نام: رضا (کریم)
نام خانوادگی: بیات
نام مادر: سکینه
نام پدر: ابراهیم
تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱۱/۱۵
محل تولد: شهر ری
وضعیت تاهل: مجرد
میزان تحصیلات: اول متوسطه (علوم تجربی)
سن: ۲۱ سال
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۲/۱۳
محل شهادت: فکه
عملیات: تک شرهانی
گردان: حضرت المهدی(عج)
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مسئولیت: فرمانده دسته
مزار: تهران، بهشت زهرا (س)، قطعه۵۳، ردیف۱۳۰، شماره۱
زندگینامه
شهید کریم بیات، نیمۀ بهمن ۱۳۴۴، در روستای کهریزک قمصر از توابع شهر ری دیده به دنیا گشود. در ۳ سالگی همراه با خانواده وارد باقرشهر شد. پدرش ابراهیم در چرم سازی کار می کرد.
از سن ۱۳ سالگی وارد بسیج گشت و در پایگاه شهید چمران مسجد موسی بن جعفر (ع) عضویت پیدا کرد.
او که رضا نیز می نامیدندش، دانش آموز اول متوسطه در رشته تجربی بود که درس و مدرسه را رها کرد و در جبهه حضور یافت.
سرانجام اردیبهشت ۱۳۶۵، با سمت فرمانده دسته در فکه بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، به فیض شهادت رسید.
وصیتنامه
بسمه تعالی
یا ایها الذین امنوا اهل ادلکم علی تجره ننجیکم من عذاب الیم تومنون بالله و رسوله و تجهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم ان کنتم تعلمون (سوره صف آیه ۱۱الی ۹)
ای اهل ایمان آیا شما را تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک آخرت نجات بخشد دلالت کنم آن تجارت اینست که به خدا و رسولش ایمان آرید و به مال و جان در راه خدا جهاد کنید این کار از هر تجارت اگر دانا باشید برای شما بهتر است.
به نام خداوند بخشنده مهربان به نام خداوندی که از رگ گردن به انسان نزدیکتر است. مولای من خیلی خوشحالم که در راه تو قدم برداشته ام و توفیق داده ای که در راه تو قدم بردارم. پروردگارا هر چند من انسانی گناهکارم اما خیلی دوست دارم به لقاء تو بپیوندم.
خدایا اگر تو در این دنیا که پر از گناه است و در آن دنیا به فریاد من نرسی کی می خواهد به فریاد من برسد؟ در حالی که تو خالق این جهان هستی خدایا تو مولای من هستی و من بنده تو هستم. اما بنده ای شرمنده هستم. خدایا از تو می خواهم که دست مرا بگیری و به جوار خود ببری انشاءالله.
و با سلام و درود به فرمانده لشکر توحید حضرت مهدی (عج) الله تعالی فرجه شریف و با سلام به پدر بزرگوارمان آن پیر جماران حضرت آیت الله امام خمینی که ما انسانهای نادان را از منجلاب گناه و فساد بیرون کشید و سلام به خانواده های محترم شهدا و مفقودین و مجروحین و اسرا.
این بنده حقیر مطالبی را به عنوان وصیت خدمت کلیه برادران و خواهران عرض می کنم.
در اول سخنی دارم با پدر و مادرم و بعد سخنی با فامیلها و همسایگان و در آخر سخنی دارم با دریادلان بسیج.
و اما ای پدر و مادر داغدارم، قبل از اینکه شروع به سخن کنم مژده ای به شما دهم که خداوند می فرماید: انا خلیفه فی اهله من ارقاهم فقد ارضانی و من اسخطهم فقد اسخطی. خداوند بزرگ درباره شهید می فرماید من جانشین شهید در خانواده اش هستم. آن کسی که آنان را خشنود کند مرا خشنود کرده و آنکه آنان را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
ای پدر و مادر عزیزم خوشا به حالتان که با هدیه ناقابلی که امانتی بیش در دست شما نبود خودتان را نزد خداوند سرفراز کردید. البته هر پدر و مادری برای فرزند خودش ناراحت می شود و شما بر گردن من حق دارید. هر کسی دوست دارد که در خانه خودش باشد ولی وقتی انسان عاشق حق شد دیگر سر از پا نمی شناسد و امیدوارم که مرا عفو کنید.
من چیزی ندارم در برابر آن زحماتتان به شما بدهم انشاالله خداوند اجر در این دنیا و در آن دنیا به شما می دهد. شما با خانواده های دیگر فرق می کنید شاید خودتان ندانید. اگر خواستید گریه کنید مقداری هم برای علی اکبر امام حسین گریه کنید.
دیگر سخنی برای شما ندارم. امیدوارم خداوند به شما صبر و اجر صبر عنایت کنید.
اما سخنی دارم با کلیه برادران و خواهران و فامیلها.
سخنی کوتاه برای برادرم و خواهرانم دارم: برادرانم اول برای تو از خداوند صبر می خواهم و بعد اینکه با خالی شدن جایم در بسیج امیدوارم جای مرا پر کنی و اما ای خواهرانم فقط از شما یک چیز می خواهم و آن اینکه مثل حضرت زینب (س) صبر را پیشه خود و حجابتان را حتی در خانه حفظ کنید.
اول اینکه امیدوارم که هر بدی از من دیده اید مرا ببخشید و اگر کسی چیزی از من می خواهد و من یادم رفته است از خانواده مان بگیرد و اینکه کسانی که ضد ولایت فقیه و کلاً ضد انقلاب هستند آن کسانی که نق می زند حق ندارند که در تشیع جنازه ام شرکت کنند.
ای مردم کمتر در این صفها باشید تا مخالفان خوشحال شوند و به انقلاب ضربه بخورد و در هر لحظه دارد در این جبهه ها خونی از فرزندان زهرا(س) ریخته می شود. پس شما ای برادران تمام پایگاه ها را پر کنید تا خداوند خوشحال شود.
والسلام
کریم بیات
خاطره
به روایت پدر شهید:
زمانی که به مرخصی می آمد بیشتر اوقات خود را در مسجد دوازده امام(ع) می گذراند.
یکبار به یکی از افراد فامیل گفته بود که طبق شرع و دین می خواهم ازدواج کنم.
وقتی موضوع را فهمیدم به او گفتم: هر وقت سلاحت را زمین گذاشتی برایت زن می گیرم.
او هم در جواب گفت: هرگز سلاحم را زمین نمی گذارم و ازدواج هم نمی کنم. اصلا فعلاً وظیفه ام دفاع از میهن اسلامی است و اطاعت از فرمانده کل قوا و رهبر عزیزم است.
به روایت مادر شهید:
یک روز در تلویزیون، آقای خامنه ای را که آن زمان رئیس جمهور بود نشان داد.
من گفتم: فدایت شوم آقا که یک دست خودت را در راه اسلام داده ای
رضا از این ابراز احساسات من خوشحال شد. بعد گفت: مادر من شهید می شوم و شما هم باعث افتخار خواهید شد.
نمایه محتوا: بازتولید (جمعآوری اینترنتی و فضای مجازی)