شهادت؛ هنر مردان خداست

خاطره برادر امیرمسعود حقیقت دار درباره شهید محمود موافق

نزدیکی‌های آخر سال بود.

یک روز محمود گفت: بیا با موتور چند جایی برویم.

پرسیدم: کجا؟!…

گفت: یکسری لباس و خرده ریز هست، ببریم شب عیدی برسانیم دست نیازمندان.

قبول کردم و راهی شدیم.

یادم هست خیلی وقت گذاشت زحمت کشید. رفت از ادارۀ بازرگانی، مقدار زیادی پارچۀ لباس کار گرفت. برد یک جای دیگر، همۀ آن پارچه ها را داد دوختند و تبدیل به لباس کار برای هنرجویان هنرستان کردند. بعد برد جاهایی که می دانست، توزیع کرد تا در اختیار کسانی قرار بگیرد که استطاعت تهیه لباس کار را هم نداشتند.

* * *

مدتی بعد، پنجشنبه شبی بود و ما در ابتدای خیابان محلاتی مشغول نگهبانی بسیج بودیم. محمود هم با موتورسیکلتش از راه رسید.

پیاده شد و سلام و احوالپرسی کردیم. خیلی خسته بود. از دعای کمیل می آمد. همیشه برای هنرجویان هنرستان، مراسم دعا برگزار می کرد.

آن شب محمود، حال عجیبی داشت. مدام می گفت دعا کن شهادت قسمتم شود.

از دلش خبر داشتم. خیلی از شاگردهایش که تربیت یافتۀ خود او بودند، راهی جبهه و بعد، راهیِ آسمان شده بودند. او احساس جاماندگی از شاگردان و شرمندگی از خانواده هایشان را داشت.

آن شب، یقین کردم که حتما به شاگردانش خواهد پیوست.

همینطور هم شد. او آنقدر از خدا خواست تا عاقبت به جمع هنرستانیهایی پیوست که هنر اصلی شان شهادت بود.

ارسالی کاربران

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search