درباره شهید تقی رجبی
به روایت پسر شهید
آخرین دیدارمان را خوب به یاد دارم. مگر میشود فراموش کنم…
آخرین ملاقات من و بابا در معراج الشهدا بود. نشانیاش را جویا شدم و دیدم میان جمعیتی از فرشتگانِ شهید، چشمهایش را بسته. جلو رفتم…
راستی راستی خود بابا بود. آرامتر از همیشه. کمحرفتر از همیشه. خستهتر از همیشه.
بیاختیار به محاسنش دست کشیدم. چقدر دلتنگش بودم. چقدر فاصله بینمان افتاده بود. چقدر…
نفهمیدم اشک چه زمانی راهش را پیدا کرد و روی صورتم روان شد، فقط میدانم دلم سوخته بود و این، گریهام را تشدید میکرد.
حالا دیگر من بودم و مسئولیتی که بابا قبل از پروازش به عهدهام گذاشته بود. حالا دیگر من بودم و یک خانواده.
خبر شهادت بابا را پسرعمه آورد. آمد خانهمان، وقتی چشمم به وسایل شخصی بابا افتاد که در دستهای پسرعمه بود، دانستم چه شده.
پرسیدم: «پدرم چگونه به شهادت رسیده؟»
گفتند: «گلوله به گلوی او اصابت کرده.»
منبع: گنجینه