درباره شهید سعید نخبه زعیم
به روایت محمدعلی اسدی
کربلای ۴ که شکست خورد و برگشتیم، بچهها هجوم آوردند برای تسویه. سه ماه بود مرخصی نرفته بودند و انواع و اقسام آموزشهای سخت و طاقتفرسا، توانشان را گرفته بود. جریانات عملیات کربلای۴ هم روحیهشان را حسابی داغان کرده بود. دیگر طاقت ماندن نداشتند. نمیتوانستیم مستقیم بگوییم که عملیات دیگری در پیش است. جور دیگری هم مجاب نمیشدند که بمانند. صفر بیستویکشان عود کرده بود و دلتنگ خانوادههایشان بودند.
مانده بودیم چه کنیم…
یکدفعه توی اردوگاه ولولهای افتاد. سعید نخبه زعیم و شیخ سیاوشی کفنپوش آمدند به محوطه. سعید با صدای بلند فریاد میزد:
«امروز عاشوراست، حسین تنهاست!»
تُن صدایش آنقدر بلند بود که در همهی اردوگاه طنینانداز شده بود. بچهها یکی یکی از چادرها بیرون میآمدند. هیئت و هیبت سعید، همه را منقلب کرده بود. شهید مجید داوودی با پای لنگش اولین نفری بود که به آنها پیوست و بعد هم سه نفری فریاد زدند:
«هر کس میخواهد بماند و هر که نمیخواهد برود!»
درب چادرها یکی یکی بالا میرفت و بچههای دیگر به جمع آنها اضافه میشدند. هرکسی پارچهی سفیدی پیدا میکرد، میپیچید دور خودش تا اعلام کند کفنپوش و آمادهی رزم است.
ولولهای به راه افتاده بود. تقریبا همه آمده بودند و چادرها خالی شده بود. تا به خودمان آمدیم، بچهها کفن پوشیده و پوتینها دور گردن، رفتند سمت میدان صبحگاه لشکر.
این کار شهید نخبه زعیم و سایر بچهها قوت قلبی شد برای فرماندهان لشکر۱۰ سیدالشهدا(ع) که برای شکستن دژ شلمچه اعلام آمادگی کنند.