شهید سید علیرضا جوزی

نام: سید علیرضا

نام خانوادگی: جوزی

نام مادر: زهرا برنا

نام پدر: سید ابوالقاسم

تاریخ تولد: ۱۳۵۲/۱۲/۱۸

محل تولد: شمیران، رستم آباد

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: دانش آموز بسیجی

سن: ۱۴ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۵/۱

محل شهادت: شلمچه، سه‌راه کوشک

عملیات: 

گردان: امام حسن (ع)

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام – تیپ حضرت زهرا (س)

مزار: تهران، چیذر، گلزار شهدای امامزاده علی‌اکبر(ع)

زندگی‌نامه

شهید سید علیرضا جوزی ۱۸ اسفند ۱۳۵۲ در محله رستم آباد پایین شمیران دیده به جهان گشود. وی آخرین فرزند خانواده‌ای پرجمعیت بود. ۹ برادر و ۱ خواهر داشت. پدرش سید ابوالقاسم بازنشسته ارتش بود و کار خرید و فروش موتور و دوچرخه هم انجام می داد. به همین سبب به لحاظ مالی وضعیت نسبتا خوبی داشت.

علیرضا دوران دبستان را با موفقیت پشت سر گذاشت اما راهنمایی را نیمه کاره رها کرد . از طریق بسیج، از سن ۱۲ سالگی به جبهه های حق علیه باطل شتافت. برادر بزرگش سید پرویز در راهپیمایی های پیش از انقلاب، مفقودالاثر شد و هرگز خبری از او بدست نیامد. برادران دیگرش هم در جبهه‌های جنگ حضور فعال داشتند و به اسلام و ایران خدمت می‌کردند. سید بهروز جوزی سال ۱۳۶۴ به فیض شهادت رسید و سید رضا جوزی و سید حمید جوزی هم افتخار جانبازی را داشتند. سید علیرضا که آخرین فرزند خانواده بود و در چنین فضای سلحشورانه‌ای رشد کرده بود، با الگوگرفتن از برادران ایثارگرش، راهی نبرد با دشمن شد.

بعد از ۲ سال نبرد بی امان با دشمن بعثی، سرانجام در آخرین روزهای جنگ هشت‌ساله، درحالیکه ۱۴ سال بیشتر نداشت، مصادف با عید قربان، با پیکری قطعه قطعه به دیدار ارباب خود رفت.

پیکر پاکش در گلزار شهدای امامزاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.

وصیتنامه

ای عزیزان بدانید که هیچ قطره‌ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست. و من می‌خواهم با نثار این قطره خون به معشوقم برسم. به معشوقی که سالهاست در انتظار دیدن اویم. به معشوقی که به انسان هستی داد و آنان را خلق کرد. مرگ دست خداست، پس از جبهه رفتن فرزندانتان ممانعت نکنید. برادرانم، بدانید که شهادت در راه خدا بالاترین درجه است و همینطور بالاترین و بزرگترین آرزوی من. آیا سکوت ما مقابل دشمن بوی انسانیت می‌دهد؟ انسان روزی به دنیای فانی می‌آید و روزی به دنیای آخرت می‌رود و مرگ هم برای همه است، پس چه بهتر که مرگ در راه خداوند در سنگر عشق باشد. در سنگری که هزاران نفر از عزیزان همانند پروانه به دور شمع سوختند و با سوختن آنها هزاران نفر دیگر روشن شدند.

ای برادران آیا می‌توانید ببینید که دشمن به وطن ما و به خانه ما تجاوز کند و جان هزاران نفر از زن و کودک و پیر و جوان را بگیرد و هر غلطی که می‌خواهد بکند و ما آرام بنشینیم؟ آیا واقعا سکوت ما بوی انسانیت می‌دهد؟ نگذارید با زرق و برق دنیا انس بگیرید و طوری شود که به درجه حیوانیت برسید و شاید از حیوان هم پست و پست‌تر. گول چند صباح زندگی را نخورید. آیا هیچ فکر کرده‌اید که چرا خداوند انسان را آفرید؟ و چرا یکی را زیبا و یکی را بدقیافه و زشت آفرید؟ و چرا یکی را عاقل و دیگری را نادان، یکی را فقیر و دیگری را سرمایه‌دار آفرید؟ ولله تمام اینها آزمایش از طرف خدا بیش نیست. پس سعی کنید که از این آزمایش‌های الهی سرفراز بیرون آیید.

و اما شما ای خواهرانم، حجاب برترین زینت برای شماست و سعی کنید که این زینت الهی و خدادادی را حفظ کنید تا پیش حضرت فاطمه‌الزهرا(س) روسفید باشید. غیبت و بدگویی را کنار بگذارید و فرزاندانتان را چنان تربیت کنید که بتوانند راه ما را ادامه دهند به آنها یاد بدهید و بگویید که راه ما راه حق و راه حسین شهید(ع) است. راهی که پس از گذشت ۱۴۰۰ سال دوباره زنده شد و جان گرفت و حال می‌بینید که زنده‌شدن آن، چگونه بدن شرق و غرب را به لرزه درآورده و چگونه آنان را به خاک ذلت و رسوایی کشیده است.

و اما مادرم، ای که وقتی نامت را به زبان می‌آورم تمام وجودم به یاد تو می‌افتد، بدان که من در آخرین لحظات زندگی‌ام به یاد تو هستم. بدان که با یاد تو جان می‌دهم. مادرم مبادا در مقابل دشمنانمان گریه کنی که گریه‌کردن تو درمقابل آنان فشردن قلب من است. مادرم همیشه به یاد تو بودم و خواهم بود. روزی که می‌خواستم برای اولین‌بار به جبهه بروم شجاعت تو را دیدم. بدان که در آخرت روسیاه نیستی. حال که این وصیتنامه را می‌نویسم چند روزی دیگر به شروع عمرم نمانده. بدان مرگ من تازه شروع زندگانی من است و این آخرین‌لحظات چقدر برایم شیرین است.

و اما پدرم، بر دستان پینه زده‌ات بوسه می‌زنم ، به تمام دوستان و آشنایان تبریک بگو و بگو که جان او هدیه‌ای بیش برای رهبر و خداوند متعال نیست و برای همین بود که سید به جهاد رفت و جان خود را نثار کرد.

نمایه محتوا: گنجینه ل۱۰

مطالب مرتبط

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

One Comment

  1. ۱۲ اسفند ۱۴۰۱ at ۷:۲۹ ب٫ظ

    ابوالفضل اکبری

    پاسخ

    شهید بزرگوار من که پیش حضرت فاطمه آبرویی ندارم خودت رفاقت کن در حق من شهادتم و از مادر بگیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search