درباره شهید ابوطالب مبینی به روایت جعفر طهماسبی
بعد از عملیات بیت المقدس ۲ در زمستان ۶۶ با تعدادی از بچه های گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) برای ماموریت های تخریب و احیانا مین گذاری مقابل دشمن بر روی ارتفاعات پوشیده از برف قمیش که مشرف به شهر ماووت عراق اعزام شدیم.
ارتفاع برف در آن منطقه بیش از دو متر بود. حدود ۱۵ روز بود که به خاطر برف و کولاک ، جاده دسترسی به خط مقدم بسته شده بود و تدارک رزمنده های مستقر در خط با مشکل مواجه بود، طوریکه امکان توزیع غذای گرم وجود نداشت و بچه ها مجبور بودند از کنسرو استفاده کنند. رزمنده ها مجبور بودند نیاز به آب خود را هم با برف تامین کنند و این موضوع باعث بیماری خیلی از رزمندگان مستقر در خط و تعدادی از بچه های گردان ما هم شد. بچه ها مبتلا به اسهال خونی مبتلا شده بودند اما سعی میکردند بیماریشان را مخفی نگهدارند.
صورت های رنگ پریده و زردشان حکایت از بیماری داشت. اما چون بوی عملیات به مشامشان خورده بود سعی میکردند ضعف و بیماریشان را کتمان کنند.
از جمله آنها شهید ابوطالب مبینی بود. وقتی از خط برگشت خیلی ضعیف شده بود لاغر که بود و بیماری هم او را آب کرده بود.
به او گفتم: بچه چته؟؟؟؟ مدام آفتابه به دست دم در دستشویی ایستادی!
گفت: سردیام کرده. یک خورده نبات بخورم خوب میشوم
گفتم: برویم بهداری دکتر قرص و دوا بدهد خوب شوی
گفت: نه. چیزیم نیست.
شهید سید عباس میر نوری گفت: دروغ میگوید! اسهال گرفته ….
بالاخره روزهای آخر اسفند بود که ماشین ها آمدند و به منطقه دزلی برای عملیات والفجر ده رفتیم. آنها حتی در مقر دزلی هم حاضر نبودند به پست امداد مراجعه کنند. چون میدانستند با توجه به وضعیت بیماری قطعا به پشت جبهه اعزام خواهند شد.
***
به لشگر سیدالشهداء(ع) ماموریت تصرف شاخ شمیران را دادند. ما به بیاره و بعد هم کنار دریاچه دربندیخان رفتیم.
وقتی اسامی غواص ها را برای عملیات خواندند و قرار شد من هم با آنها جلو بروم خیلی نگران شدم. چون تعدادی از غواص هایی که باید به خط دشمن میزدند همین بچه هایی بودند که از نظر جسمی مریض بودند.
ابوطالب را کنار کشیدم و گفتم: بچه!!! تو دو سیر استخوان جان عملیات نداری!!! حالا که مریض هم هستی چه بدتر… اما او درجواب سعی میکرد با حرفهای حماسی مرا دلگرم کند.
حریفش نشدم که نشدم.
من میدیدم که بچه ها درد میکشند و حتی شهید سید عباس میرنوری در تب میسوخت اما خم به ابرو نمی آورد.
رفتیم لب اسکله لشکر ده تا بچه ها از نزدیک سردی آب دریاچه دربندیخان را حس کنند و مسیر طولانی که باید درآب غواصی میکردند را ببیند، بلکه به خاطر سختی کار و سردی آب منصرف شوند، اما عجیب این که در مسیر برگشت برای آماده شدن برای شب عملیات با هم شوخی میکردند و همدیگر را برای حمله به دشمن ترغیب میکردند.
منبع: بازنویسی از سایت الوارثین