غرق در پول!

خاطره ای درباره شهید محمداسماعیل آخوندی به روایت مریم آخوندی (دختر شهید)

پدر شهیدم «محمد اسماعیل آخوندی»، مسئول کمک رسانی لشگر ده سیّدالشّهدا بود. او با بیانات خود؛ از ساعتها پیش از آغاز نمازجمعه و بعد از اتمام نماز، با روشنگری، تبلیغ، مردم را به همیاری و کمک رسانی به رزمندگان فرا می خواند.

بیان پدرم آنقدر دلنشین، گیرا، پرمعنا و نغز بود که هر کسی کلام او را می شنید، خود را موظّف به کمک رسانی به جبهه ها دانسته و بدون حمایت مالی صحنه را ترک نمی کرد.

***

در یکی از روزهای بحبوحه جنگ، بنا بود بیست و هفت شهید عزیز را، مردم کرج تشییع کنند؛ جمعیّت زیادی آمده بودند، مغازه داران کسب وکارشان را تعطیل و آماده تشییع پیکرهای پاک شهدا بودند.

در میان جمعیّت ماشین پیکانی را دیدم و همزمان با آن سر و صدایی که از بلندگو دستی پخش می شد، نظرم را به خود جلب کرد.  بلندگو در دست کسی بود که در صندوق عقب ماشین نشسته بود. در میان ازدحام جمعیّت قادر به رویت او نبودم. بعداز کمی تلاش، پدر را دیدم در حالی که تا سینه او غرق در اسکناسهای کمک های مردمی بود  و با آنچنان شور و هیجانی وصف ناپذیر، مردم را ترغیب به کمک رسانی به جبهه ها می نمود.

پدر آنقدر به کارش تعهد داشت که در روزهای نخست شهادت برادرانم؛ که مصادف با روز ” جمعه ” می شد، این کار را به ماندن در منزل و دیدار افرادی که برای تعزیت و تسلیت به دیدار او می آمدند، ترجیح می داد.

***

در تمام سالهای جنگ، زیرزمین منزل را که فضایی بزرگ بود در اختیار بخشی از سازماندهی فعالیّت های مردمی – جبهه ای قرار داد. خانمها به اموری همچون بسته بندی آجیل، نان، مربا و سایر ارزاق می پرداختند.

در فضایی دیگر از زیرزمین، پارچه هایی را خود ایشان از قبل برش زده بود و چندین چرخ خیاطی بزرگ صنعتی که پیش تر تهیه شده بود، در آنجا خانمها به دوخت لباس برای رزمندگان می پرداختند.

پخت آش و فروش و جمع آوری مبالغ حاصل از فروش آن برای تهیه ملزومات جبهه صرف می شد. بافت کلاه، جوراب و دستکش و… از فعالیّت های دیگری بود که توسط خانمهای مؤمن، انقلابی و متعهد که گاهی تعدادشان به صدو پنجاه تن می رسید ، انجام می شد.

پدر یا در جبهه بود یا مشغول جمع آوری کمک برای جبهه ها.

او پیوسته مشغول به اموری همچون دستگیری از درماندگان و ضعفا، تألیف بین قلوب، سعی در رفع اختلافات و موانع زندگی خانواده ها و سعی در حلّ مشکلات متفرقه مردم بود. او درحقیقت یک “مصلح” به تمام معنا بود و برای این کار، با نهادها، سازمانها، ادارات، دادستانی، زندانها و غیره همکاری میکرد تا مشکلات مردم را حل کند.

منبع: بازنویسی از نت

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search