شهید محمدرضا افراز

کوچه شهید محمدرضا افراز

نام: محمدرضا

نام خانوادگی: افراز

نام مادر: سکینه

نام پدر: حسین

تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۱/۱

محل تولد: شمیران

وضعیت تاهل: مجرد

میزان تحصیلات: دیپلم (اقتصاد)

سن: ۲۳ سال

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۱

محل شهادت: مهران

عملیات: کربلای ۱

گردان: گردان المهدی (عج)

یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام

مزار: تهران، امام‌زاده علی‌اکبر چیذر

وصیت‌نامه

وصیت‌نامه شهید محمدرضا افراز

 

   

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آن کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند مرده نپندارید بلکه آنان زنده ابدی هستند ولیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت و البته شما را به سختی ها و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازماییم بشارت و مژده آسایش از آن سختی ها برای صابران است آنان که چون به حادثه سخت و ناگوار دچار شوند صبوری پیش گرفته و گویند (ما به فرمان خدا آمده و به سوی او رجوع خواهیم کرد).

پس از حمد و سپاس بیکران از خداوند تبارک و تعالی و با درود به پیشگاه حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله و امامان معصوم (ع) و با درود به حضرت ولیعصر (عج) و نائب بر حقش امام خمینی و با درود بیکران بر شهدا اسراء، مفقودین، جانبازان و مجروحین خصوصاً رزمندگان کفرستیز اسلام و خانواده‌های معظم آنها.

اینجانب محمدرضا افراز که چندین وقت است که در صف رزمندگان اسلام در نبرد با کفر شرکت کرده‌ام آرزویم پیروزی اسلام و شهادت در راه اسلام است.

خدایا تو میدانی که دوست ندارم در رختخواب بمیرم در حالیکه عزیزان این سرزمین در جبهه های نبرد می جنگند و عاشقانه به معبود خویش می رسند.

خدایا تو میدانی که سراسر وجود من عشق به تو است عشق به شهادت در راه تو خدایا خودت بهتر از هرکسی میدانی برای رسیدن به چنین روزی لحظه شماری می کنم و آرزو دارم که هرچه زودتر به صف شهدا به پیوندم.

خدایا به درگاهت التماس می کنم. دیگر بس است. بیش از این مرا زجر مده. یا الله اغفر ذنوبی کلها خدایا از سر گناهانم درگذر خدایا تاکی اینگونه بسوزم و بسازم الهی رضایم به رضای تو خدایا خودت فرموده ای ادعونی استجب لکم خدایا تو را به خاصان و مقربین درگاهت که دیگر مرا بپذیر مبادا مرا ناامید کنی. خدایا خودت فرموده ای هر کس سه بار مرا صدا بزند من خجالت میکشم جواب او را ندهم یا رب یا رب یا رب، خدایا دیگر طاقت ماندن در این دنیای کوچک که آن را زندانی بیش نمی دانم برای خود ندارم. خدایا رفقا و دوستانم یکی یکی به سوی تو هجرت نمودند و به آرزوی دیرینه خویش رسیدند و این مسئولیت سنگین را که ادامه راه آنان است به دوش من و دیگران گذاشتند. من فکر می کنم که به ندای هل من ناصر حسین جواب داده ام و راه شهدا را ادامه می دهم ولی دیگر طاقت این را ندارم. چون بمانم و ببینم که دیگران را نیز می بری و مرا به حال خود وا می گذاری شاید مشیت بر این قرار گرفته که آنان را ببری و من عاصی را نگهداری. خدایا من صبر می کنم چون تو فرموده ای خدا با صابران است. یا الله خودت میدانی اکنون که این وصیتنامه را می نویسم بغض گلویم را فشار میدهد و اشک در چشمانم حلقه زده و دیگر یارای نوشتن را ندارم فقط به این امید می نویسم که گوشه ای از درد دل خویش را بر روی کاغذ آورده باشم تا سندی باشد مبنی بر اینکه عاشقانه در این راه قدم برداشته و عشق رسیدن به حرم امام حسین ( ع) مرا آواره بیابان ها کرده. خدایا دست دعا به درگاهت بلند می کنم و ملتمسانه می گویم اللهم الرزقنی شهادت فی سبیلک، چون فکر می کنم نوبت من فرا رسیده و مرا به پیش دوستانم ببری. خدایا بعد از اینکه دوستانی را که در یک سنگر باهم بودیم را به پیش خود بردی با خود عهد کردم که تا آخرین نفس راه آنان را ادامه دهم و تاکنون به این عهد خویش وفا کردم و انشاالله که مورد مقبول درگاهت قرار بگیرد و حالا که به اطراف می نگرم و می بینم که مظاهری ها، گودرزی ها، صاحبی ها، خدارحمی ها، احمدی ها، ساطعی ها، سرابی ها، فوقانی ها، ارضی ها، دهقانی ها، خسروی ها، ذاکری ها، ابراهیم زاده ها، سعادتی ها، نجابتجوها، ثابتی ها و دیگران را به پیش خود می بری و آرزویشان را اجابت می کنی و وقتی میبینم که مشهدی ها و صادقی ها میروند و خبری از آنان به دست نمی آید دیگر نمی توانم منتظر بمانم خدایا تورا به پهلوی شکسته زهرا (س) و تو را به سر بریده حسین (ع) خدایا تو را به مادران منتظر، خدایا تورا به یتیمان منتظر و به تمام خواصآن درگاهت قسم می دهم که مرا بپذیر و از سر گناهان این حقیر در گذر الهی العفو العفو العفو.

سخنی چند با مردم:

پس از عرض سلام خدمت شما عزیزان همانطور که امام عزیز فرمود ما مثل حسین (ع) وارد جنگ شده ایم و باید مثل و به شهادت رسیم همچنان که تاکنون از رزمندگان و امام عزیز روحانیت مبارز حمایت کرده‌اید اکنون نیز بیشتر از پیش باید به این مسئولیت خود اهمیت دهید. مسئولیتی که شهدا با رفتن خود به دوش من و تو گذاشتند و خون خود را نثار کرده‌اند به امیدی که ما راه آنان را ادامه بدهیم و پرچم لا اله الا الله را در سراسر جهان به اهتزاز در آوریم به امیدی که اسلحه آنان را بر دوش گرفته و نگذاریم که شرق و غرب دیگر حتی به فکر براندازی انقلاب ما را بکنند. آری ما وارث خون این چنین بندگان مخلص خداوند تبارک و تعالی می باشیم. کسانی که به ما عزت و شرف بخشیدند به ما درس فداکاری یاد دادند تا در مقابل شرق و غرب و صدام متجاوز به مبارزه برخیزیم و پوزه آنان را به خاک بمالیم. مبادا در مسئولیتی که بر دوش ماست سستی کنیم و خدای نکرده یکبار چشم باز کنیم و ببینیم که در جای اول هستیم و هرچه زحمت کشیده ایم و هرچه خون داده‌ایم به هدر رفته آن وقت چه داریم که بگوییم. چه کاری از دست ما بر می آید. چگونه می توانیم جواب خون شهدا را بدهیم. فکر کنیم و ببینیم که اگر شهدا روز قیامت به ما بگویند که شما مرگ همانانی نبودید که در زیر پیکر های ما فریاد میزدید قسم به خون شما راهتان را ادامه می دهیم چگونه می توانیم جواب آنان را بدهیم. چگونه می توانیم به صورت آنها نگاه کنیم در آن روز امام عزیز چگونه به ما نگاه می کند ائمه اطهار (ع) چگونه به ما می نگرند. امام حسین (ع) و اصحاب با وفایش چگونه به ما نگاه می کنند. آیا تصور چنین وضعی را داریم من که فکر نمی کنم باید مواظب بود همچنان که تاکنون این مسئولیت را به دوش کشیده ایم و راه شهدا را ادامه دهیم از این به بعد نیز چنین خواهیم کرد (انشاالله) زیرا که شما امتحان خود را پس داده اید در موقعی که انقلاب با خطری و توطئه ای مواجه می شود این شمائید که با حضور فعال و چشمگیر خود در صحنه دسیسه دشمنان را به خود بر می گردانید و آنها را خنثی می سازید و حادثه‌ای دیگر چون روز قدس در تاریخ می آفرینید و به این خاطر است که عزیزان شما در جبهه ها می جنگند و خون خود را نثار می کنند وقتی که می بینند چنین رهبری و چنین روحانیتی و چنین مردمی دارند که آماده اند تا به یک اشاره امام خود جان خویش را فدا کنند دیگر ترسی از شرق و غرب ندارند دیگر به این فکر نیستند که خون آنها به هدر می رود چون می‌دانند که با افتادن اسلحه آنان بر روی زمین ده‌ها دست دیگر برای برداشتن اسلحه و جلو می آید.

البته این حقیر کسی نیستم که به شما چیزی گفتهباشم بلکه این درسی است از شما یاد گرفتم و فقط به این خاطر است که این جملات را نوشتم که به شما بگویم درسی را که یاد گرفتم فراموش نکرده ام. بلکه آن را همیشه آویزه گوش قرار داده بودم البته از شما می‌خواهم که این حقیر را ببخشید.

سخنی چند با برادران بسیج و مسجد و همرزمانم:

سلام علیکم. پس ازعرض سلام می خواهم چند کلمه ای برای شما بنویسم که ادای تکلیف کرده باشم. از شما می خواهم که همیشه جبهه‌ها را گرم نگه دارید و با حضور فعال خود در جبهه ها خانواده شهدا و روح شهدا را شاد کنید. چون همانطوری که امام عزیز فرمود شب های حمله و شب‌های دیگر روح شهدا ناظر اعمال ما می باشند و می خواهند ببینند که ما چگونه راه آنان را ادامه می دهیم آیا در حد یک شعار تنها یا نه در عمل راهشان را ادامه می‌دهیم. با حضور خود در جبهه ها و برنامه های بسیج مشتی محکم بر دهان کسانی که زمزمه‌های صلح سر می‌دهند بکوبیم و بگوییم همانگونه که امام فرمود جنگ جنگ تا رفع کل فتنه در عالم ما چنین خواهیم کرد و تا ظلمی در جهان است ما برای مبارزه با آن آماده هستیم و انشاالله که روز ظفر نزدیک است و مرگ ابر جنایتکاران فرا رسیده است و از شما می‌خواهیم که پشت سر امام و روحانیت حرکت کنید و همیشه گوش به فرمان این اسوه تقوی این پیر جماران باشید زیرا او بود که با رهبری آگاهانه خویش ما را به این جاها رسانید او بود که با الهام از اسلام قدرت های پوشالی شرق و غرب را در هم ریخت و ما را در جهان سربلند کرد در بسیج و برنامه های بسیج شرکت کنید خصوصاً در برنامه های مسجد و بسیج محل بسیجی به یادگار شهدای محل میباشد. کسانی که با نثار خون خود در جبهه ها به ما آموختند و همانطور که خودتان می دانید عکس را در وصیتنامه هایشان از ما خواسته بودند که در بسیج شرکت کنیم. من که اکنون دارم این وصیتنامه را مینویسم هنوز صدای برادرانی را که در بسیج ما بودند و الان بعضی از آنها در زیر خاک آرمیده اند از بعضی از آنها حتی خبری به خانواده‌هایشان نرسیده است در گوشم زمزمه می کنند که می گفتند ما به جبهه می رویم و اگر شهید شدیم مبادا بسیج و مسجد را تنها بگذارید. من نیز به شما این توصیه را می کنم که وقتی مادر شهدا شما را با اسلحه در محل و جاهای دیگر میبینند به یاد فرزندانشان می‌افتند و بی اختیار اشک از دیدگانشان جاری میشود و خوشحالند که کسی هست و راه فرزندانشان را ادامه می‌دهد. شما که نمی خواهید دل مادران شهدا و دل پدران شهدا را بشکنید. شما که نمی خواهید امام را دشمن شاد کنید. شما که نمی خواهید خون شهدا پایمال شود. پس در بسیج شرکت کنید که بسیج واقعاً مدرسه عشق است عشق به لقاءالله و اگر خدای ناکرده یک وقت دلسرد شدید سریع به گلزار شهدا در چیذر و بهشت زهرا سر بزنید. آن وقت به خود می آیید و می بینید که مسئولیتی بس سنگین به دوش شما است که اگر خدای ناکرده غفلت کنید دیگر یارای مقاومت را ندارید.

هوشیار باشید و با هر توطئه ای که برای نابود کردن انقلاب تدارک می بینند به مقابله برخیزید و با الهام از شهدا آن را خنثی سازید. در برنامه‌های عشاق الحسین شرکت کنید، در مراسم نماز جمعه و جماعت و در دعاهای کمیل و توسل شرکت کنید.

از شما می خواهم اگر این حقیر شما را اذیت کرده ام مرا ببخشید و برای آمرزش گناهان هر شب جمعه برایم فاتحه ای قرائت کنید و از خداوند برایم طلب مغفرت کنید. از اهالی قیطریه و شمیرانات می خواهم که مرا ببخشند و خطاهای مرا به پای نادانیم بگذارند. (انشاالله)

سخنی با خانواده ام:

مادر عزیزم پس از عرض سلام امیدوارم حالت خوب باشد و سلامت باشی. مادر عزیزم تو نه تنها برای ما مادری کردی بلکه در حق ما پدری هم کردی چون وقتی که ما در ایام کودکی بودیم پدر خود را از دست دادیم و این تو بودی که جوانی خود را به پای ما گذاشتی و برای ما هم پدر بودی و هم مادر. مادر عزیزم تو زحمت ها کشیدی و ما را به اینجا رساندی. مادرم من نمی توانم گوشه ای از زحمات تو را به روی کاغذ بیاورم و در چند ورقه جای بدهم. مادر تو در حال مسنی خودت میخواستی که بچه هایت بیش از اینها به خدمت کنند ولی نشد زیرا همانطور که خودت میدانی در اوایل جوانی ما انقلاب شروع شد و بعد از آن جنگ تحمیلی و من وظیفه خود دیدم که در جبهه حضور پیدا کنم و با متجاوزین به نبرد بپردازم.

مادرم از تو می خواهم که اگر من شهید شدم صبر کنی و اگر خدای نکرده از دست من ناراحت هستی تمام اشتباهاتم را به پای کودکیم بگذاری و مرا ببخشی انشاالله که خدا به شما صبر بدهد.

برادرم محمد علی و حمیدرضا از شما می خواهم که بعد از شهادت من نگذارید اسلحه ام بر روی زمین بماند. آن را برگیرید و با متجاوزین تا پیروزی اسلام به نبرد ادامه دهید. از شما می خواهم که بیش از پیش به مادر خود خدمت کنید و این بنده حقیر را نیز ببخشید و از خدا طلب مغفرت کنید.

از خواهرم نیز می خواهم که با حجاب خود و تربیت اسلامی فرزندان خود راهم را ادامه دهد و مرا ببخشد و از دامادمان سید عباس و همسر برادرم و دیگر فامیل و آشنایان حلالیت می طلبم.

در پایان دوباره از کلیه دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم و امیدوارم که این حقیر را ببخشند اگر جنازه ام آمد هرجا که خانواده صلاح دانست مرا دفن کنید و اگر جنازه ام نیامد ناراحت نباشید و فقط برایم طلب مغفرت کنید.

محمدرضا افزار، فرزند حسین، شماره شناسنامه ۲۲۲

اهواز، اردوگاه موند، بهمن ماه ۱۳۶۴

۲۰/۱۱/۱۳۶۴

فضای مجازی

 

وبلاگ شهید محمدرضا افراز:

www.shahidafraz.blog.ir

 

نمایه محتوا: بازتولید (جمع‌آوری اینترنتی و فضای مجازی)

مطالب مرتبط

گالری تصاویر

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search