نام: سید عباس
نام خانوادگی: اکبر
نام مادر: مریم
نام پدر: سجاد
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۱۱/۷
محل تولد: تهران
وضعیت تاهل: مجرد
میزان تحصیلات: دیپلم
سن: ۱۷ سال
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۵
محل شهادت: جزیره مجنون
عملیات: خیبر
گردان: حضرت قاسم
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه۲۷، ردیف۱۶، شماره۱۰
- مادرش نذر کرده بود پسردار شود و نامش را عباس بگذارد. همان شب مژده اش را در خواب به او دادند
- مولود ماه مبارک رمضان بود
- بسیار سختکوش بود و از کودکی جوهرۀ کار داشت
- اگر نماز شبش قضا می شد، اشک می ریخت
- دقایقی پیش از شهادت، از خوردن آب و نان امتناع کرد تا با لب تشنه به دیدار اربابش برود.
زندگینامه
شهید سید عباس اکبر در هفتم بهمن ۱۳۴۵مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان در تهران دیده به دنیا گشود. پدرش سید سجاد؛ فروشندۀ لوازم منزل بود.
در کودکی هم در خانه کمک حال مادر بود، هم مدرسه میرفت و هم در مغازهی پدرش کار میکرد. بیکاری را دوست نداشت. حتی در سهماه تعطیلی تابستانه برای آنکه به پدرش فشار نیاید و دستش در جیب خودش باشد کارگری میکرد، به خود سخت میگرفت و عقیده داشت باید روی پای خودش بایستد.
شرکت در برنامههای مسجد و حضور در هیئت هم از فعالیتهای ثابت عباس بود. کم کم سودای جبهه به سرش افتاد. پدرش مخالفت میکرد و میگفت بمان و کنکور بده و وارد دانشگاه شو. برای جبهه رفتن دیر نمیشود. اما عباس یک کلام روی خواستهاش ایستادگی میکرد و عقیده داشت که: من وارد دانشگاهی خواهم شد که اساتید برجستهای چون امام حسین(ع) بر کرسی علم آن نشسته اند و انسانهایی چون شهدا پای مکتب او شاگردی میکنند.
سرانجام در تاریخ پنجم اسفندماه ۱۳۶۲ عباس به همراه تنی چند از همرزمانش به سمت مواضع دشمن در حال حرکت بودند و سلاحهایشان را بر دوش حمل میکردند که گرسنگی و تشنگی بر آنها عارض شد. یکی از همراهان از کولهاش تکه نانی خشک بیرون آورد و برای ناهار به بقیه تعارف کرد. عباس گفت: من ترجیح میدهم با زبانی تشنه اربابم را ملاقات کنم. در همین لحظه یکی از سربازان بعثی با اسلحهی دوربرد قلب او را هدف قرار گرفت و نوای “یاحسین” و “یازهرا”ی عباس در آسمان پیچید و همانجا به فیض شهادت نائل آمد.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
من المومنین رجال صدقوا ما عاهد و الله علیه فمنهم من قضی و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا.
از مومنان مردانی هستند که به پیمان خود وفا کردند پس عده ای پیمانشان طی شده و عده ای در انتظارند و هرگز از رأیشان برنگشتند.
حمد و سپاس خدای را که ما را آفرید راه روشن را به ما نشان اد و از ظلمات جهل و نادانی رهانید و سایه مهر و محبتش را بر سر ما افکند. شکر خداوند که رهبری آگاه و روشن به ما عطا فرمود و نیز شکر خداوند را که توفیق جهاد را به ما بندگان رو سیاه عطا فرمود و لیاقت بر تن کردن لباس رزم را به ما داد. هم اکنون که دیار عاشقان رهسپار می خواهد من هم سلاح بر دست گرفته عازم میدان نبردم تا بلکه اندکی از مسئولیتهایی را که در قبال اسلام و انقلاب اسلامی و خون شهدا داریم ادا کنم.
هم اکنون که چند صباحی به دیدار با خدا بیشتر نمانده چند کلمه ای با شما پدر و مادرم صحبت دارم. شما همیشه آرزو داشتید که فرزندتان راهی دانشگاه شود ولی بدانید که من راهی دانشگاهی شدم که بالاترین دانشگاههاست، دانشگاه کربلا، استاد در این دانشگاه حسین بن علی (علیه السلام) و درس این دانشگاه شهادت و دانشجویان این دانشگاه شهدا هستند، همان هایی که از معلمشان حسین (علیه السلام) آموختند و جانشان را در راه خدا فدا کردند، و چه زیباست که از میان افرادی باشیم که به گفته قرآن به عهد خود وفا کردند و از رای خود برنگشتند.
پدر غم کشیده و مادر غم پرورم، هم اکنون که اسلام در خطر است من درس را رها کردم و به سوی جبهه شتافتم. و هیچ چیز دیگری مرا از این انتخاب نتوانست منع کند و الان تنها آرزویم این است که در میدان نبرد با کفار با قلبی مملو از عشق به حق جان ناقابلم را فدا کنم و این هم برای من و هم برای شما سودمند است چرا که معامله ای بس بزرگ با خدا انجام داده ایم، بعد از من هرگز از جبهه رفتن برادرم جلوگیری نکنید بگذارید بیاید و سلاح بر زمین افتاده ی مرا بردارد و سنگر خالی شده ی مرا پر کند و با شور و شوق از اسلام دفاع کند. پدر و مادر، اگر جنازه ام هم به دستتان نرسید هرگز ناراحتی از خود نشان ندهید، هرگز در مقابل منافقین کور دل چه آشنا و چه غیرآشنا یأس از خود نشان ندهید چرا که آنها مرده های متحرکی بیش نیستند و حقیقت حق را نمی فهمند و از لذتی که یک رزمنده با ایثار جانش در راه خدا، می چشد خبر ندارند، قلبهایشان مهر خورده و خدا بر مرضهای دلشان افزوده است.
همیشه اعمالتان را فقط برای خدا و خالصانه انجام دهید. انسان باید خیلی کم محتوا باشد که اعمال خود را برای بنده ای شبیه خود انجام دهد و خدا را فراموش کند، اعمال مستحبی زیاد انجام دهید، قرآن زیاد بخوانید، دعا را هم چنین.
همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید، همیشه در خط امام باشید، اگر بعد از من به حضور امام رسیدید به امام بگوئید که رزمندگان اسلام هنوز هم به عهد خود که با امام بسته اند وفادار هستند و عهدشان از اول این بود که به امامت امام در کربلا نمازجمعه برپا کنند و هیچ چیز آنها را از رأی خود بر نمی گرداند، ببینید منافقان کور دل، ببینید قاسمها و اکبرهایی که در کربلای ایران جانشان را نثار اسلام می کنند و با لبهایی خندان به دیدار خدا میشتابند راه سرخ شهادت ادامه دارد که مبدا این خط سرخ کربلاست و برای پیمودن ادامه ی این راه نیز باید خون داد باید جان فدا کرد.
خوش آن روز که شما ای پدر و مادر عزیز در کنار قبر شش گوشه اباعبدالله (علیه السلام) بنشینید و برایم دعا کنید، دعا برای آمرزش گناهانم، هیچوقت نماز را سبک نشمارید که در قرآن کریم داریم فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون الذین هم یراوون. وای بر نمازخوانانی که در نمازشان سهل انگاری می کنند، همان هایی که ریا میکنند.
همیشه راه و رسم زندگی را از قرآن فرا گیرید.
در حق یکدیگر دعا کنید.
همه ی وسایلم را به برادرم می سپارم، ۵۷ روز روزه ی قضا و ۲ روز کفاره دارم جای آنها طعام بدهید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
سید عباس اکبری
۱۸/۱۱/۱۳۶۲
خاطره
مولود ماه مبارک
به روایت مادر شهید:
ماه محرم بود و دستههای عزاداری در محله پشت سر هم زنجیر شده بودند. همانجا از خدا خواستم فرزندی به من عطا کند که نامش را عباس بگذارم.
دقیقا همان شب در خواب دیدم که عدهای یک بچهی نوزاد را در قنداق سفید پیچیدهاند و نزد من آوردند. مژده دادند که این فرزند از آن توست و نامش عباس است.
نه ماه بعد خدا عباس را به ما هدیه داد. به خوبی به یاد دارم تولدش نوزدهم رمضان اتفاق افتاد و من اسمش و تاریخ ولادت او را ابتدای قرآن یادداشت کردم.
غذای زوری
به روایت خواهر شهید:
یک بار منزل مادرم مهمان بودم. غذای پر رنگ و لعابی درست کرده بود. دیدم که در باز شد و عباس به خانه آمد. درحالی که نان لواش دستش بود کمی بو کشید و با لذت گفت: ماشالله چه بو و برنگی راه انداختهاید!
سفره را انداختم و غذا را کشیدم همه چیز که برای خوردن آماده شد به عباس گفتم بیاید سر سفره. گفت سیر است و هیچ نمیخورد.
وقتی دیدم مقاومت میکند، دستش را کشیدم و آوردمش پای غذا. لقمهای درست کردم و دستش دادم. به آرامی طوری که دیگران متوجه نشوند گفت: من روزه هستم.
تا بناگوش سرخ شدم و باری دیگر به ایمان و ارادهی برادرم غبطه خوردم.
شفاعت و شهادت
به روایت خواهر شهید:
عباس تا زمانی که سنش به جبهه رفتن قد نمیداد در پشت جبهه فعالیتهای خاص خودش را داشت اما از زمانی که سنش به جبهه رفتن رسید دیگر او را در خانه نمییافتیم. او چنان مرید و شیفتهی جبهه شده بود که از هر فرصتی برای عازم شدن استفاده میکرد. درسهایش را در جبهه میخواند و امتحاناتش را غیرحضوری میداد. میگفت: شما در شهادت من صبوری پیشه کنید، در عوض من نیز در آن دنیا شما را شفاعت میکنم. البته به شرط آن که اعمال و رفتارتان به گونهای باشد که در راس قلهی شفاعت قرار بگیرید و کار من برای دستگیری از شما راحتتر باشد.
نماز شب
به روایت خواهر شهید:
شبی با صدای گریهی فرزندم از خواب پریدم. برای آنکه آرام شود از اتاق بیرون رفتم تا وسیلهای بردارم. در همین حین دیدم عباس در تاریکی ایستاده و ذکر میگوید. کمی که دقت کردم دیدم نماز میخواند. چند دقیقه ایستادم و نگاهش کردم. صبح روز بعد که دیدمش اصلا این موضوع را به رویش نیاوردم. او هم گویا متوجه حضور من نشده بود.
محاکمهی نفس
به روایت همرزم شهید:
یکبار از گذری رد میشدم. عباس را پکر و ناراحت دیدم. گوشهای نشسته بود و از حالت چهرهاش مشخص بود حال و حوصلهی چندانی ندارد. جلو رفتم، دست روی شانهاش گذاشتم و گفتم: پکری عباس آقا! کشتیهایت غرق شده؟
متوجه حضورم شد. آهی کشید و دست زیر چانه گذاشت. گفت: شنیدهای میگویند اگر آدم توفیق خواندن نماز شب را از دست بدهد به این معنی است که حتما مرتکب خطا شده است؟
شانه بالا انداختم: شنیدهام. خب حالا مگر چه شده؟
هیچ نگفت. فقط زد زیر گریه. شستم خبردار شد یحتمل نماز شبش قضا شده و به دلیلی نتوانسته آن را به جا آورد. یقین کردم دارد خود را شماتت میکند و به محاکمه ی نفس خویش پرداخته. به دنبال خطایش میگشت لابد.
اخلاقش همینطوری بود. هر زمان با بچههای گردان می نشستیم به بگو و بخند؛ عباس رعایت میکرد و میگفت: اجازه بدهید ببینیم میتوانیم برای نماز شب بیدار شویم یا نه. به یاد داشته باشید خندهی زیادی قلب را میمیراند و قهقهه کار شیطان رجیم است.
نور شهادت
راوی: مادر شهید
همه فهمیده بودند که عباس دیگر رفتنیاست. حتی دوستانش هم برایمان تعریف کردند که چهرهی او در جبهه نورانیتر از همیشه شده بود. به او گفته بودند: تو دیگر ماندنی نیستی. کاش خانوادهات را برای مواجهه با این خبر آماده میکردی.
اشعار شهید
(شعر های سروده شهید سید عباس اکبری)
خسته گان عشق را ایام درمان خواهد آمد
غم مخور آخر طبیب دردمندان خواهد آمد
آنقدر از کردگار خویشتن امیدوارم
که شفا بخش دل امیدواران خواهد آمد
باغبانا سختی دی ماه سی روز است و آخر
نو بهار نغمه ی مرغ خوش الحان خواهد آمد
بلبل شوریده دل را از خزان بر گو نناله
باغ و صحرا سبز و این دنیا گلستان خواهد آمد
صبر و کن یا فاطمه ای بانوی پهلو شکسته
قائمت با شمشیر دارو و درمان خواهد آمد
اینقدر آخر ننال از ضربت بازو و پهلو
…… تو پادشاه دلنوازان خواهد آمد
محسنت از ضربت مسمار گر …. گشتی
……….. داد خواهان گناهان خواهد آمد
اصغر از ضربت زخم گلو دل را مسوزان
غم مخور …………. خواهد آمد
بارالها من نمی خواهم که در بستر بمیرم
یاریم کن تا به راهت در دل سنگر بمیرم
دوست دارم در میان آتش و خون و گلوله
دور از کاشانه و خواهر و هم مادر بمیرم
دوست دارم همچو باران بر دل دریا ببازم
عاشقم همچون حسین از عشق تو بی سر بمیرم
دوست دارم همچو مولایم علی در راه جانان
در دل محراب و در سجده ز زخم بر سر بمیرم
دوست دارم همچو عباس در میان جیش دشمن
در رهت هدیه کنم دستان و هم پیکر بمیرم
دوست دارم عاشقانه همچو پیچک در دل کوه
یا به راهت خالصانه همچو آن بهفر بمیرم
دوست دارم چون رضا ترک در دل صحرای سومار
از جفای بعثیان بی دین و کافر بمیرم
دوست دارم چون سلیمانی آن در درخشان
از پی یاری همرزمان بی سنگر بمیرم
دوست دارم چون ولدخانی زنم آتش به دشمن
یا که همچون ………. آن پیر و حیدر بمیرم
بارالها کن روا حاجات این قلب شکسته
نور عشقت را بتابان در دلم یکسر بمیرم
تقدیم به همرزمان مسلم بن عقیل
جمعه ۰۷/۰۵/۱۳۶۲
نمایه محتوا: گنجینه ل۱۰ / تولید