نام: نادر
نام خانوادگی: انصاری اسفنگره
نام مادر: خدیجه
نام پدر: مظاهر
تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱/۱
محل تولد: تبریز
وضعیت تاهل: مجرد
میزان تحصیلات: سوم دبیرستان رشته علوم تجربی
سن: ۱۸ سال
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱/۲۴
محل شهادت: فکه
عملیات: والفجر۱
گردان : گردان حر
مسئولیت: تک تیرانداز
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مزار: بهشت زهرا(س) ، قطعه ۵۰ ، ردیف ۴۰ ، شماره ۲
نمایه محتوا: جمع آوری اینترنتی و گنجینه ل ۱۰
زندگینامه
شهید نادر انصاری سال ۱۳۴۴ در یک روستای دور افتاده و محروم به نام ده اسفنگره از توابع شهرری دیده به جهان گشود. وی سال ۱۳۴۶ به همراه خانواده به شهرری نقل مکان کردند و شناسنامه اش در شهر ری صادر شد.
وی سال ۱۳۵۱ با علاقهی وافری که به درس نشان میداد راهی مدرسه ابتدایی فرنام سابق (شهید فیاض بخش) شد و سال ۱۳۵۶ در مدرسه راهنمایی حسن علی منصور سابق واقع در جاده قم وارد شد.
سال ۱۳۵۹ در دبیرستان شهید مدرس واقع در جاده قم ثبت نام کرد تا مدارج علمی را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارد. وی از همان سالها فعالیت سیاسی خود را به طور جدی با شرکت در بسیج شروع نمود.
او به عضویت پایگاه ۱۴ معصوم واقع در محل خود درآمد و در سال ۱۳۶۰، ۴۵ روز آموزش رزمی را در پادگان بلال حبشی سپاه پاسداران دید و سال ۱۳۶۱ برای اولین بار راهی منطقه جنگی شد تا به مقابله با دشمن بپردازد.
اولین عملیاتی که شرکت کرد بیت المقدس بود و برای دومین بار در منطقه سومار در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت کرد و اما بار سوم، برای آخرین بار در حدود برج ۱۰/۱۳۶۱ راهی جنوب شد و در عملیات والفجر یک شرکت کرد و در شمال فکه به فیض شهادت رسید.
پیکرش در منطقه جا ماند و ۱۴ سال بعد به آغوش خانواده بازگشت.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا
شهیدان زنده اند الله اکبر
با سلام و درود خدمت مولایم حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حقش حضرت آیت الله حاج آقا روح الله الموسوی الخمینی.
عزم سفر به کربلای حسین دارم و امیدوارم که مانند شهدا از این کاروان حسینی عقب نمانم.
پرواز به سوی خدا جایی است که یک مومن در جستوجوی اوست و فقط شهادت است که میتواند انسان را به سوی خدا نزدیک کند نه چیز دیگر، و با لذت ترین و شیرین ترین لحظه زندگیم آن موقعی است که شهادت خالصانه در راه خدا نصیبم شود. به خدای بزرگ سوگند که شهادت آرزوی من است و لحظه به لحظه انتظار آن را میکشم. شهادت برای من از هزار بار داماد شدن بهتر است. ای کاش هزاران جان داشتم و همهی آنها را در راه خدا هدیه میکردم و شهید میشدم.
من وصیت میکنم که در هنگام شهادت من به تمام دوستان و آشنایان تبریک صمیمانه بگویید، چشمان مرا به هنگام شهادتم باز بگذارید تا کوردلان ببینند و بدانند که من این راه را کاملا آگاهانه انتخاب کرده ام و من بنده خدا نادر انصاری با عشق به اسلام و سرورم امام حسین و رهبرم خمینی عزیز به جبهه حق علیه باطل آمده ام تا به دشمنان خدا و قرآن بفهمانم که حسین زمان تنها نخواهد ماند و تا خون در رگهایم جاری است از اسلام دفاع خواهم کرد و یاور رهبرم خواهم بود.
برادران و خواهران، من نسبت به شما عزیزان هیچ نصیحتی ندارم. فقط وصیت میکنم به شما که اسلام غریب است و وظیفه شما است که اسلام عزیز را یاری کنید. هرچه دارید بگذرید از آنها و آنها را فدای اسلام کنید که اسلام از همه چیز مهمتر است. به این دنیای بیوفا دل نبندید و وابسته نشوید.
مبادا زر و زیورهای این دنیا شماها را به دام هلاکت گرفتار سازد. دل از این دنیا بکنید و روانه خدا شوید تا اینکه در نزد خدا و شهدا روسفید شوید. قدر این مکتب انسان ساز را بدانید و در مکتب اسلام خودتان را پرورش دهید تا خداوند شماها را به سوی خود فرا خواند.
پدر و مادرم و دیگر پدر و مادرهای شهید داده، شماها نزد خداوند و نزد آقا اباعبدالله الحسین روسفید هستید. خوشحال باشید و گریه هاتان گریه ای باشد همراه با خوشحالی و از مرگ آگاهانه فرزندان خود ناراحت نباشید چرا که تمام شهدای اسلام همه در نزد سرورشان حسین (علیه السلام) هستند و چه جایی بهتر از آنجا که فرزندان شما در کنار سرورمان باشند.
پدر و مادرم، میدانم که برای شما فرزند خوبی نبودم. امیدوارم که مرا ببخشید که اگر این کار را نکنید خدا هم مرا نمی بخشد.
پدر و مادرم، برایم آرزوها داشتید ولی همه آنها فدای مکتبم اسلام، و برای من اسلام مهم است. برای من زیارت قبر شش گوشه امام حسین (علیه السلام) مهم است و اگر هزاران جان داشتم همه آنها را فدا میکردم بخاطر اینکه سرورم آقا امام حسین (علیه السلام) را زیارت کنم.
برادرانم و آشنایان، وفادار به جمهوری اسلامی و وفادار به رهبرمان باشید و اگر خدای ناکرده در جمع حزب الله نبودید به جمع حزب الله بپیوندید که این کارها در نزد خدا بهترین کارها است.
از همه شماها رضایت میطلبم.
پدرو مادر و برادرانم، برای من دو ماه روزه قضا بگیرید و برای احتیاط یک سال نماز قضا به جای آورید تا اینکه ان شاءالله نزد خدا چیزی بر گردنم باقی نمانده باشد.
مقدار کمی بدهکارم که بچه های بسیج میدانند. آنها را بپردازید و مقداری هم کتاب دارم از آنها استفاده بکنید و کسانی که می توانند و علاقه دارند میتوانند استفاده کنند.
مطلب دیگری که دارم این است که اگر جنازه من به دستتان نرسید هیچ ناراحت نباشید. جسم مهم نیست. و اگر هم رسید من را در بهشت زهرا دفن کنید و بر روی سنگ قبر من بنویسید (شهید بنده خدا نادر انصاری) و برایم ختم ساده ای بگیرید.
زیارت همگانی کربلا ان شاءالله
والسلام علی جمیع الانبیا و المرسلین و الشهدا و الصالحین
دوشنبه ۲۱/۷/۱۳۶۱
پاسدار اسلام بنده خدا نادر انصاری
امام را دعا کنید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار!
خاطره
- دیگر به جبهه نمیروم!
به روایتِ برادر شهید:
بار سوم بود که میخواست به جبهه برود.
پدر گفت: ۳ مرتبه رفتی. دیگر بس است. بمان و درست را بخوان.
نادر جواب داد: برای آخرینبار میخواهم بروم. اگر برگشتم، دیگر به جبهه نمیروم.
رفت و شهید شد…
- رختخواب سرد و سخت!
به روایتِ مادر شهید:
همیشه روی موکت میخوابید.
می گفت: جوانهای ایران در جبههها روی سنگ و خاک میخوابند. من هم باید مثل آنها باشم. زمین تشک من، آسمان لحاف من و سنگهای بیابان متکای من هستند.