یوسف گم گشته باز آمد…

خاطره درباره شهید یوسف جعفرقلی

سه ماه و نیم از اعزامش به کردستان می گذشت که خبر شهادتش برای خانواده آمد.

خانواده، با دلهایی آکنده از غم و اندوه، سه نفر راه راهی کردستان کردند تا پیکر پسرشان را بیاورند، اما معلوم شد اشتباه شده و یوسف، صحیح و سلامت است.

آنها که رفته بودند دنبال یوسف، همراه خودش بازگشتند به تهران. یوسف گم گشته باز آمد به تهران.

خانواده وقتی یوسف را زنده و سالم دیدند بسیار شادمان شدند و ماجرا را برایش تعریف کردند. اما واکنش او، آهی عمیق بود که از ته دل کشید و گفت: شهادت لیاقت می خواهد و من از آن بی بهره ام.

او دو روز کنار خانواده ماند و سپس عزم رفتن کرد. خانواده مانع شدند اما یوسف گفت:

تا زمانی که بیگانه در خاک این کشور جولان می دهد، باید مرا در جبهه ها پیدا کنید.

وی بارها به سختی مجروح شد اما به محض بهبودی راهی جبهه می شد. تا اینکه سرانجام صبح یک روز توسط ترکش راکت هواپیمای دشمن، به آرزویش رسید.

منبع: گنجینه ل۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search