شهید مهدی محمدی

نام: مهدی

نام خانوادگی: محمدی

نام مادر: قدم خیر

نام پدر: مرادعلی

تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۱/۱۵

محل تولد: اراک، شهر سربند، روستای آب باریک

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: چهارم دبیرستان رشته تجربی

سن: ۲۰ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۲/۲۹

محل شهادت: شیخ محمد

عملیات: بیت المقدس

گردان: حضرت علی اصغر(ع)

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام

مسئولیت: امدادگر

مزار: بهشت زهرا(س) قطعه ۴۰، ردیف ۹۲، شماره ۱۷

  • از کودکی در کار کشاورزی و بعد هم در کار ساختمانی به پدر کمک میکرد.
  • به درس خواندن خیلی علاقه داشت. پدرش به خاطر ادامه تحصیل او، از روستا به شهر مهاجرت کرد.
  • از کودکی علاقه داشت در آینده متخصص قلب شود.
  • در جبهه به عنوان امدادگر حضور یافت.
زندگینامه

شهید مهدی محمدی نیمه‌ی فروردین ۱۳۴۷ به دنیا آمد. خانواده‌ی او، خانواده‌ای مذهبی و انقلابی بودند اما در برهه‌ای از زمان زندگی می‌کردند که همه چیز در جامعه روی مدار ارباب رعیتی می‌چرخید. پدرش کشاورز بود و از سود حاصله تمامش در جیب اربابان می‌رفت و دستمزد او فقط به اندازه ی مایحتاج روزانه‌شان بود. این موضوع زندگی را برای خانواده‌ی آنها درحالی هشت فرزند داشتند سخت می‌کرد.

مهدی از چهار سالگی با وجود اینکه سنی نداشت همراه پدر سر زمین کشاورزی می‌رفت و کمک‌حال او بود و در پنج سالگی در حسینیه‌ی روستایشان نوحه‌سرایی می‌کرد. از همان بچگی به مکتب‌خانه می‌رفت و نبوغ و هوش سرشارش معلمانش را مجاب کرد که در ۶ سالگی وارد مدرسه شود. او با نمرات عالی پایه‌های ابتدایی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و باید وارد مقطع راهنمایی می‌شد اما پدرش توان مالی نداشت که او را به مدرسه بفرستد.
پدر که علاقه‌ی شدید پسرش را به درس و مشق دید تصمیم گرفت خانوادگی بار سفر بستند و به تهران نقل مکان کردند. خرج زندگی در آن برهه‌ی زمانی به قدری بالا بود که مهدی نیز مجبور شد همراه پدر در شرکتی ساختمانی استخدام شود تا خرج تحصیلش را در بیاورد. او به مدت دو سال نتوانست به مدرسه برود و به حرفه‌ی خیاطی مشغول بود. بعد از گذشت این زمان با پادرمیانی‌های رئیس شرکت و توانایی ای که از خود نشان داد موفق شد وارد دبیرستان شود. همیشه در کارهای داخل خانه و خارج خانه عصای دست پدر بود.

همزمان که برای کنکور آماده می‌شد در بسیج مسجد هم فعالیت می‌کرد و شب‌ها به گشت‌زنی می‌پرداخت. آرزو داشت متخصص قلب بشود. دوره‌ی سربازی‌اش را همراه دبیرستان پیش می‌برد و علاقه‌ی زیادی به جبهه نشان می‌داد.

در سال چهارم دبیرستان به صورت داوطلب به جبهه اعزام شد و به عنوان امدادگر به خدمت درآمد. به دلیل اینکه در جبهه به حضور امدادگران نیاز بود با درخواست او مخالفتی نشد و او را سریع به منطقه فرستادند. سرانجام این بسیجی فعال در سال ۱۳۶۷ در عملیات بیت‌المقدس بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه‌ی رفیع شهادت نائل شد.

وصیتنامه

بسم الله الرحمن الرحیم

«ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه»
«به درستی که خداوند از مومنین جان ها و مال هایشان را به بهای بهشت می‌خرد» سوره توبه، آیه ۱۱۱
باید که ز خون سرخ، رخ رنگ کنیم
تا عرصه بر دشمن دین تنگ کنیم
باید چو حسین (علیه السلام) رهبر عاشورا
با خیل یزیدمسلکان جنگ کنیم
***
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند در بدنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم آخر ننمائی وطنم
شهادت سرآغاز پایندگی است
نترسم ز مرگی که خود زندگی است
***
با سلام خدمت فرمانده کل قوا حضرت بقیه الله العظم روحی له الفداه و آرزوی سلامتی و طول عمر برای نایب بر حقش رهبر انقلابمان حضرت آیت الله العظمی حاج سید روح الله الموسوی الخمینی دامت برکاته و با درود بر رزمندگان اسلام و آن رزمنده که هنگام شهادت خونینش رویش را به سوی کربلا می‌کند و ندا در می‌دهد: «السلام علیک یا اباعبدالله»
با آرزوی پیروزی نهایی برای امت شهید پرورمان و جمیع مسلمانان.

این حقیر مهدی محمدی فرزند مراد علی به اذن الله چند جمله ای به عنوان وصیت از خود باقی می‌گذارم. امید است که رضای الله و ادای دین عبدالله و عبرت خلق الله باشد ان‌شاءالله.
اما بعد… خدایا درماندگی و بیچارگی و ناتوانی و گناهان و خطاهایم دهانم را قفل نموده و لبانم را از کام فرو می‌بندد ولی بزرگی و عظمت و توانایی و رحمت و فضل و بخشش و امید به رحمانیت و عفو تو دهان و لبانم را می‌گشاید و لسانم ندا در می‌دهد که: خدایا، اگر لایق نیستم شکر تو گویم ولی تو لایق شکری. خدایا، اگر حقیرم و ضعیف، ولی تو صاحب جلال و کرمی، خدایا اگر من جاهل و ناتوانم، ولی تو عالم و توانایی، خدایا اگر نیازمندم و فانی تو بی‌نیازی و باقی، خدایا اگر معذورم تو بی‌حدی. خدایا با شرمساری به درگاهت آمده ام توبه ام قبول فرما و پاکم نما. خدایا پس از شناخت توحیدت دلم به غیر تو آرام نمی گیرد و دوری تو را نمی پذیرد.
خدایا لطف و کرمت مرا در این زمان و مکان قرار داد تا از نور هدایت جمال رهبر عزیزتر از جانم امام خمینی که درود و سلام تو بر او باد بهره جویم و راهم را پیدا کنم. خدایا دل ناقابل من را روشن کردی و از انحراف مرا بازداشتی و کمکم کردی که تو را باز شناسم و اگر در این راه سست بودم ولی دستم را گرفتی و عاشق خود کردی، عاشق کرمت، عاشق صفایت، عاشق وفایت، عاشق عفو و رحمتت و دگر نتوانم که بازگردم.
خدایا سویت می‌آیم چون طاقت دوریت را بعد از ایمان به توحیدت ندارم. میایم تا هرچه دارم از این جان ناقابل و از این قطرات خون بی‌قابل که آنها را خودت به من بخشیده ای در راه خودت به رهبرم هدیه کنم تا شاید این کار جبران گذشته و گناهان کبیره و صغیره ام باشد «اگر تو بخواهی».
خدایا تو چه مهربانی که به ازای جان و مال بندگانت که خودت داده ای پاداش می‌دهی.
بارالها عاجزانه از تو می‌خواهم اگر اراده ات بر این قرار گرفت که در راهت کشته شوم آنچنان باشد که لیاقت پاسداری آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و دین جدش امام حسین (علیه اسلام) سرور شهدا را پیدا کنم چون من خجالت می‌کشم که در روز محشر پیامبر اسلام (صلی الله و علیه و آله و سلم) با دندان شکسته و بدن مجروح و حضرت علی (علیه السلام) با فرق شکافته و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) با پهلوی شکسته و حضرت امام حسن (علیه السلام) با جگر پاره پاره شده و امام حسین (علیه السلام) با سر بریده و حضرت ابوالفضل (علیه السلام) با دست های قلم شده و…، تمامی شهدا با بدن های پاره پاره و خون‌آلود حاضر شوند و محشور بشوند و آنوقت من به عنوان پاسدار انقلاب اسلامی و امدادگر عملیاتی معرفی بشوم و تنم سالم باشد.

و اما سخنی با بازماندگان خود و همراهان و هم‌کیشان و هم‌دردان و تمامی مستضعفین جهان دارم و آن اینکه: بدانید و آگاه باشید این راه را به طور آزاد و کاملا مختار و با شناخت و تفکر انتخاب کردم چون برایم ثابت شد و باور شده که شهیدان نمی میرند و زنده و جاویدند به مصداق این آیه: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا ء عند ربهم یرزقون»
مپندارید کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مرده اند بلکه زنده اند و پیش خدای خود روزی می‌خورند.
آری شهادت رستگاری و حیات ابدی است برای خود شهید.
شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع، اگر اجتماعی بخواهد زنده و سالم بماند و باشد و حرکت فی سبیل الله داشته باشد باید بهای آن را هم بپردازد. چنین جامعه ای مسلما و یقینا باب طبع و میل ابر جنایتکاران و مردم سودجو و دنیا پرست نمی باشد و لذا از همه سو و به هر قیمتی که شده به وسیله ی دشمنان خدا و رسول مورد اذیت و آزار قرار خواهد گرفت چراکه نابودی خودشان را در پیشرفت دین خدا و برقراری حکومت عدل الهی می‌دانند.
خط سرخ و خونین اسلام و خصوصا تشیع به گواهی شهیدان سراسر تاریخش همیشه در مقابل ظلم و ستم و فساد طاغوتی ها ایستاده و مبارزه کرده و ندای “هیهات من الذله” را سر داده و مرگ خونین را بهتر از زندگی ذلت‌بار دانسته که این است ارزش انسانیت و این است نقش شهیدان راه خدا که تاریخ را با خون خود ورق زده و مزین می‌کنند.
شهید این راه را انتخاب می‌کند تا به این حرکت الهی سرعت بیشتری بدهد تا هرچه زودتر ظلم و ستم از روی زمین ریشه کن شود و تمامی ظالمین و ستمگران روی زمین با عنایت خدا و به وسیله حکومت اسلامی محو و نابود بشوند و درنتیجه بیچارگان و مستضعفین مظلوم از زیر بار ظلم بیرون بیایند و آزاد زندگی نکنند. شهید حرکتش را برای قرب به خدای متعال و برای به اهتزاز درآوردن پرچم توحید بر تمامی اقصی نقاط جهان شروع می‌کند و با خون خودش این موضوع را گواهی و امضا می‌کند. این منطق شهیدان اسلام است که سعادت ابدی فردی و اجتماعی بشر تنها در زیر سایه احکام الهی میسر است و در این راه ما باید اطاعت کنیم تا خدا عنایت فرماید.
آری همانطور که گفتم این راه و منطق را آزادانه انتخاب کردم و گواهی می‌دهم که خدا یکی است و حضرت محمد (صلی الله و علیه و آله و سلم) خاتم پیامبران و رسول و فرستاده خدای متعال است و شهادت می‌دهم که حضرت علی (علیه السلام) و یازده فرزندش امامان معصوم و هادیان بشر و جانشینان پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) می‌باشند که آخرین آنها حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در پس پرده غیبت به سر می‌برد. گواهی می‌دهم که آخرت و حساب و کتاب حق است و همه کس جزا و پاداش اعمال خود را دریافت خواهد کرد شهیدان منطق و فلسفه شان را از بزرگ آموزگار شهادت حسین بن علی (علیه السلام) آموخته اند.
اما ای عزیزان خانواده ام توصیه می‌کنم به شما که مسئولیت خودتان را که رساندن پیام خون شهیدان می‌باشد به خوبی ادا کنید تا خدا از شما راضی و خشنود باشد.
نمی گویم که گریه نکنید و یا مجلس ختم نگیرید اشکالی ندارد ولی از خودتان ضعف نشان ندهید و شیون و زاری نکنید که دشمنان از دیدن این همه ضعف خوشحالی می‌کنند و من به این راضی نیستم. اگر خواستید گریه کنید به یاد اباعبدالله الحسین (علیه السلام) گریه کنید. به یاد مظلومیت آن امام غریب گریه کنید که ثواب بسیار دارد، چرا که اگر سربازی از سربازان امام زمان از خانواده شما اکنون برای دفاع از دین و مذهب اسلام شهید می‌شود و جانش را به خدا تقدیم می‌دارد ولی در عوض می‌بینیم که این مردم و امت شهید پرور و همسایه ها و آشنایان می‌آیند و به شما دلداری می‌دهند و تسلیت و تبریک می‌گویند و زیر جنازه شهید شما را می‌گیرند و با عظمت و افتخار او را دفن می‌کنند و در جامعه از شما تجلیل می‌کنند و با احترام با شما برخورد می‌کنند اما جان من فدای آن مظلومی که در سرزمین کربلا وقتی که همه ی یارانش مظلومانه شهید شدند فریاد بر می‌آورد «هل من ناصر ینصرنی» اما کسی نبود جوابش را بدهد و وقتی که خیمه های اهل بیت را وحشیانه آتش زدند و آنها را به اسارت درآوردند نه تنها احترامی برای آنها قائل شدند و نه تنها به آنها تسلیت و تبریک نگفتند بلکه با ضرب شلاق و تازیانه آنها را از روی جنازه های شهیدان کربلا بلند کردند.
لذا بر شما مبارک باد که از خانواده شما برای برقراری اسلام در خون خودش غلطید و بر شما نوید باد که پیروزی نزدیک است.

ناراحت نباشید، عزمتان را جزم کنید و قلبهایتان را جایگاه خدا سازید سرهایتان را به خدا نزدیک و عاریه بدهید و بر دشمنان خدا و رسول خدا بفروشید که دیر نیست روز نابودی آنها و پیروزی شما و ظهور آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امام و رهبر انقلاب امام خمینی را همچون قلب هایتان نگهداری و یاری کنید، حمایتتان را از روحانیت در خط امام و دولت حکومت اسلامی را که هم اکنون مورد هجوم بیگانگان و ضد انقلابیون و دشمنان خدا قرار گرفته از همه لحاظ زیاد کنید و در حل مشکلات سهیم باشید و دین خدا را یاری کنید تا خدا هم شما را یاری کند «ان تنصر الله ینصرکم و یثبت اقدامکم»
پدر و مادر عزیزم: آخرین سلامم که حاکی از عشق و محبت است نثارتان می‌کنم و بگذارید که اولین کسی باشم که شهادت فرزندتان را به شما تبریک می‌گویم. پدرم می‌دانم که غم فرزند مشکل و جانگداز است اما امیدوارم که خداوند تعالی صبری عاجل عنایت کنند و با استقامت و ایمان به خدا مشتی محکم بر دهان استکبار زمان بزنید و امیدوارم که این بنده ی حقیر را حلال کنید.
مادر مهربانم، خواهر عزیزم، من شما را اذیت کردم و متقابلا شما به من مهربانی کردید و خیلی زحمت برایم کشیدید. لذا از شما می‌خواهم که برایم دعا کنید و حلالم کنید.
و اما برادر بزرگوارم نمی دانم با چه زبانی با شما صحبت کنم چرا که شما برای من برادری مهربان و زحمتکش بودید و شما بر گردن من خیلی حق دارید که امیدوارم خدا حلالم کند و شما الطاف خود را نسبت به من کامل کنید و مرا حلال کنید.
به خدمت همه همکلاسی هایم و خصوصا اساتید متعهد و بزرگوار و کارکنان دلسوز خصوصا مدیر دبیرستان شهید مطهری که حقی بر گردن این حقیر دارند سلام رسانده و طلب حلالیت از آنها دارم امیدوارم خدای بزرگ به شما در جهت استقلال واقعی مملکت تحت لوای اسلام عزیز توفیق روز افزونی عطا فرماید.
خدمت خانواده ی عمویم و دیگر اقوام سلام می‌رسانم و از آنها طلب حلالیت می‌کنم.
و اما پسر عمویم جواد. من تو را مانند برادرم دوست داشتم و از تو محبتها دیدم امیدوارم که بعد از من راهم را ادامه دهی. هیچگاه سلاحت را زمین مگذار و هرگز مسجد و پایگاه را ترک نکن. در پایان دعای خیر و ثنای حفظ از بلا را نثارتان می‌کنم و از شما و دیگر دوستان طلب حلالیت می‌کنم و برای شما آرزوی موفقیت دارم.
خدایا تو شاهدی
اگر باشد قرار آخر بمیرم
نمی خواهم که در بستر بمیرم
دلم می‌خواهد که در فصل جوانی
دلاور و از در میدان بمیرم
***
ای مادر غمدیده نداری جز از من
وز گردش ایام چه آمد به سر من
من تازه جوان بودم و اندر چمن حسن
نشکفته فرو ریخت همه بال و پر من
***
مرگ در راه خدا حجله ی دامادی ماست
ای خدا حجله به آئین ده و دامادم کن
از خیل دلاوران گسستن نتوان
با روح خدا عهد شکستن نتوان
این است پیام یاران شهید
جنگ است برادران نشستن نتوان
***
شهادت لاله را روئیدنی کرد
شهادت جامه را پوشیدنی کرد
ببوس ای خواهرم قبر برادر
شهادت سنگ را بوسیدنی کرد
***
مبادا خویشتن را واگذاریم
امام خویش را تنها گذاریم
ز خون هر شهیدی لاله ای رست
مبادا روی لاله پا گذاریم

مهدی محمدی
۰۳/۱۲/۱۳۶۶
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

خاطره

خاطراتی درباره شهید مهدی محمدی

 

نور شهید
به روایت پدر و مادر شهید:

زمان تولد مهدی شخصی از اهالی روستا که برای به سرانجام رساندن امری از محله خارج شده بود، درحال برگشتن به منزلش بود که دید نوری سطح روستا را روشن کرده است. وقتی برای چشم روشنی به دیدن مهدی آمد به ما گفت: دیدم دور خانه‌ی شما نورانی شده است. با خود گفتم یحتمل نوزادتان به دنیا آمده‌است.

 

عصای دستم

به روایت پدر شهید

ما در روستا زندگی می کردیم. من کشاورز بودم و هر چه داشتم، جز مقداری بسیار کم، همه را باید می دادم به ارباب.

مهدی اهل درس و مدرسه بود و سالهای ابتدایی را یکی پس از دیگری با موفقیت گذراند و تمام کرد.

یک روز در راه بازگشت از تهران به روستا، معلم مهدی را دیدم.

معلم گفت: پسرتان دیگر دوره‌ی ابتدایی را تمام کرده و باید برای ادامه‌ی تحصیل به شهر مهاجرت کند.

آهی کشیدم و گفتم: اما به دلیل کمبود و فقر مالی توان ندارم او را به مدرسه بفرستم.

معلم گفت: اگر او را نفرستی مدرسه، مشغول‌الذمه‌ی مهدی می شوی. او شاگرد زرنگی است.

با دیدن عشق و علاقه اش، طاقت نیاوردم. بند و بساطمان را جمع کردیم و خانوادگی راهی تهران شدیم. مدتی با هم در کار ساختمانی مشغول شدیم تا مهدی توانست خرج تحصیلش را دربیاورد و به درسش ادامه دهد.

او حکم عصای دستم را داشت، چه در کار کشاورزی، چه در کار ساختمانی و چه در کار خانه.

 

 

پوتین‌های گمشده
به روایت پدر و مادر شهید:

یک روز مهدی دوست گرمابه‌ و‌ گلستانش، اردشیر جهانگیری را که به مرخصی آمده بود به خانه دعوت کرد. اردشیر آمد و ساعتی نشستند به گپ زدن و گفت‌وگو کردن.
موقع خداحافظی، اردشیر هرچه چشم چرخاند پوتین‌هایش را ندید‌. همه‌ جا را گشتیم اما انگار فرو رفته بود در زمین. پسر بینوا به عقلش شک کرده بود. آخر مگر می‌شد پوتین به آن بزرگی گم شده باشد! یکهو مهدی زد زیر خنده. حالا نخند کی بخند. فهمیدم که او شیطنت کرده و پوتین‌های اردشیر بخت‌برگشته را داخل فریزر گذاشته است!

 

 

همبازی کودکی
به روایت پسرعموی شهید:

وقتی مهدی به شهادت رسید اولین نفری که بر پیکر او حاضر شد من بودم.

دلم گرفته بود. ایام کودکی را به خاطر می‌آوردم که صبح تا شبمان به بازی‌ می‌گذشت و شب‌ها از شوق فردا و قول و قرارهای کودکانه خواب به چشممان نمی‌آمد.

یک تیم فوتبال داشتیم که هنوز هم پابرجاست و به نام شهید در تهران فعالیت دارد و خیلی پیشرفت کرده است.

مهدی هنوز هم به خوابم می‌آید. او را می‌بینم که در حال کمک به دیگران است.

 

نمایه محتوا: گنجینه ل۱۰ / تولید

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search