پیوند گلوله و گلو

درباره شهید تقی رجبی
به روایت پسر شهید

آخرین دیدارمان را خوب به یاد دارم. مگر می‌شود فراموش کنم…

آخرین ملاقات من و بابا در معراج الشهدا بود‌. نشانی‌اش را جویا شدم و دیدم میان جمعیتی از فرشتگانِ شهید، چشم‌هایش را بسته. جلو رفتم…

راستی راستی خود بابا بود. آرام‌تر از همیشه. کم‌حرف‌تر از همیشه. خسته‌تر از همیشه.
بی‌اختیار به محاسنش دست کشیدم. چقدر دلتنگش بودم. چقدر فاصله بینمان افتاده بود. چقدر…

نفهمیدم اشک چه زمانی راهش را پیدا کرد و روی صورتم روان شد، فقط می‌دانم دلم سوخته بود و این، گریه‌ام را تشدید می‌کرد.

حالا دیگر من بودم و مسئولیتی که بابا قبل از پروازش به عهده‌ام گذاشته بود. حالا دیگر من بودم و یک خانواده.

خبر شهادت بابا را پسرعمه‌ آورد. آمد خانه‌مان، وقتی چشمم به وسایل شخصی بابا افتاد که در دست‌های پسرعمه بود، دانستم چه شده.

پرسیدم: «پدرم چگونه به شهادت رسیده؟»

گفتند: «گلوله به گلو‌ی او اصابت کرده.»

منبع: گنجینه

 

 

 

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search