خاطرات شهید علی اکبر پورزمانی
به روایت همسر شهید:
پانزده سالم بود که ازدواج کردم. آشنایی ما کاملا سنتی بود. در حقیقت، همسایگی ما با خانوادهی پورزمانی باعث رقم خوردن این پیوند مبارک شد.
خاستگاری با پیشنهاد و صلاحدید والدین صورت گرفت و آقا علیاکبر پا پیش گذاشت. اخلاق و منش او برایم قابل توجه بود. با عنایت و الطاف خداوندی و مشورت و تصمیم اعضای خانواده این وصلت انجام شد.
ما از صفر شروع کردیم و زندگی را اندک اندک و به کمک هم ساختیم. اوایل ازدواجمان در خانهی پدر و مادرمان بودیم، بعد مستقل شدیم و جای دیگری را اجاره کردیم تا اینکه بعد از گذشت مدتزمانی توانستیم خانهی خودمان را بسازیم.
علیاکبر در کارهای خانه بسیار کمک حال من بود و از این بابت خدا را شکر میکردم. در اوقات فراغت هم به پدر و مادرش خدمت می کرد. رابطهی خوبی با اهل فامیل و دوست و آشنا داشت. همه دوستش داشتند. اگر گره به کار کسی میافتاد، داوطلبانه به کمک میشتافت. بسیار خوشاخلاق بود فقط گاهی خستگی ناشی از کار اذیتش میکرد و ممکن بود بدقلق شود.
همیشه نصیحتم میکرد که: برای خدا کار کن. روی حفظ کردن حجاب هم تاکید ویژهای داشت.
او حتی در جبههی جنگ هم کمک به رزمندگان را سرلوحهی کارش قرار میداد. وقتی هم که از جبهه برمیگشت برایم از حال و هوا و فضا و اتفاقات جنگ سخن میگفت.