حبیب خدا

خاطراتی درباره شهید حبیب الله کلهر به روایت همرزم شهید

حبیب الله ایمان محکمی داشت و همیشه به خدا توکل می کرد.

شبی در حین عملیات خیبر قرار شد جلوی عراقیها را مین‌گذاری کنیم. حجم آتش دشمن، در این عملیات بی‌سابقه بود.

پیش از حرکت، حبیب بچه ها را جمع کرد و گفت: «باید به خدا توکل کنید. تا خدا نخواهد، هیچ اتفاقی رخ نمی دهد، این گلوله ها را که میبینید، همه طبل توخالی است. شما خدا را یاد کنید و پیش بروید و نترسید. این گلوله ها فقط صدا دارند. اینها برای امتحان ما می بارند. ما خدا را داریم و اوست که ما را حفظ میکند».

حرف هایش که تمام شد، بچه ها احساس عجیبی داشتند. دیگر کسی از  تانک ها نمی ترسید، همگی راه افتادیم درحالیکه باران گلوله ها می بارید. بچه ها یک‌نفس می دویدند و زمین‌گیر نمی شدند. تا اینکه سرانجام کار را تمام کردند.

موفقیت عملیات آن شب، به خاطر اعتقاد عمیق حبیب‌الله به مشیت الهی بود که سبب تقویت روحیه ی افراد شد. خودش هم با شهادت در آن عملیات پاداش توکل و اعتقاد محکمش را گرفت و به جاودانگان همیشه‌ی تاریخ پیوست.

***

هر وقت اتفاق عجیبی رخ می‌داد، حبیب‌الله می‌گفت: انشاءالله خیر است.

یک روز غروب در سنگر نشسته بودیم و هر کدام چیزی می‌گفتیم. گاهی هم شوخی و خنده چاشنی خاطراتمان بود که ناگهان ناله‌ حبیب بلند شد! عقربی پای او را نیش زده بود.

همه با هم کمک کردیم که حبیب را به بچه‌های امداد برسانیم. در راه دیدم جمله‌ای را زمزمه می‌کند. خوب که توجه کردم دیدم همان جمله همیشگی را می‌گوید.

چند قدمی از سنگر دور نشده بودیم که خمپاره‌ای به سنگر ما اصابت کرد و جز خاکی که از آن بلند می‌شد اثری بر جای نماند. همه تعجب کردیم، حتی حبیب هم درد پایش را از یاد برده بود. عقرب را فرستاده خدا بود تا ما را در آن زمان نجات دهد و به گفته حبیب، به راستی که هرچه خدا بخواهد همان می‌شود و در هر کاری، خیری نهفته است.

منبع: بازنویسی از اینترنت

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search