مثل یک پدر

به روایت اصغر صیامی

شهید منصور مختاری در تیراندازی دستی بر آتش داشت. به چشم خود دیدم خیلی حرفه‌ای دشمن را تارومار می کرد. وقتی هم زبانی به تحسین مهارتش باز می شد در عین فروتنی پاسخ می داد: اینها همه کار خداست. ما بنده ها وسیله ای بیش نیستیم.
او بی ریا و خاکی و مخلص بود. با وجود اینکه یک گردان را فرماندهی می کرد، هیچوقت نشد او را با لباس رسمی ببینیم. همواره با همان لباس خاکی رزم و مخصوص جنگ بین بچه ها ظاهر می شد. او دائما دغدغه ی آسایش، راحتی و سلامت نیروهایش را داشت. بارها می شد که نیمه‌شب‌ها از نگرانی خوابش نمی برد.

در ارتفاعات پنجوین که مستقر بودیم، می گفت: نکند دشمن از تاریکی و سکوت شب استفاده کند و به بچه های ما آسیب بزند. دائما برای شناسایی تا دم خط جلو می رفت که مبادا خطری در کمین باشد. چند دهکده ای پایین ارتفاع وجود داشت. آنجا را چک می کرد که یک‌وقت عراقی ها به ما نزدیک نشود.

او رشید و شجاع و بی باک بود. زمانی می رسید که هفت هشت نفر بیشتر برای مقابله با دشمن بعثی نبودیم. شهید مختاری می گفت: هفت هشت نفری یک لشکر را حریفیم.
بارها می شد بچه ها وقتی از تدارکات زیرپیراهن یا لباس می گرفتند از روی شلختگی هرکدام را گوشه ای پرت می کردند. شهید مختاری می آمد و همه ی لباس ها را جمع می کرد، می شست و مرتب تا می کرد. بی آنکه خود را تافته ی جدا بافته بداند یا از دیگران بالاتر ببیند.

منبع: گنجینه ل۱۰

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search