شهادت پاداش سید باقر بود

به روایت سردار سرتیپ بسیجی «بهمن کارگر» رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و از همرزمان سردار شهید «سیدباقر طباطبایی‌نژاد»، در سخنرانی مراسم گرامیداشت شهید (مرداد ۱۳۹۴) در مسجد الزهرا (س)

از همان اوایلی که به خدمت سید باقر رفته بودم و سمت جانشینی‌شان را در منطقه ۷ پذیرفتم، وی را فردی یافتم که بسیار مردمی بود. همواره در محافل حضور پیدا می‌کرد.

در همان اوایل، روزی مرا به یک مجلس عروسی در کرمانشاه دعوت کرد.

وقتی همراه وی در آن مجلس حضور پیدا کردم، ایشان با بسیاری از حاضرین روبوسی و خوش و بش کرد و من خیلی رسمی سلام کردم.

من از وی پرسیدم: شما همه‌ مهمانان را می‌شناسید؟

گفتند: نه!

تعجب کردم و گفتم: یعنی فقط داماد را می شناسید؟!

گفت: داماد را هم نمی‌شناسیم!

وقتی علت حضورمان را در آن مجلس جویا شدم؛ گفت: بچه‌ها گفتند داماد فامیل یکی از پاسدارهاست و تماس گرفته بود که برویم. من هم آمدم.

***

ما شب‌های جمعه به سنقر می‌رفتیم. یک بار صبح زود به ارتفاعی در نزدیکی یک روستا رسیدیم که شب قبلش ضد انقلاب به آنجا حمله کرده بود. آنجا خانمی یک سینی نوشیدنی برای ما آورد که بخوریم؛ درحالی که من از سلامت نوشیدنی اطمینان نداشتم، سید باقر سریع استقبال کرد و لیوانی از آن را نوشید. من شاکی شدم که چرا نکات امنیتی را رعایت نکردید. ایشان گفت: «این خانم زحمت کشیده است و باید به اینان اعتماد داشته باشیم.»

***

بابای مهربان

شهید بروجردی تقسیم‌بندی کرده بود که فرماندهان غرب پیش از خطبه‌های نماز جمعه، سخنرانی کنند. سیدباقر نیز قرار بود در کنگاور سخنرانی کند. ایشان، علی پسرش را که بسیار پر جنب و جوش بود نیز به همراه خود برده بود و او را زیر تریبون گذاشته بود. در تمام مدتی که وی داشت سخنرانی می‌کرد، علی پای پدرش را قلقلک می‌داد اما او نه‌تنها به روی خودش نیاورد حتی فرزندش را هم مورد سرزنش قرار نداد.

یک شب به همراه سردار شمس (سردار نقدی) که آن وقت فرمانده لشکر بدر بود به خانه سیدباقر دعوت شدیم. فرزندان او تمام سفره را به هم ریختند و بعدش نیز رخت‌های خانه را به هم ریختند اما سیدباقر با فرزندانش مدارا کرد.

***

شهید طباطبایی‌نژاد اهل تکلف نبود. در خوردن و خوابیدن هیچ تکلفی نداشت و تعلقی نیز به دنیا نداشت و عاقبتش شهادت شد.

یک وقت در منطقه ۷ جلسه‌ای بود که شهیدان همت، متوسلیان و ناصر کاظمی حضور داشتند. موقع نماز آنها به شهید بروجردی اصرار می‌کردند که شما جلو بایستید تا نماز جماعت بخوانیم. سیدباقر آن وقت ۱۹ ساله بود، وارد اتاق شد و جلو ایستاد و الله اکبر گفت.

افتخار می‌کنم که با ایشان بودم و حتی دو سه ماهی نیز خانوادگی با هم زندگی کردیم.

سیدباقر حقش بود که شهید شود.

منبع: بازنویسی از نت

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search