نشانۀ خدا

درباره شهید سید آیت الله طبایی عقدایی

به روایت پدر شهید

خدا او را در ماه رمضان، ماه مهمانی خودش به ما داد. او برای ما نشانه ای از خدا بود. برای همین اسمش را گذاشتم آیت الله. مادرش با آنکه درد زایمان را تحمل میکرد، اما با وجود اصرار خانمها، قبول نکرد افطار کند. گفت: میخواهم با زبان روزه، بچه ام را به دنیا بیاورم. هرچه به او میگفتند: روزه ات قبول نیست، همچنان بر سر عقیده اش بود و عاقبت، با زبان روزه، زایمان کرد.

آیت الله، حقیقتا نشانۀ خدا بود.

هنوز انقلاب پیروز نشده بود و کشور همچنان زیر سلطۀ طاغوت بود. سال ۱۳۵۶، یک شب خواب عجیبی دیدم. خواب دیده امام خمینی به خانۀ ما آمده و در حال اقامۀ نماز جماعت است. دو پسرم؛ سید علی و سید آیت، اقتدا کرده بودند به ایشان، یکی سمت راست و دیگری سمت چپ امام ایستادند و مشغول نماز شدند. من هم ایستادم پشت سرشان.

خیلی طول نکشید که خوابم تعبیر شد و هر دو پسر، که حقیقتا اقتدا کرده بودند به امام خمینی، به شهادت رسیدند.

صفحه شهید سید آیت الله طبایی عقدایی

سایر شهدا

درباره شهید

اشک شوق

درباره شهید مجید آخوندزاده ۷ ساله که بود، پدرش را از دست داد. مادرش بافندگی می کرد و روزگار می گذراندند. مجید برای یاد گرفتن

درباره شهید

هنر رسول

هنر رسول درباره شهید رسول کشاورز نورمحمدی به روایت برادر شهید برادرم دو سال بیشتر نداشت که پدرمان از دنیا رفت و ما را تنها

درباره شهید

نشان از بی‌نشانها

درباره شهید مهدی محمدصادق به روایت برادر شهید یک روز که خواهرم برای خرید به تعاونی مسجد رفته بود، دیده بود چند نفری گعده گرفته‌اند

درباره شهید

هدایت در صحنه

درباره سردار شهید بهمن محمدی نیا به روایت هم‌رزمان عراق پاتک سختی در منطقه داشت. سردار بهمن محمدی‌نیا آمد و به ما گفت: «بچه‌ها از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

HomeCategoriesAccountCart
Search