جا مانده

درباره شهید علیرضا رابعی به روایت حسن رابعی هم رزم و خواهرزاده شهید

علیرضا وقتی قرار شد از پایگاه ابوذر اعزام شود، آمد و شانه های مرا گرفت و گفت: دیگر تمام شد. اعزام شدیم.

از خوشحالی تمام پسته هایی را که خانواده در ساکش گذاشته بودند بین بچه ها پخش کرد.

وقتی از مرخصی برگشتیم به من گفت بیا قولی به یکدیگر بدهیم.

گفتم چه قولی؟

گفت قول بدهیم هر کدام از ما شهید شدیم، دیگری از خانواده شهید مراقبت کند.

نخواستم حرفش را جدی بگیرم. اما چند وقت بعد، دوباره همین جمله را وقتی که در سنگر بودیم، پیش شهیدان صادقی و رحمانی هم گفت. بالاخره به هم قول دادیم.

او رفت و من ماندم…

***

ما ۶ نفر بودیم که روی توپ ۲۳ میلیمتری پدافند هوایی بودیم. پشت پتروشیمی بصره نزدیک دریاچه ماهی در حال جابجایی توپ به نقطه دیگری بودیم که صدای هواپیمای دشمن که هر لحظه به ما نزدیکتر می شد را شنیدیم. در یک لحظه همه‌جا را آتش و دود فرا گرفت. هر کدام به نقطه ای پرتاپ شده بودیم. ماشین و توپ در آتش می سوخت. لحظه ای به خودم آمدم و اطرافم را بررسی کردم. همه شهید شده بودند. از آن ۶ نفر، فقط من محکوم به زنده ماندن شدم.

منبع: بازنویسی از نت

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search