درباره شهید سلمان ایزدیار به روایتِ برادر جعفر رجبی
مدتی بود در جزیره مجنون، مشغول پدافند بودیم.
شرایط جزیره واقعا سخت بود.
پشهها امانمان را بریده بودند. از شر موشهای غول پیکر هم در امان نبودیم. موقع خواب اگر غافل میشدیم، زنده زنده انگشتهایمان را هم میجویدند. هوا گرم و کلافه کننده بود. روزی یک نوبت از قرارگاه میآمدند و صبحانه و ناهار و شاممان را یکجا از توی قایق برایمان پرت میکردند و میرفتند. هر لحظه ممکن بود غواصهای کمین دشمن بیایند سروقتمان. اوضاع سختی بود.
در آن شرایط سخت، یک چیزهایی هم بود که بهمان قوت قلب میداد. یک چیزهایی مثل حضور فرماندهان و مسئولین گردان.
سلمان ایزدیار؛ جانشین گردان بود اما هر شب به خط میآمد و تا صبح در کنار بچهها بود.
یک روز ساعت حدود ۸ و نیم صبح بود و ایزدیار طبق معمول از خط میآمد. آنقدر عرق کرده بود که لباس فرم سپاهش، شوره زده بود.
چیزی نگذشت که دیدیم سر و کلۀ یک جیپ تر و تمیز هم پیدا شد.
رانندۀ جیپ که یک سرباز ارتشی بود، آمد و نزدیک ما نگه داشت.
یک سرهنگ خوشتیپ با سر و وضعی مرتب و پوتینهایی واکس زده، از ماشین پیاده شد. جلو آمد. نگاهی به سر و شکل ما که زیرپوش و شلوار خاکی به تنمان بود انداخت و از من پرسید: مسئول خط اینجا کیست؟
سلمان ایزدیار را که قناصهاش را مثل بیل گذاشته بود روی دوشش و به ما نزدیک میشد، نشانش دادم و گفتم اوست.
سرهنگ با تعجب پرسید: او؟
گفتم: بله
رفت پیش او و سلام و حال و احوال کرد. بعد اشاره کرد به اسلحهای که در دستش بود و پرسید: این چه سلاحی است؟ ما در سازمانمان چنین سلاحی نداریم.
شهید ایزدیار دستی به محاسن بلندش کشید و دست دیگر هم بر قناصه. برای سرهنگ توضیح داد که: این قناصه است. مستقیم میزند به هدف. بچههایی را که میبینی پیشانیشان هدف قرار گرفته، با همین میزنند.
ایزدیار اسلحه را داد دست سرهنگ تا با آن شلیک کند. سرهنگ پرسید: از کجا میآیی؟
ایزدیار گفت: خط
سرهنگ دوباره با تعجب پرسید: یعنی شما توی خط میخوابی؟! مگر شما تشکیلات ندارید؟! شما باید در قرارگاه باشید، نه توی خط.
ایزدیار گفت: میمانم که پیش بچهها باشم.
آن دو به سنگر رفتند و کمی درباره شهدای ارتش که پیکرهایشان باقی مانده بود، با هم صحبت کردند.
سرهنگ موقع رفتن پیش من آمد و باز با تعجب پرسید: او واقعا جانشین گردان است؟
جواب دادم: بله.
گفت: جانشین گردان است و شب میرود توی خط میخوابد؟
گفتم: هر شب کارش همین است.
سرهنگ دیگر چیزی نگفت. دوباره نگاهی سرشار از تعجب و تحسین به شهید سلمان ایزدیار انداخت و خداحافظی کرد و رفت…
منبع: شناسنامه رزم عملیات پد مرکزی جزیره مجنون
مرکز حفظ آثار استان البرز