیره مجنون رقم خورد…

شهید رستگار هم با همه‌ی توانش به دشمن زد. همه شاهد بودند از کشته های دشمن پشته ساخت و فرزندانش را میدید که در مصاف دشمن چون گل پرپر می شوند. کسی نبود و ندید و ننوشت که به رستگار چه گذشت. فقط غلامعلی رشید ذره‌ای را بیان کرد و مستند شد. برادر غلامعلی رشید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: «وضع خط خراب است، در محور تیپ سیدالشهدا(ع) دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می‌آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند… آتش (دشمن) به شدت زیاد است… جاده، آب، غذا و نیرو کم است..ِ. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد… نیروها در خط، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.»

برای نسلی که رستگار را ندیده اند باید گفت: او تا آخرین نفر جنگید و نشکست. کسی گریه اش را در صحنه نبرد ندید. صدایش نلرزید و نترسید… شما وارثان این چنین مردان با صلابت و فداکار هستید… باید ایستاد و نترسید و تا آخر مقامت کرد و نلرزید…

سردار غریب لشکر سیدالشهدا(ع) غریبانه و مظلومانه، تک و تنها در حین عملیات بدر، روز پنجشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله (منطقه هور الهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان لشکر سیدالشهدا(ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آخرین آرزویش نیز محقق شد… گویی حاج کاظم فرمانده غریب لشکر سیدالشهدا(ع) به زیارت مولای کاظمین رفته بود که پیکر مطهرش بعد از ۱۳ سال همچون سید و سالار شهیدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت…

راوی: جعفر طهماسبی

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search