مسافرِ آسمان

سال ۱۳۴۹ بود. پاییز هنوز به نیمۀ اولین ماه خود نرسیده بود که جعفر دیده به دنیا گشود.

مادرش وقتی باردار بود، حالات معنوی خاصی پیدا کرده بود. مدام در حال دعا و نماز و عبادت بود.

پسر که به دنیا آمد، مبتلا به بیماری سختی شد. پدر نذر و نیاز کرد. به قمر بنی هاشم(ع) متوسل شد و شفای او را گرفت. پدر بعد از شهادت پسر نیز ادای نذر را ادامه داد. گویی حقیقتا اعتقاد دارد که شهید زنده است.  

* * *

عشق شهادت را به سینه داشت اما چون سن و سالش کم بود. او را نمی پذیرفتند. ناچار شد در شناسنامه اش دست ببرد و تاریخ تولد خود را عوض کند.

کار اعزامش درست شد اما هنوز به خانواده چیزی نگفته بود.

یک روز قبل از رفتن به جبهه، غسل شهادت کرد. با خانواده عکس یادگاری انداخت و خطاب به مادر گفت:

تو را به فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) قسم می دهم هرچه گفتم قبول کن. مادر که نمی دانست که جگرگوشه اش چه در سر دارد، پذیرفت.

پسر گفت: مادر، ساکم را ببند، می خواهم بروم جبهه.

مادر که قسم خورده بود، نتوانست بهانه ای بیاورد. با دست های خودش ساک پسر را بست و او را راهی آسمان کرد…

* * *

جعفر در عملیات خیبر به اسارت درآمد و در اثر مجروحیت، با بالهای خونین خود پرواز کرد. پیکرش سالها بعد به آغوش خانواده بازگشت.

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search