شهید مجید حسینی هرات

نام: سید مجید

نام خانوادگی: حسینی هرات

نام مادر: زهرا

نام پدر: سید محمد

تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۱۲/۲۲

محل تولد: تهران

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: دانشجوی مهندسی مکانیک (دانشگاه صنعتی شریف)

سن: ۲۱ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱/۱۹

محل شهادت: شلمچه

عملیات: کربلای ۸

گردان: حضرت المهدی(عج)

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام

مزار: تهران، امام‌زاده علی‌اکبر چیذر

زندگی‌نامه

شهید سیدمجید حسینی بیست و دوم اسفند ۱۳۴۵، در شمیرانات چشم به جهان گشود. وی دومین فرزند خانواده بود. پدرش سیدمحمد، مدیر مدرسه بود و مادرش زهرا که از تقوای خاصی برخوردار بود، زمان بارداری او دقت فراوانی داشت تا فرزندش با لقمه حلال رشد نماید و طبق موازین شرع مقدس اسلام بزرگ شود.

در همان سال های اول، استعداد و هوش فوق العاده او نمایان بود و کارهای خارق العاده می کرد و پسری پر شور بود.

در سن ۷ سالگی در دبستان اسلامی “مهدیه” تجریش وابسته به جامعه تعلمیات اسلامی آن زمان که همه دانش آموزان را در مسیر اسلام تربیت می نمود، رشد نمود. پدرش هم که معلم او در همان مدرسه بود، در تربیت صحیح او نقش اساسی داشت.

دوران راهنمایی او در همان مدرسه اسلامی مهدیه تجریش ادامه یافت و در همان ایام مشغول مبارزات سیاسی علیه رژیم طاغوت شد.

دوران دبیرستان را در مدرسه “نیکان” تجریش شروع کرد. این دبیرستان که فضای مذهبی و معنوی و اخلاق خوبی داشت شخصیت ایمانی او را کامل کرد.

از سن ۱۳ سالگی وارد کمیته جماران شد و سپس عضو بسیج و سپاه گردید. از سال سوم دبیرستان علاقه شدیدی به جبهه رفتن پیدا نمود. به لباس بسیجی علاقه فراوان داشت و به سپاه و بسیج عشق می ورزید و از این که لباس بسیجی به تن می کرد افتخار می نمود. به ائمه اطهار خصوصا سیدالشهدا علاقه بسیار داشت و به سید بودن خود فخر می کرد.

جبهه رفتن او از خردادماه سال ۶۳ شروع شد. به کردستان اعزام گردید و بیش از سه ماه در کردستان با شرایط سخت خدمت نمود. دو هفته بعد از آمدن از جبهه در امتحان دیپلم شرکت کرد و با معدل خوب قبول شد و در امتحان کنکور شرکت نمود و با نمره خوبی در دانشگاه “شریف” رشته “مهندسی مکانیک” پذیرفته شد.

بعد از گذراندن ترم اول دانشگاه، فروردین سال ۶۵ مجددا برای مدت ۷ ماه به جبهه اعزام گردید. در این مدت بیشتر خدمت او در “جزیره مجنون” بود و به کمک چند نفر از دوستان، تعمیرگاه قایق را پایه ریزی کرد که بعدها یکی از بزرگترین مکانهای تعمیر موتورهای قایق در جزیره مجنون گردید.

در تاریخ ۲۲ بهمن سال ۶۵ برای آخرین بار به جبهه اعزام شد (لشکر سیدالشهداء) و سرانجام روز ۱۹ فروردین سال ۶۶ در عملیات “کربلای ۸” به فیض شهادت رسید. پیکر پاکش در صحن امامزاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.

وصیت‌نامه

وصیت‌نامه شهید سید مجید حسینی هرات

تاریخ: ۱۳۶۵/۱۲/۱۴

بسم الله الرحمن الرحیم

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند

با سلام گرم خدمت پدر و مادر عزیزم، همان ها که برای رشد و آدم شدنم زحمت فراوان کشیدند و این بنده حقیر هرگز نمی توانم دِینم را به ایشان ادا کنم و نیز با سلام خدمت خواهر بسیار عزیزم و برادران گرامیم.

این چند کلمه را به عنوان یک وصیتنامه ی کوچک در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۶۵  می نویسم، البته یک وصیتنامه دیگر دارم که منگنه شده در داخل کمدم قرا دارد. (کلید کمد داخل کتم است).

قبل از هر چیز می خواهم که از پدر و مادر و اهل خانه عزیزم حلالیت بگیرم. مخصوصا از پدرم که خیلی از آمدنم به جبهه راضی نبودند. اگرچه با مخالفت شما به منطقه آمدم ولی این هرگز به منزله آن نیست که بنده بی اعتنا نسبت به حرف شما بزرگواران بودم.

این را دور از هر آلودگی بگویم که از ته قلب شما پدر و مادرم را دوست دارم و همواره مخصوصا بعد از نماز برایتان دعای خیر می کردم ولی در این مورد، مسأله، مسأله عقیده ی بنده بود، خلاصه باید ببخشید هرچند که در حقتان ظلم های زیادی کردم. ان شاءالله که خانوادگی نزد پیامبر و اهل بیتش محشور شویم.

یک مسأله ای که دوست داشتم برایتان بگویم آن بود که از شما خواهش می کنم تا هدف بنده را خوب درک کنید و اگر واقعا متوجه این موضوع شوید دیگر بنده را جوانمرگ و یا کشته ی در راه هیچ نمی دانید! برای من هدفم از هر چیز حتی از جانم عزیزتر بود.

مقصد بنده با آن درک ناقص خودم همان مقصد حسین بن علی بود. هر چه که بنده ارزش داشته باشم، از امام حسین (ع) بالاتر نیستم. (جان هزاران تن از ما فدای یک موی سر حسین (ع) همو که می گوید: هیهات من الذله).

کلا گذشتن از همه چیز در راه هدف برای ما یک ارزش است.

یک نکته دیگر را بگویم که عده ای فکر می کنند بسیجی به علاقه ورود به بهشت به جبهه می رود ولی باید عرض کنم بهشت کوچکتر از آن است که بتواند برای بسیجی به عنوان هدف جایگزین شود. ارزش یک بسیجی به بهشت نیست، بسجی عاشق است و قیمتش فقط خداست و همجواری ائمه اطهار. بسیجی بهشت را دوست دارد زیرا که جایگاه پیامبر است، جایگاه فاطمه زهراست. او بهشت را به بهانه همجواری حسین (ع) می خواهد.

برای بنده نشستن در خانه هنگامی که دشمن پای به میدان گذاشته، ننگ است. برای بنده دیدن کشته شدن همشهری هایم در شهرهای مختلف جنگی و سکوت در قبال آنها ننگ است. در یک کلام بگویم که بنده درمقابل اینهمه گردنکشی دشمن نمی توانم ساکت بنشینم!

خلاصه هدفم از رفتن به جبهه دو چیز بود: ۱. نیاز جبهه به نیرو ۲. نیاز نیرو به جبهه

حرف دیگری که می خواهم بزنم حکم یک درد دل را دارد که حین حیاتم خوب نتوانستم آن را بیان کنم و آن این است که ما مردم متأسفانه خیلی جرأت داریم، چطور؟ در مقابل ما بعد از مرگ یک بی نهایت قرار دارد، یک زندگی ابدی، یک حیات جاودانه، یک زندگی مافوق تصور بعد از مرگ در این دنیای چند روزه ساخته می شود. نوع حیات جاوید پس از مرگ را اعمال چند روزه ما تعیین می کند. این میان وقتی که آخرت را نادیده می گیریم معلوم می شود که جرأت عجیبی داریم!

شما را به خدا بیایید به مردم بگویید که آخر این جرأت کار دست شان می دهد! مردم آنچنان در این زندگی غرق می شوند که آخرت را کلا از یاد می برند و حال آن که اگر با یاد و ایمان به زندگی پس از مرگ کارهایشان را انجام دهند، از لذات این جهان نیز بهره بیشتری می برند و هم حیات جاوید و بی دردسری دارند. «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا»

نکته دیگری را که باید بگویم آن است که ما خود خیلی صلاح خود را تشخیص نمی دهیم. صانع ما بهتر می تواند راه صحیح رسیدن به کمال را بر ما هویدا کند. در این زمان راه صحیح و درست توسط ولی فقیه که البته فعل برای ما امام عزیز است، نمایان می شود. البته این به آن معنی نیست که عقل را کلا کنار زنیم و چشم بسته عمل کنیم بلکه باید کاملا در حدود و توانایی عقل از آن استفاده کرد.

اول از روی فکر می فهمیم که کدام حرف، حرف خداست و سپس به آن عمل می کنیم. از روی فکر می فهمیم که حرف ولی فقیه به حرف امامان و رسول الله و از آنجا به حرف خداوند می رسد بعد از آن به دستوراتشان عمل می کنیم.

لذا از شما می خواهم که اهمیت ویژه ای به صحبت های امام خمینی بدهید و دستوارتشان و سفارشاتشان را جامه عمل بپوشانید و همانطور هم که تجربه نشان داد بارها با عمل به دستورات امام از قعر گرداب نجات پیدا کردیم و یا از افتادن درون چاه باز نگاه داشته شدیم. خدایا! اماممان را حفظ کن و ما را با وی محشور کن.

مسأله دیگر که می خواهم عرض کنم و تأکیدی روی آن داشته باشم و البته در وصیتنامه اصلی ام نیز نوشته ام، مسأله تربیت است. واقعا به این موضوع اهمیت دهید تا به امید خدا و تربیت صحیح شما و دیگران یک جامعه از هر جهت کاملی داشته باشیم. جامعه ای که هم دنیایش تأمین باشد و هم آخرتش. جامعه ای که افتخار ورود امام زمان (عج) به آن را داشته باشد.

مسأله دیگری که می خواهم عرض کنم آن است که شما را به خدا سعی کنید حتی الامکان به خاطر بنده و مرگم کارهایتان را عقب نیاندازید زیرا که شهادت در راه خدا عادت ماست. رنج و درد کشیدن برای ما یک عادت است و البته چقدر این درد و رنج ها شیرین است!

هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند

از شما تمنا می کنم مرتبا برایم فاتحه و قرآن بخوانید. نمی خواهم برایم تشریفات زیادی بچینید. اگر جنازه ای از من به جای ماند، هر جا که خودتان تشخیص می دهید و برایتان راحتتر است دفن کنید. از تمامی دوستان و آشنایان و فامیل حلالیت بگیرید و اگر مدیونشان بودم لطفا ادا کنید.

بدانید که اگر واقعا شهید محسوب شوم و خداوند این عمل کوچک را از من قبول کند، برایتان اجر فراوانی است. به امید خدا در آن دنیا در همجواری پیامبر هستیم. خدای ناکرده حرفی نزنید که این مزد و پاداش شما محو شود زیرا با یک ناشکری ممکن است تمام اعمال و زحمات انسان ارزشش را از دست بدهد.

دیگر عرضی ندارم.

خدایا! تو خود شاهدی که سعی کردم جز برایت دست به کاری نزنم و جز برایت دست از کاری نکشم!

خدایا! مرا حسینی بگردان!

خدایا! مرا در صف محشر در ستونی که سر ستونش سیدالشهداست محشور کن!

خدایا! هنگام ظهور امام زمان (عج) مرا زنده بگردان تا در رکاب امام شمشیر بزنم!

خدایا! به پدر و مادرم که زحمات بی شماری برایم کشیدند اجر و صبر فراوان عنایت کن!

 

*****

 

وصیت‌نامه شهید سید مجید حسینی هرات

مخصوص خانواده

تاریخ: ۱۳۶۵/۱/۳۱

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

گــر مرد رهی میان خون باید رفت از پای فتــــاده سرنگون باید رفت

تو پای در راه بنه و هیــچ مپرس خودِ راه بگویدت که چون باید رفت

پدرم (آقا)، مادرم، خواهر و برادرانم این نوشته مخصوص شماست و لزومی ندارد بیگانه ای آن را بخواند، البته بستگی به نظر شما دارد. حقیقت آن است که خوب نمی دانم چه بنویسم. فقط می‌خواهم تا حدی حالات درونی خویش و دید خود را نسبت به اسلام کنونی توصیه وار برایتان بنویسم.

گاه پیش خویش فکر می‌کنم که اگر حکومت پر از فساد پهلوی تا به حال باقی مانده بود چه وضعیتی داشتیم. اگر فرهنگ فاسد غربی هنوز در مملکت ما کاملا باقی مانده بود چه بر حالم پیش می‌آمد. نمی خواهم توضیح بدهم که در آن صورت چه وضعی داشتم زیرا شما مدت بیشتری در آن دوره بوده اید و آن را خوب دیده اید! فقط بگویم که در آن وضع همه ما به خصوص جوانان، حکم حیوان را داشتیم و چه بسا پَست و پایینتر از آن و شاید در اسفل السافلین می‌بودیم.

با در نظر گرفتن آن حال، نگاه به جامعه کنونی خویش که می‌کنم دیگر کمتر از آن فسادها خبری است. در خیابان‌ها که راه می‌روی بوی قرآن به مشام می‌رسد و آنچه که چشم را می‌زند حزب الله است. گویا همه حزب الهی شده اند! با مقایسه اینها با جامعه قبل همه چیز زیبا به نظر می‌رسد.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ»

اما همه اینها می‌گذرد و عمر مانند گلوله برفی بر روی بخاری آب می‌شود. چشم بر هم گذاریم خویش را در گودال قبر تنها می‌یابیم. پس دیگر این چه عمریست! چگونه می‌توان بر آن دل بست و بی هیچ دلیل شیفته آن بود.

این عین غفلت و بی خبریست. مبادمان که در چنین خوابی به سر بریم! نشانه آن خواب حُب دنیا است. اگر نتوانستیم راحت از آن دل بکنیم معلوم است که ما نیز در خوابیم. «النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» (مردم در خوابند و بعد از مرگ بیدار می‌شوند) ولی دیگر چه سود که عمر بر باد رفته است. پس می‌بایست در این چند روزه دنیا حداکثر کار را کرد که فردا بسیار دیر است و پشیمانی اثری ندارد.

و من امروز برای خود دفاع از اسلام را واجب دیدم که فردا دیر است. با فرض کمی عمر، مسلما نمی تواند هدف خداوند از خلق ما، زندگی در این دوران کوتاه پر از درد باشد! حتما هدفی بالاتر وجود دارد و البته بسیار والاتر پس ما هم مقصدمان نباید محدود به دنیای دنی باشد و زندگی مرفه ما را قانع کند! نه هرگز! که:

مــرغ باغ ملـــکوتم نیــم از عالـم خــاک دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنیم

تمام اموال ما در یک آن می‌تواند نابود شود، به یک آن خانه ما با زلزله نابود شود، در یک لحظه اتومبیل و غیره و غیره از ما گرفته می‌شود! اینها که تا این اندازه نسبت به ما بی وفایند چگونه ما را شیفته خود می‌کنند و چگونه ما را از راهمان باز داشته و به خود واداشته اند. این عین بردگی است زیرا دیگر اموال صاحب ما می‌شوند و نه ما صاحب اموال! این مطالب را همه می‌دانند ولی یقین ندارند و در مرحله عمل نشان می‌دهیم که اسیر دنیا هستیم و بس.

به شما توصیه می‌کنم زیاد به زیارت اهل قبور بروید زیرا این کار انسان را از خواب غفلت بیدار می‌کند من نیز گاه خود را چنان اسیر دنیا می‌دیدم که از خود متنفر می‌شدم!

من در این دنیا سعی می‌کردم دینم را بالاتر از هر چیز دیگر فرض کنم، اگر دینم می‌گوید بمیر، بمیرم و اگر …. هرگز نباید دینمان را به چیزی بفروشیم که از بزرگترین ضررهاست و در این معامله جز خُسران چیزی به دستمان نمی رسد. اگر مسلمانیم باید یک مسلمان واقعی باشیم، آن مسلمانی که شایستگی ظهور حضرت حجت را داشته باشد ولی متأسفانه بسیاری از ما در دینمان بیش از حد سست و ضعیف می‌باشیم. به اندک چیزی دروغ می‌گوییم، بی جهت تهمت می‌زنیم، غیبت می‌کنیم، غیره و غیره.

باید که بیشتر در این مسائل تأمل کنیم حتی واجبات مان را محکمتر به جای آوریم، نمازمان را سر وقت با طمأنینه بخوانیم و بدانیم که در مقابل چه کسی ایستاده ایم و با که حرف می‌زنیم. این بی جهت نبوده که حضرت سجاد(ع) هنگام ادای نماز از خوف خدا رنگ شان زرد می‌شد، بی دلیل نبود که بدون آن که علی(ع) دردی را تحمل کند، هنگام نماز تیغ را از پایشان در می‌آوردند. همینطور است دیگر واجباتمان. اگر این اعمال را انجام می‌دهیم نه از روی کراهت باشد که: «فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ» (وای بر نمازگزاران، آنان که در نماز دل شان از یاد خدا غافل است).

باید با شوق به سراغ آنها آمد و از روی میل واجبات را انجام داد. آنها را چون عسل شیرین شمرد و البته کسی که واقعا پی به آنها ببرد لذت بزرگی از آنها خواهد برد و اصلا هر کاری را که رضای خدا در آن باشد شیرین می‌شمرد.

یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درد و درمان و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

اما بنده در رابطه با جنگ کشته شده ام، جانم در راه آن فدا شده است پس مسلم است که دوست دارم دیگران نیز معنی جنگ و برکات آن را بفهمند.

جنگ در ظاهر بسیار زشت و بد به نظر می‌رسد، سختی بسیار دارد، جوان‌ها را در کام خود می‌برد، شهرها را ویران می‌کند و خلاصه رحمی در آن دیده نمی شود و هر چه هست خشونت می‌باشد اما تمام این‌ها چه می‌تواند باشد و برای چه؟

سختی جنگ برای ما حکم امتحان را دارد. در جنگ است که مردان خدا از اهل زبون تمیز داده می‌شوند. خداوند آن همه سختی را بر ما می‌پسندد تا ببیند ما چه می‌کنیم، آیا در مشکلات راه سهلی را می‌رویم که رضای خدا در آن نباشد یا که می‌گوییم: “الهی رضا برضائک”

اکنون نیز صلح به معنای رایج آن در مورد جنگ ما مورد عدم رضای خداوند کریم است دستور صریح اسلام آن است که در صورت حمله دشمن به اسلام باید تا نابودی کامل متجاوزین نبرد ادامه پیدا کند پس دیگر کسی که دم از صلح می‌زند یا مسلمان نیست یا یک مسلمان جاهل است.

از همه اینها گذشته، غیرت و مردانگی و شرف چه می‌شود! با دشمنی که خرمشهر را به تلی از خاک تبدیل کرده و به زن و کودک رحم نکرده چگونه می‌بایست رفتار کرد. با دشمنی که به محض ورود ارتشش به شهرهای ما دست به غارت آن‌ها می‌زد چه باید کرد؟ ما اکنون چه دید غیرتمندانه ای نسبت به چنگیز که مملکت ما را ویران کرد داریم، باید دقیقا همان دید را نسبت به دشمنان کنونی خویش و حزب بعث داشته باشیم.

شما را به خدا هرگز دم از صلح (با ذلت) نزنید که آن عین تسلیم و شکست است. کسانی که این وصیتنامه را می‌خوانند بدانند که مملکت مال ماست پس اینطور نباشد که یک گوشه بنشینند و ببینیم چه بر سر کشور می‌آید بلکه باید آستین‌ها را بالا زد و عملا وارد کار شد. مگر کشور از آن کیست؟! اگر مشکلی دارد، غیر از ما چه کسی باید آن را برطرف کند! اگر حراست لازم دارد چه کسی جز ما باید از آن محافظت کند.

به شما توصیه می‌کنم بیشتر وارد کار شوید و حضور بیشتری در صحنه انقلاب داشته باشید. وقتی مسلمانان پیشرفت می‌کنند که هر کسی خودش را در قبال مملکت و مردم مسئول بداند، اگر می‌بیند جنگی هست و دولت به تنهایی از پس مخارج آن برنمی آید شما با همه ی کمی حقوق به کمک او بشتابید. نگذارید کشور ما با کمی امکانات ملعبه دست خارجی‌ها قرار گیرد و سیاست‌های اسلامی آن بر اثر بدی اقتصاد تغییر کند.

ببینید چه می‌توانید برای اسلام و کشور انجام دهید. دیگر سوال نکنید که کشور برای ما چه کرد! (هی نگویید انقلاب برای ما چه کرد بگویید ما برای انقلاب چه کردیم) اگر به ملت نگاهی بیاندازیم کسانی که کار بیشتری برای انقلاب انجام داده اند، ادعا و توقعشان نسبت به دیگران کمتر است.

مبادا کارمان این باشد که بنشینیم و تنها بد و بیراه بگوییم که فلان مسئول چه کرد و فلان مسئول چه کرد! بله ما نمی گوییم تمام مسئولین افراد درستی هستند و نمی گوییم تمام کارهای مسئولین درست است، نه! اشتباه هم پیدا می‌شود، نباید آن را به حساب اسلام گذاشت! مگر می‌شود تمام مسئولین بدون خطا باشند، مگر امام معصوم سر کار است که اشتباه نکند، البته باید آن‌ها را تذکر داد.

اما کمی هم حرف‌های دیگر بزنیم و می‌خواهم چند توصیه بکنم ولی به خدا قسم این‌ها را که می‌گویم کاملا درک کرده ام و برایم به طور قطع ثابت شده است.

ما باید تمام کارمان مورد رضای خدا باشد. متأسفانه عبادت در مردم ما تنها به نماز و روزه و … اطلاق می‌شود و بس! اما قرآن می‌گوید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ما جن و انس را خلق نکردیم مگر برای عبادت) پس با این حساب از زبان قرآن که هرگز دروغ نمی گوید شنیدیم که خدا فقط از ما عبادت می‌خواهد در این صورت اگر کاری کردیم که غیر عبادت بود، بیهوده است یعنی کارهای غیر از نماز و روزه و … بیهوده است، پس مسلم است که معنای عبادت تنها در این واجبات خلاصه نمی شود! باید تمام اعمال مان عبادت باشد. راه رفتن، مدرسه رفتن، دانشگاه رفتن و…

در جامعه ما عده ای هستند که عملا خون شهدا را زیر پا می‌گذارند! از شما می‌خواهم که اینطور افراد را از خود دور کنید تا کلا ایشان از جامعه منزوی شوند مگر آن که به راه حق بازگردند و بدانید که ضایع کردن خون شهدا آسان است و می‌توان با یک حرف بی جا و یا یک عمل نادرست آن را انجام داد و در عوض حامیان انقلاب را حامی باشید که البته این مسأله درست مانند تبری و تولی است. تولی نسبت به دوستان و تبری نسبت به دشمنانش.

به ائمه اطهار عشق بورزید و بدانید که ایشانند که گره از کار باز می‌کنند و دنیا و آخرت در گرو حُب واقعی ایشان است. تمام اعمال ما وقتی قبول خداوند است که اعتقاد راسخ به ولایت داشته باشیم.

نماز بی ولای او عبادتی ست بی وضو به منکر علی بگو نماز خود قضا کند

خداوند بر ما منت نهاد که تربت ثامن الائمه را در خاک کشور ما قرار داده است. سعی کنید بیشتر به زیارتش بروید که حلّال مشکلات است و اگر به زودی زود عراق آزاد شد، اگر توانستید به زیارت ائمه مدفون در آنجا بروید. البته به یاد من نیز باشید زیرا جان من به خاطر باز شدن راه این ائمه داده شده است. کسی که در راه ایشان قدم بردارد صد چندان اجر و سود آن را خواهد گرفت.

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

مطلب دیگری که به خانواده خود می‌خواهم تذکر دهم این است که به تربیت کودکشان اهمیت دهند. بیشتر بیشتر منظورم خواهرم آزاده است. او هنوز کوچک است و دلش چون آینه صاف! نمی دانم چگونه باید تربیت شود ولی می‌دانم باید چگونه فردی بار بیاید. سعی کنید به نحوی او را بزرگ کنید که بیشتر با واقعیت سر و کار داشته باشد نه خیال و پندار. دنیای خویش را در کارتون و برنامه کودک خلاصه نکند! باید بفهمد در دنیا چه می‌گذرد. البته بسته به ظرفیتش باید بداند که ما دشمن داریم و دشمن ما قوی است، دشمن ما زیاد است، دشمن ما بی رحم است و …

اول باید با طبیعت خارج سر و کار داشته باشد اگر توانست خارج را درک کند خودش بی اختیار می‌گوید (با زبان بی زبانی) سبحان الله، جل الخالق! و اگر توانست این‌ها را بفهمد و روابط طبیعت را بشناسد، آنگاه خودش را می‌فهمد که بیهوده نیافریده شده است و برای خودش هدفی در نظر می‌گیرد و هموار با بصیرت کامل زندگی می‌کند و دیدش نسبت به همه چیز واقع بینانه می‌شود. او باید معنی سختی را بفهمد مثلا اگر کمبود پول دارید کاری کنید که او آن را درک کند و بیابد که بدون درآمد شب باید گرسنه خوابید و خلاصه آن که با خیال و غفلت بزرگ نشود.

از شما خواهش می‌کنم معنای دین را به طور کامل برایش روشن کنید به طوری که مانند خیلی‌ها خیال نکند دین تنها نماز خواندن و روزه گرفتن است. شما دل تان خوش نباشد که فرزندتان واجبات را انجام می‌دهد او باید بداند که دین چیزی جدا از زندگی نیست.

مذهب در تمام ارکان زندگی او باید وجود داشته باشد و حالت اسکلت حیات را تشکیل دهد شما را به خدا کاری نکنید که تمام اسلام را در انجام فرایض ببیند که مسلم است در این صورت با کراهت همان‌ها را انجام می‌دهد. کاری کنید که فرزندتان خود احساس نیاز به نماز کند و بفهمد که کلا محتاج به خداوند است و همه چیزش از اوست.

ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده

چند نکته دیگر را لازم می‌دانم تذکر دهم که فهرست وار می‌نویسم:

الف- سعی کنید از تمام فامیل و دوستان و خلاصه هر کسی که به نحوی با من رابطه داشته است رضایت بگیرید و اگر حقی بر گردن کسی دارم در صورت توانایی ادا کنید. (به یکی از دوستانم بگویید از دوستان دیگرم در این رابطه سوال کند).

بدانید که حق الناس گناهی ست نابخشودنی که حتی برای شهدا نیز بخشوده نمی شود زیرا طرف حسابمان دیگر خدا نیست بلکه مردمند و مسلم است که مردم لطف و بخشش خداوند کریم را ندارند.

ب- در از دست دادن جوانتان بیش از حد بی قراری نکنید. زندگی پر از مشکلات است این ماییم که به سراغشان رفته و باید در مقابلشان استقامت کنیم وگرنه اگر بخواهیم در مقابل کوچکترین مسأله ای ناراحت شده و تسلیم شویم دیگر به مقصد نمی رسیم زیرا همانطور که گفتم ما را از مشکلات چاره ای نیست.

اگر از بنده جنازه ای باقی ماند ترجیح می‌دهم در بهشت زهرا دفن شوم ولی تصمیم اصلی را به عهده خودتان می‌گذارم. شما که این وصیتنامه را می‌خوانید بدانید که من خوشحالم ولی ممکن است بی قراری بیش از حد شما مرا بیازارد. برایم فاتحه بخوانید و بر سر مزارم بر پیامبر و فاطمه زهرا و ائمه اطهار علیه السلام سلام بفرستید.

ج- ما همه چیزمان از امام بزرگوارمان است برای او از ته دل دعا کنید.

د- نماز سر وقت یادتان نرود مخصوصا در مسجد با جماعت.

ه- اگر می‌توانید ۲ ماه برایم نماز بخوانید و ۱۵ روز روزه بگیرید و در این مورد اگر به دوستانم و یا فامیل نیز چیزی بگویید بسیار خوب است زیرا بر گردن دوستان حق برادری دارم.

و- پدر و مادر عزیزم! سعی کنید هرچه زودتر به ازدواج خواهر و برادرانم برسید و صبر بی جا نکنید مثلا نگویید صبر کن دَرسَت تمام شود بعدا به این کار می‌رسیم، نه! زیرا پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: کسی که ازدواج کند نیمی از دینش را کامل کرده است.

دو سه کلمه برای برادرم وحید و خواهرم آزاده که اگر آزاده این‌ها را نمی فهمد، وقتی به امید خدا بزرگ شد برایش بگویید. سعی کنید در خودتان فضائل اخلاقی را به وجود آورید. برای یکدیگر از بودها بگذرید، خواست دیگری را مقدم بر خواست خود قرار دهید یعنی روحیه ایثارگری در شما بارور شود. مخصوصا نسبت به پدر و مادرم این روحیه در شما بالا بگیرد. می‌دانم که با مرگم زخمی بزرگ بر دل ایشان نشست. شما می‌توانید با اعمال خودتان مرحَمی بر این زخم باشید. گوش به حرف شان بدهید و خود به آن‌ها کمک کنید، خدای ناکرده کوچکترین تنبلی شما را فرا نگیرد که باعث رنج ایشان می‌شوید. هرگز تنهایشان نگذارید.

وحید! انسان عمر کوتاهی دارد. فرضا اگر ۷۰ سال عمر کند، ۱۵ سال آن کودک و از ۲۵ سالگی به بعد همان مسیری را طی می‌کند که برایش شناخته شده است و قدرت تعویض روش خویش را ندارد پس تنها حدود ۱۰ سال برای انسان باقی می‌ماند تا خود را بسازد و راه خویش را مشخص کند و این ۱۰سال جوانی مانند باد می‌گذرد و چشم بر هم زدنی از دست می‌رود. کسی سود می‌برد که در دوران کوتاه جوانی راه خود را از چاه تمییز دهد. جوانی خویش را بر باد می‌دهد و به پوچی و خوشی زودگذر دل مبندد و خود را در این دوران برای فردا آماده کند. “الدنیا مزرعه الاخره”.

به حال من نگاه کن و از مرگم درس بگیر! اگر هر کار کرده باشم اکنون دستم بسته است. اگر غرق در گناه باشم حال که از دنیا رفته ام قادر به جبران آن نیستم. اگر جوانی خودم را در راه باطل صرف کرده باشم اکنون چگونه می‌توانم آن را تلافی کنم! همه یک روز می‌میرند و در آن موقع دست شان از همه چیز کوتاه می‌شود. خودشان می‌مانند و اعمال شان پس تا زنده و جوانیم باید کار خیر کرد و بدی‌ها را جبران کنیم.

وحید! تو را این اواخر (مخصوصا) اهل درس می‌دیدم (باعث افتخار است)! ولی بهتر است قبل از درس، هدف خود را مشخص کنی. این که برای چه درس می‌خوانی؟ نکند از روی چشم و هم چشمی دیگران تحصیل کنی؟!

ان شاءالله که بعدا به دانشگاه رفته و یک دکتر کامل شوی (آزاده هم همینطور) ولی خدا نکند که در هدف‌های مادی باقی بمانی و به این دنیای پست قناعت کنی. البته این‌ها را برای آزاده هم می‌گویم اگر خوب نمی فهمد بعدا به او بهمان.

در پایان پدر و مادرم و آزاده را به تو می‌سپارم و نیز به تو می‌گویم که علی برادر بزرگتر ماست و احترامش واجب، نکند مثل من احترامش را نادیده بگیری.

مطالبی که بیان شد برایم وجدان شده بود.

والسلام.

التماس دعا.

سید مجید حسینی هرات

خاطره

به روایت مادر شهید:

از سه سالگی تمامی کارهای خود را بدون کمک دیگران انجام می داد و متکی به خود بود. حتی در سن چهار سالگی هنگام عبور از عرض خیابان حاضر نبود دستش را به بزرگترها بدهد.

***

سال سوم راهنمایی او مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی بود که وی نیز تحت تأثیر سخنان اساتیدش قرار گرفته بود و در انتشار اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام با دیگران دوستانش همکاری داشت. در همین زمان بود که روحیه ایثارگری در او نمایان شد. گاهی همه پول جیب خود را به فقیر می داد. اگر ظلمی از ناحیه کسی مشاهده می کرد سخت ناراحت می شد و از مظلوم دفاع می کرد و هرگز زیر بار ظلم نمی رفت.

***

دبیرستان که بود، کم کم معلم اخلاق خانه و فامیل شد. او الگوی تقوا و پاکی بین فامیل و بستگان گردید. اغلب روزها روزه بود و شبها مشغول عبادت.

بعد از شهادتش، قرائت وصیتنامه او بین فامیل تأثیرات زیادی به جا گذاشت، طوری که خیلی ها که با انقلاب مخالفت هایی می کردند و گاهی نق می زدند، با خواندن وصیت نامه او عوض شدند.

***

زمانی که از جبهه به خانه و دانشگاه برمی گشت از سیمای او معلوم بود که خیلی ناراحت است و زمانی که می خواست اعزام شود شاد و خندان می شد. وقتی قرار ملاقات با یکی از دوستان و همرزمان خود داشت به شدت شاد و خندان بود و همیشه می گفت: دلم برای بسیجی های جبهه تنگ شده. او سخت تحت تأثیر جو جبهه قرار داشت.

برای آخرین بار که می خواست اعزام شود، پدرش با او صحبت کرد شاید از رفتن به جبهه منصرف شود اما او در جواب گفت: بابا شما یک بار همراه من بیا، اگر توانستی جبهه را ترک کنی!

***

مرتب نامه یا تلگراف می داد چون من مریض بودم همیشه حال مرا می پرسید. به خواهرش که کلاس اول ابتدایی بود خیلی علاقه داشت و برای او به آدرس مدرسه تلگراف می داد و نامه می نوشت.

***

۱۶ روز از شهادت مجید گذشته بود که نامه ای به خانه مان آمد. ازطرف یکی از همرزمانش بود. نوشته بود: من مجروح شده ام و در بیمارستان اختر قم بستری هستم.

من و پدرش راهی قم شدیم. رفتیم همرزم او را پیدا کردیم و گفتیم: مجید شهید شده. برایمان از پسرمان تعریف کن.

آن رزمنده میگفت: میخواستیم در عملیات جزیره مجنون شرکت کنیم، وقتی فهمیدند دانشجو هستیم، گفتند پشت جبهه به شما بیشتر احتیاج دارند. اما مجید جواب داد: جبهه اگر به ما احتیاج ندارد، ما به جبهه احتیاج داریم.

آنها دیگر نتوانستند حرفی بزنند و راهی عملیات شدیم.

 

به روایت همرزم و معاون دسته:

قبل از شهادت، آنقدر آرپیجی زده بود، صورتش سرخ شده بود و گوش هایش شنوایی اش را از دست داده بود، طوری که هرچه داد می زدم و صدایش می کردم، جواب نمی داد.

دست‌نوشته

خاطرات روزانه شهید سید مجید حسینی هرات

جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۶۴

ساعت ۴/۳۰ از خواب بلند شده و بعد از نماز تا ساعت ۶/۳۰ خوابیدم. سپس صبحانه خوردم و ساعت ۸ به کرج آمده و ساعت ۹/۳۰ ماشین برای تهران پیدا کرده و ساعت ۱۰/۳۰ به تهران برای نماز جمعه رسیدم.

امروز در راهپیمایی ۵ میلیون نفر در تهران شرکت کردند.

چون جا پیدا نکردم و صدای بلندگو نمی رسید، به خانه آمده و نماز جمعه نخواندم. تا شب کار به خصوصی نکرده و ساعت ۳۰/۱۰ خوابیدم.

* برای حمایت از جنگ و روز جهانی قدس سرتاسر ایران راهپیمایی بود و در تهران ۵ میلیون نفر شرکت کردند.

* ۹ شهر ایران لحظاتی قبل از راهپیمایی مورد حمله موشکی عراق قرار گرفت و حدود ۵ شهر دیگر مورد حمله هوایی قرار گرفت. (بیش از ۶۰۰ شهید)

* ساعت ۷/۳۰ و ۱۱/۱۰ عراق به تهران حمله کرد ولی بمب هایش را در بیابان فرو ریخت.

* شهرهای مرزی عراق گلوله باران شد.

* بر اثر راهپیمایی عظیم و حمایت مردم از جنگ، عراق اعلام کرد که به مدت دو هفته شهرهای ایران را نخواهد زد.

امروز هیچ مقدار مطالعه نکردم.

***

شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۶۴

ساعت ۳/۱۰ از خواب بلند شده و بعد از نماز تا ساعت ۶ خوابیدم و بعد از آن بلند شده و بعد از صبحانه ساعت ۹ به مدرسه رفتم و تا ساعت ۱۲ هندسه خواندم همراه با آقایان ایجادی و آذرپژوه و سپس به خانه مراجعت کرده و بعد از ناهار و نماز ساعت ۳ به مدرسه رفته و تا ساعت ۷ آن جا بودیم. ساعت ۷ به امامزاده چیذر بر سر مزار دوست شهیدمان گلپرور، همراه ایجادی رفتیم.

سپس به خانه آمده و حدود ساعت ۱۱ خوابیدم.

* شب پیش عملیات قدس آغاز شد و هم اکنون نیز ادامه دارد. ایران تا ۶ کیلومتر راه بصره – بغداد جلو رفته و حدود ۱۰۰ کیلومتر مربع از اراضی هور را آغاز کرد. لازم به تذکر است این عملیات در منطقه هورالهویزه انجام شد.

* ساعت ۵/۱۰ صبح ۱۳ موشک ایران به تلافی حملات موشکی و هوایی دیروز عراق، بغداد را کوبید. بعدها یکی از اسرای عراقی گفت که این حمله ۶۰۰ کشته داشته است( ۶۴/۴/۹)

۱- ۸ ساعت هندسه مطالعه کردم.

***

یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۶۴

صبح ساعت ۳ از خواب بلند شده و بعد از نماز تا ساعت ۷ خوابیدم و سپس صبحانه خورده و برای امتحان به مدرسه رفتم.

امتحان هندسه داشتم که خوب آن را دادم و سپس به کلاس رفته و تا ساعت ۱۲/۳۰ زبان داشتیم و سپس به خانه آمده و تا غروب تدارک مهمانی را می دیدم. سپس دوستانم برای افطار آمدند و حدود ساعت ۹/۳۰ نیز آن ها رفتند و من ساعت ۱۱ خوابیدم.

* مرحله سوم عملیات قدس انجام گرفت که طی آن چندین کیلومتر مربع آزاد شده و نیز یک هواپیما و یک هلیکوپتر عراقی منهدم شد.

***

دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۶۴

صبح ساعت ۳ نماز خوانده و سپس تا ساعت ۹/۳۰ خوابیدم. بعد از آن از ساعت ۱۰ تا ۱۱/۲۰ مطالعه کردم. سپس با مادرم حساب کار کرده و نماز خوانده و قرآن خوانده و غذا خوردیم. ساعت ۲/۳۰ مشغول مطالعه شدم تا ساعت ۷/۳۰.

بعد از ظهر امروز دختر خاله من همراه با دو دختر بزرگش با نامزد او کاظم برای خرید به تهران آمده و همراه مادرم به خرید رفتند و شام نیز این جا بودند. بعد از شام حدود یک ساعت و ربع ریاضی خواندم و ساعت ۱۱/۵ خوابیدم.

* هنوز عملیات قدس ادامه دارد و رزمندگان مشغول سرکوبی پاتک دشمن هستند.

* چند روز است که ایران حدود ۶ کیلومتری جاده بغداد – بصره رسیده اند.

* یک عملیات نفوذی در مرز مریوان توسط ایران انجام شد.

۱- ۷/۳۰ مطالعه ریاضی کردم.

***

سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۶۴

امروز تا ظهر مانند روز پیش بود. (صبح امتحان داشتیم)

بعد از ظهر ساعت ۴/۳۰ کلاس زبان داشتیم و سپس حدود ۱ ساعت بازی کرده و سپس به خانه آمدم و شب ساعت ۱۱ خوابیدم. قبل از خواب حمام رفتم.

۱- ۲/۱۵ دقیقه زبان و ۲- ۲/۳۰ ساعت ریاضیات جدید. جمعا ۴/۴۵ کار کردم.

***

چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۶۴

صبح ساعت ۳/۳۰ از خواب بیدار شدم و بعد از نماز تا ساعت ۶ خوابیدم. سپس صبحانه خوردم و بعد از ۲۰ دقیقه زدن تست زبان برای کلاس زبان به مدرسه رفتم.

بعد از کلاس زبان، آقای کاشانی برای آینده ما و مسائل و مشکلات سر راه کمی صحبت کرد. سپس ظهر به خانه رفته و بعد از ناهار و نماز و قرآن ساعت ۳ به مدرسه رفتم و تا ساعت ۶/۳۰ آن جا بودم. سپس به سر پل تجریش رفته و کتاب دیوان حسان (ای اشک ها بریزید) را خریدم و سپس به خانه آمده و بعد از شام و نماز و مطالعه ساعت ۱۱/۱۰ خوابیدم.

* امروز توانستم یک ختم کامل قرآن را بخوانم و این کار کلا برای بار سوم است و یا شاید چهارم.

۱- ۲/۲۰ دقیقه زبان، ۲- ۱/۳۰ صحبت آقای کاشانی، ۳- ۲ تست. ۴- ۳ زبان جمعا ۴/۵۰ کار کردم.

* * *

پنج شنبه ۳۰خرداد ۱۳۶۴

صبح ساعت ۳/۳۰ از خواب بیدار شده و بعد از نماز تا ساعت ۵/۳۰ خوابیدم و سپس صبحانه خورده و به مسجد رفته و ساعت ۸ تا ۷ نماز خواندم. (نماز عید فطر)

سپس به خانه آمده و تا ظهر ۲ ساعت مطالعه زبان کردم. بعد از ظهر نیز ساعت ۵/۳۰ تا ۶ برای شب هفت شهید دهقانی به مسجد رفته و تا شب حدود ۲ ساعت مطالعه کردم.

* امشب شب سالگرد شهید چمران است.

* دعای مخصوص ماه رمضان: در امان ماندن بقیه عمر از شر شیاطین و تضمین جوانی در راه او.

۱- ۲ ساعت زبان، ۲- ۲ ساعت فنی که جمعا ۴ ساعت کار کردم

***

جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۶۴

صبح ساعت ۷ از خواب بیدار شدم. امروز برای نماز صبح خواب افتادم. صبح بعد از صبحانه به حمام رفته و سپس به اتفاق خانواده به کرج رفتیم. ابتدا منزل حاج محمدعلی و سپس منزل آقای صادقی و ساعت ۶ به سمت تهران حرکت کردیم و ساعت ۸/۱۰ دقیقه به منزل رسیدیم. ساعت ۱۰/۴۵ دقیقه خوابیدم.

***

یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۶۵

* جنگ به شدت ادامه دارد و ایران توانست در جنوب شرقی بصره با آزاد کردن دو جزیره به طول یازده کیلومتر مستقر شود.

* تأسیسات بندری و حومه و پتروشیمی بصره در چند صد متر نیروهای ایرانی قرار گرفت. ابوالخصیب عراق نیز در نزدیکی نیروهای ایرانی ست.

* یک فروند هواپیمای عراقی در منطقه عملیاتی ساقط شده که جمعا ۴۶ فروند در این منطقه ساقط شده است.

* جنگ به شدت ادامه دارد و نیروی زمینی نیز در ادامه عملیات کربلای ۶ بخش دیگری از اراضی ایران را باز پس گرفت و ضمن کشتن ۱۰۰۰ تن از ایشان و سقوط دو هلیکوپتر دشمن در مواضع خود مستحکم گردید.

* نیروی هوایی عملیات انجام داد.

* جنگ شهرها به شدت ادامه دارد و چندین شهر طی دو روزه اخیر بمباران شد.

* به تلافی حملات دشمن، ۵ موشک زمین به زمین عقاب به شهرهای خانقین و بصره پرتاب شد.

* شور حمله و عملیات به اوج خود رسیده است.

***

دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۶۵

* مرحله سوم عملیات کربلای ۵ آغاز شد.

* در این عملیات ۲۰۰۰ تن از عراقی ها کشته و مجروح شدند که بدین ترتیب شمار تلفات دشمن در این عملیات به ۲۹۰۰۰ نفر رسید و نیز شمار اسراء به ۲۱۰۰ نفر رسید.

* چند جزیره جنوب بصره آزاد شد.

* جنگ با شدت ادامه دارد.

* جنگ شهرها توسط عراق به گونه وحشتناکی ادامه دارد. تنها در سنندج۲۴۰ نفر کشته و۵۰۰ نفر مجروح شدند.

* امروز ۱۰ روز است که صدای مارش حمله مرتبا شنیده می شود.

* اعلام شد که اعزام دوم سپاه صد هزار نفری “مهدی” در دهه فجر انجام خواهد شد.

* دو فروند هواپیمای عراقی در منطقه عملیاتی کربلای ۶ و یک فروند در تجاوز به یکی از شهرهای ایران ساقط شدند.

***

سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۶۶

صبح مادرم و پدرم با علی و اعظم خانم و با خانواده حاج مصطفائیان برای خرید ….. به شهر رفتند. بنده نیز ساعت ۹/۱۰ صبح به پادگان ولی عصر رفته و از آن جا با اتوبوس به منطقه آمدیم.

***

چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۶۶

امروز کار رزمی نداشتیم. چند ساعتی کتاب و برنامه سازی کامپیوتر خواندم.

***

پنج شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۶۶

امروز کلا درس خواندم (کتاب برنامه سازی، کتاب حماسه حسینی).

***

جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۶۶

صبح کمی والیبال بازی کردم و سپس به اتفاق بعضی برادران از جمله آقای مهدی نعمت اللهی و آقای صراطی به نماز جمعه اهواز رفتیم. عصر به اردوگاه بازگشته و کمی والیبال بازی کردیم. ظهر نیز مهمان آقای نعمت اللهی، ماهی پلو خوردیم.

***

شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۶۶

صبح تا ساعت ۱۱ برنامه سازی خواندم. سپس کلاس تفسیر قرآن داشتیم (تفسیر سوره والعصر). عصر نیز به مناسبت روز پاسدار به سمیناری در این زمینه واقع در دانشگاه شهید چمران رفتیم. در پایان مراسم برادر آهنگران نوحه ای قرائت کردند.

نمایه محتوا: بازتولید (جمع‌آوری اینترنتی و فضای مجازی)

مطالب مرتبط

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search